نادان تر از چیزی هستم که فکر می کردم...
مادر بزرگ سلام رساند و گفت متاسف است!
از وقتی که مرداد شروع شد نگاهی گذرا به عنوان چالش کتابخوانی انداختم و از آنجایی که چند وقتی است خیلی رمان نخوانده ام به فکر فرو رفتم.اصلا دلم نمی خواست فقط یک رمان معرفی کنم و بروم پی کارم اما بعید می دانستم از بین رمان هایی که خوانده ام شخصیتی پیدا شود که دلم برایش تنگ شود!
یک هفته اشتراک بینهایت گرفتم و به طور وحشتناکی شروع با مطالعه کردم.کتاب ها یا طولانی نبودند یا شخصیتشان آنگونه نبود که دلتنگم کند. البته بدی اش اینجا بود که با یک بار خواندن کتاب باید تصمیم می گرفتم دلم تنگ می شود یا نه?.
از بین کتاب هایی که خواندم مغازه ی خودکشی شخصیتش جالب بود اما کوتاه،کتابخانه ی نیمه شب شخصیتش دل تنگ کننده نبود،بعضی کتاب ها ارزش معرفی کردن نداشتند،مجموعه ی آبنباتی را همه می شناختند،بادبادک باز هم اونی نبود که می خواستم پس رفتم سراغ کتاب معروفِ:مردی به نام اوه!
از آنجایی که این کتاب هم رمان طولانی محسوب نمی شد سراغ کار دیگری از فردریک بکمن با عنوانبریت ماری اینجا بود رفتم و با خواندن نظرات فهمیدم بهتر است پیش از مطالعه این کتاب،"مادر بزرگ سلام رساند و گفت متاسفم" را هم بخوانم.رمانی که اگر اسمش را میدیدم احتمالا آنرا نمی خواندم!اما حالا بعید می دانم که شخصیت های جذاب این کتاب را فراموش کنم.
السای ۸ ساله دختر متفاوتی است آنقدر که مدیر مدرسه از او بخواهد همرنگ جماعت شود اما مادر بزرگ همیشه می گوید السا نباید به حرف های این احمق ها گوش کند،آدم های بزرگ همیشه با بقیه فرق دارند:ابر قهرمان ها رو ببین،اگر نیرو های مافوق طبیعی چیزی عادی و روزمره بود همه ی مردم به آن دسترسی داشتند.فقط آدمای متفاوت می تونن دنیارو عوض کنن آدمای عادی توان تغییر هیچ کوفتی رو ندارن!
مادر بزرگ،تنها دوست السا است،نه اینکه نخواهد با بقیه دوست شود اما دیگران کتک زدنش را ترجیح می دهند.شاید چون السا زیادی ملّا لغتی است،شاید بخاطر هوشش،یا شاید هم بخاطر تخیل...
مادر بزرگ و السا از خیلی سال قبل برای خودشان دنیایی ابرقهرمانی ساخته اند؛جهانی که همه ی قصه ها از آنجا می آیند و مبداء خیلی از چیز های روزمره است.در این سرزمین هر چیزی قصه ای دارد. کلماتی چون ترس،غم،اژدها،کریسمس و حتی شجاعت!اسم آنجا سرزمین نیمه بیداری است که شامل ۶ قلمرو بینظیر است...
آنها از کوه بالا رفتند و همه ی ترس ها از غار بیرون جهیدند،شوالیه های طلایی مبارزه نکردند.فریاد نزدند و مثل باقی جنگ جو ها فحش ندادند. در عوض همین کاری را کردند که می شود با ترس ها انجام داد:بهشان خندیدند خنده ای بلند و بی اعتنا.ترس ها یکی یکی به سنگ تبدیل شدند.
میاماس قلمرو محبوب مادر بزرگ و الساست،چون آنجا قصه گویی مهم ترین وظیفه ساکنانش است.واحد پول میاماس تخیل است،بجای اینکه برای خرید هر چیز سکه بدهید می توانید با تعریف کردن یک داستان خوب هر چه خواستید بخرید.کتابخانه ها همان بانک ها هستند و هر قصه ارزش پول دارد.
البته خیال نکنید مادر بزرگ و السا کل روز را در این قلمرو می گذرانند،اتفاقا مادر بزرگ از آن مادر بزرگ های خلافکاری است که کار هایی مناسب یک نوجوان ۱۵ ساله را انجام می دهد و همه از دستش عاصی هستند. مادر بزرگ به لباس پلیس با تفنگ آب پاشش شلیک می کند،کره ی جغرافی را به سمت مدیر السا پرت می کند،از حساز های باغ وحش بالا می رود،با برف آدم برفی شبیه یک مرده میسازد و بریت ماری را میترساند و کار های دیگری که این پست توان گفتنشان را ندارد!
اما به هر حال میاماس تفریحگاه دوست داشتنی این دو دردسر ساز بزرگ است در آنجا السا یک شوالیه است زیرا آنجا کسی نمی گوید دختر ها نباید شوالیه باشند.در میاماس بیش از ۵ قلمرو دیگر سرزمین نیمه بیداری اژدها و ترول وجود دارد چون صادرات اصلی آنجا قصه است.
السا عاشق کتاب خواندن و فیلم دیدن است.ابر قهرمان ها را هم خیلی دوست دارد اما شخصیت مورد علاقه اش هری پاتر است و یک شال گریفیندوری دارد که همیشه همراه اش است. و البته معنی همه ی کلمات جدید را در ویکی پدیا جست و جو می کند و محال است بگذارد کسی در قواعد زبانی اشتباه کند!
اما داستان دقیقا از جایی شروع می شود که شوالیه السا از طرف مادر بزرگ مامور به انجام یک ماموریت می شود ماموریتی که باعث می شود نظر السا درباره ی خیلی از همسایه های کسل کننده اشان تغییر کند و با شخصیت های سرزمین نیمه بیداری هم بیشتر آشنا شود. ماموریتی که جهان قصه و واقعیت را بهم پیوند میزند و خلاصه ماموریت می شود:مادر بزرگ سلام رساند و گفت متاسفم!
شخصیت های این کتاب آنقدر جالب هستند که تا مدت ها دلتنگ شان خواهید بود و البته ماجراهای سمبلیک کتاب با کمی دقت همه رنگ مفاهیم عمیق را به خود می گیرند و کار نویسنده بسیار حرفه ای است و به زیبایی عقایدی که برای بهتر کردن این جهان داشته است را در دل داستان گنجانده طوری که شاید هرگز متوجه نشوید این عقیده را کجای کتاب خواندید. البته این کتاب کمی هم طنز های بی ادبانه دارد که شاید برخی از آنها خوششان نیاید اما چه می توان انجام داد؟
ممنون از طاقجه که به من فرصت آشنا شدن با این همه رمان خوب را داد!
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: زندگی و زمانه مایکل ک
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: وقتی نیچه گریست.
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه :کتاب تولستوی و مبل بنفش