چالش کتابخوانی طاقچه:نگران نباش!

نگران نباش! بعد از خواندن این رمان پشیمان نخواهی بود
کتابی بود عجیب و غریب.شبیه هیچ کتاب و فیلمی که قبلا می‌دیدیم نیست... نه اغراق و سخنان قلمبه سلمبه ی آن ور را دارد، نه احتیاط بیش از حد و خودسانسوری این ور. نه می‌خواهد چیزی را برایت ثابت کند نه می‌خواهد آب بندی کند.
اولین مواجهه‌ی ما با زلزله‌ی تهران، در تکان خوردن تخت شادی است که از زبان او مانند "قایق" یا "گهواره" تکان می‌خورد. شادی می‌گوید که پیش از این، تخت مثل "تابوت" بود و درست از همین نقطه است که در این رمان با کسانی آشنا می‌شویم که از شهر و روزمره‌اش، به جای هر نوع آرامشی که با خود، رخوت دارد؛ جنب و جوش و زندگی  طلب می‌کنند.
به نظر می رسد در داستان دو نوع لرزه اتفاق می افتد :نخست زلزله ای که عامل شروع داستان است و دوم لرزه ای که در شهر افتاده لرزه ای که هر چند عاملش همان لرزه نخست است اما شدید تر و ترسناک تر از آن به جان شهر افتاده و همه چیز را زیر سوال می‌برد؛همه چیز را... لرزه ای که نقاب انسان ها را نیز به لرزه انداخته، لرزه ای که اگر هم شهر از تبعات لرزه اول خلاصی یابد دومی این امکان را نخواهد داد و چهره نه چندان زیبای تهران عزیز را برای همیشه تغییر خواهد داد.
از صفحه ی اول که شروع به خواندنش کردم تا صفحه آخر یک چیز همیشه اذیتم می‌کرد، چرا نباید تابحال سریالی برگرفته از این رمان ساخته نشده باشد آیا کتاب به خوبی معرفی نشده؟ آیا داستانش پتانسیل سریال شدن ندارد؟ آیا داستان مشکلی دارد؟ آیا نویسنده علاقه ای به این اتفاق ندارد؟ یا آیا من زیادی در ذهنم داستان را زیادی گنده اش کرده ام ؟ هر چه بود جرقه ای در ذهنم زده شد که اگر تا آن زمان کسی این ایده به ذهنش خطور نکرد و اگر توانستم وارد حرفه مورد علاقه ام بشوم و فیلمسازی کنم حتما به دنبال این کار خواهم رفت
نویسنده به زیبایی موسیقی را در نوشته به تصویر میکشد و خاطره انگیزشان می‌کند، انگار که هندزفری شادی را به گوش می آویزی و لذتش را با تو شریک می‌شود و تویی که در دریای موسیقی های زیبایش غرق می‌ شوی بدون اینکه شاید تا به حال گوش داده باشی

مثل هر پدیده ای درجهان این کتاب هم ایرادات خاص خود را دارد. یکی از ایرادات کتاب این است که تمام نمیکند... همانطور وسط میدان کنار کراسوس و آرش و گلین خانم رهایت می‌کند تو میمانی و خماری یک قصه ی فوق العاده
از دست ندهید این داستان عجیب را... روابط متفاوت برادر و خواهری خواهید دید خانواده‌ی متفاوت خواهید دید و ماجرای متفاوتی خواهید خواند خماری خواهید کشید درد خواهید کشید و شاید بتوانید لذت مواد را از بین کلمات بیرون آورید و درک کنید :) من که چنین تجربه ای داشتم خوش گذشت :))))


نگران نباش! بعد از خواندن این رمان پشیمان نخواهی بود
کتابی بود عجیب و غریب.شبیه هیچ کتاب و فیلمی که قبلا می‌دیدیم نیست... نه اغراق و سخنان قلمبه سلمبه ی آن ور را دارد، نه احتیاط بیش از حد و خودسانسوری این ور. نه می‌خواهد چیزی را برایت ثابت کند نه می‌خواهد آب بندی کند.
اولین مواجهه‌ی ما با زلزله‌ی تهران، در تکان خوردن تخت شادی است که از زبان او مانند "قایق" یا "گهواره" تکان می‌خورد. شادی می‌گوید که پیش از این، تخت مثل "تابوت" بود و درست از همین نقطه است که در این رمان با کسانی آشنا می‌شویم که از شهر و روزمره‌اش، به جای هر نوع آرامشی که با خود، رخوت دارد؛ جنب و جوش و زندگی  طلب می‌کنند.
به نظر می رسد در داستان دو نوع لرزه اتفاق می افتد :نخست زلزله ای که عامل شروع داستان است و دوم لرزه ای که در شهر افتاده لرزه ای که هر چند عاملش همان لرزه نخست است اما شدید تر و ترسناک تر از آن به جان شهر افتاده و همه چیز را زیر سوال می‌برد؛همه چیز را... لرزه ای که نقاب انسان ها را نیز به لرزه انداخته، لرزه ای که اگر هم شهر از تبعات لرزه اول خلاصی یابد دومی این امکان را نخواهد داد و چهره نه چندان زیبای تهران عزیز را برای همیشه تغییر خواهد داد.
از صفحه ی اول که شروع به خواندنش کردم تا صفحه آخر یک چیز همیشه اذیتم می‌کرد، چرا نباید تابحال سریالی برگرفته از این رمان ساخته نشده باشد آیا کتاب به خوبی معرفی نشده؟ آیا داستانش پتانسیل سریال شدن ندارد؟ آیا داستان مشکلی دارد؟ آیا نویسنده علاقه ای به این اتفاق ندارد؟ یا آیا من زیادی در ذهنم داستان را زیادی گنده اش کرده ام ؟ هر چه بود جرقه ای در ذهنم زده شد که اگر تا آن زمان کسی این ایده به ذهنش خطور نکرد و اگر توانستم وارد حرفه مورد علاقه ام بشوم و فیلمسازی کنم حتما به دنبال این کار خواهم رفت
نویسنده به زیبایی موسیقی را در نوشته به تصویر میکشد و خاطره انگیزشان می‌کند، انگار که هندزفری شادی را به گوش می آویزی و لذتش را با تو شریک می‌شود و تویی که در دریای موسیقی های زیبایش غرق می‌ شوی بدون اینکه شاید تا به حال گوش داده باشی

نگراننباش
«نگراننباش»راازطاقچهدریافتکنید
https://taaghche.com/book/71047