دانشجو روانشناسی، یک کتابخوان غیرحرفهای
چالش کتابخوانی طاقچه: قتل خانم مکگیتی
"به عقیده هرکول پوارو، در جوامع امروزی، همهچیز ظاهری و سعی بر آن است که فقط زیباتر جلوه کند و در هیچ کجا اثری از عشق و علاقه به نظم و ترتیب و آراستگی که بسیار مورد توجه پوارو بود دیده نمیشود. کسی توجهی به دقت و ظرافت ندارد و به ندرت آنها را تایید و تحسین میکنند. حتی در حوادث جنایی هم خشونت و وحشیگری خاصی به چشم میخورد. هرکول پوارو با اینکه افسر پلیس بازنشسته قدیمی بود از این نوع خشونت و وحشیگریهای غیرمنطقی نفرت داشت ولی ظاهراً امروزه این گونه حوادث جنایی رایج شده است که گویای طرز فکر انسان امروز نیز هست."
کتاب «قتل خانم مکگینتی» داستان به قتل رسیدن یک پیرزن توسط مستاجرش است. همه چیز این جنایت مشخص است از نحوه قتل، علت قتل تا مدارکی که ما را مستقیم به مستاجر خانم مکگینتی آقای بنتلی میرساند. یک جنایت ساده. مستاجری که اجارهاش ماهها عقب افتاده و رفتاری ناامیدکننده دارد و به دید حضار که در زندگیشان مجرمان کمی دیدهاند، او مجرم است. اما در این میان همه مانند بقیه حضار نیستند از جمله کاراگاه پرونده، اسپنس.
کاراگاه اسپنس که به قول خودش عمری را در اسکاتلندیارد گذرانده و تجربیات بسیاری کسب کرده که میتواند راحت درباره اشخاص قضاوت کند؛ باور دارد که بنتلی قاتل نیست. برای همین پیش دوست قدیمی خود پوارو میآید و از او درخواست کمک میکند تا گرهای که خودش قادر به گشودن آن نبود، پوارو به کمک سلولهای خاکستری کنجکاوش آن را باز کند. و پوارو با شنیدن داستان کنجکاو شده پرونده را قبول میکند و برای مدتی به محل وقوع قتل میرود تا به حل پرونده کمک میکند.
" «چطور میخواهید شروع کنید آقای پوارو؟ کاری هست که من انجام بدهم؟»
«اول… دوست دارم با جیمز بنتلی صحبت کنم. بعد با توجه نتایج گفتگو که امید زیادی به آن ندارم... به روستای برادهینی خواهم رفت. بعد همان مسیری را که شما طی کردید من هم طی خواهم کرد.»
کمیسر اسپنس با لبخند تلخی گفت:«به این امید که شاید با بیتوجهی موردی را فراموش کرده باشم؟»
«نه… به این امید که شاید مشاهدات شما از دیدگاه من مفهومی مغایر و متفاوت با نتیجهگیریهای شما داشته باشد… ببینید دوست من! هر انسانی از دیدگاه خود به موضوعات مختلف نگاه میکند و بدیهی است واکنش خاص و متفاوتی نشان میدهد و همین تفاوتها در نهایت باعث میشود تجربیات انسانها با هم متفاوت باشد."
داستان مثل بیشتر کتابهای جنایی آگاتا کریستی پر از سرنخ های گمراه کننده است، خانوادههای مشکوک، ارثیه های زیاد و رازهای سر به مهری که هیچکس مایل به فاش شدنش نیست و چه بسا برای جلوگیری از درز آن آدم نیز بکشند. حالا کاراگاه بلژیکی ما باید پازل خود را کم کم تکمیل کند قطعات نامربوط را از هم جدا کند تا به یک تصویر واضح برسد. و در این میان با تک تک افراد حاضر بارها گفتگو میکند و به تمام کسانی که فکر میکنند چیزی میدانند اما نمیگویند هشدار میدهد که این یک جنایت است نه یک بازی.
به عنوان کسی که از خواندن کتابهای جنایی مخصوصا کارهای آگاتا کریستی لذت میبرم از این کتاب بسیار خوشم اومد. گره های داستان و نحوه کشف ماجرا و بیشتر از همه وجود قاتل مغرور و خونسردی که فکر میکند هیچوقت گیر نمیافتد و درست در همین لحظه است که از خود ردی برجای میگذارد و وقتی کاراگاهی مثل پوارو در صحنه باشد هیچوقت از این ردها به سادگی عبور نمیکند.
هنگام خوندن کتاب و دیالوگ های پوارو و سوال های اون از بقیه افراد با خودم فکر میکردم چه شباهت هایی بین کار یک روانشناس و یک کاراگاه وجود دارد هر دو به دنبال یک هدف خاص هستند، حتی حرفهای بیاهمیت فرد مقابلشان برایشان مهم است، با سوال های خود طرف مقابل را به یک سمت خاصی که میخواهند هدایت میکنند. نمیدونم چقدر از اینها درست هست یا فقط حس خودم به عنوان یک طرفدار ژانر جنایی هست که دوست داره بین دو تا از علاقه هاش ارتباط برقرار کند.
کتاب «قتل خانم مکگینتی»، ترجمهی جمشید اسکندانی و توسط نشر ثالث در 320 صفحه چاپ شده است. من کتاب را از اپلیکشن طاقچه خوندم.
taaghche.com/book/89232/قتل-خانم-مک-گینتی
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه :«چگونه درباره کتابهایی که نخواندهایم حرف بزنیم؟»
مطلبی دیگر از این انتشارات
وقتی که مهتاب گم شد
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: چراغ سبزها