چالش کتابخوانی طاقچه: قصه‌های شب برای مدیران

اگر یک سال و شش ماه پیش زنی جلوی راهم سبز می‌شد و می‌گفت: «پیشانی بلندی داری جوان. بذار فالت ببینُم!» و بعد با نگاهی به خط و خطوط دستم می‌گفت: «در آینده به کتاب‌های مدیریتی علاقه نشان می‌دهی.» بی‌شک می‌گفتم کلاه‌بردار است و راهم را می‌کشیدم و می‌رفتم.

اما حالا نشسته‌ام گوشه‌ی اتاق. پشه‌ای دور سرم ویزویز صدا می‌دهد؛ صدای رعد و برق می‌آید؛ کتاب مدیریت کاتلر هم در نیم متری‌ام روی زمین افتاده و ذهنم درگیر نوشتن یا ننوشتن از قصه‌های شب است. خلاصه‌اش اینکه دنیای دیوانه‌ای داریم آقا.

یک سال و شش ماه پیش، شب‌ها اغلب هزار و یک شب می‌خواندم. قصه‌هایی از دیو و ددان و شهرزادی قصه‌گو. روزها به شکل پراکنده برای گروه صنعتی دی و یک سایت ورزشی مطلب می‌نوشتم و مابقی روز را به داستان و نویسندگی فکر می‌کردم. تصورم این بود که باید نویسنده شوم. باید از درد و رنج‌های زندگی بنویسم. باید داستان‌های زیادی را روایت کنم. اما گفتم که دنیای دیوانه‌ای داریم!

قصه‌های شبانه برای مدیران
قصه‌های شبانه برای مدیران


بگذریم. می‌خواستم از قصه‌های شب برای مدیران بگویم. اول کاملاً صادقانه عرض کنم که گول اسم کتاب را نخورید. من روز اولی که فایل کتاب را باز کردم، فکر می‌کردم قرار است واقعاً قصه بخوانم. (هنوز چیزی در من عاشق قصه‌هاست.) اما زهی خیال باطل! خبری از قصه نبود. لااقل با آن فرم و ایده‌ای که من در ذهن داشتم نبود. در عوض اما پر بود از روایت‌های آشنا و غیرآشنا برای مدیران و سازمان‌ها. ناحق نگویم، همین روایت‌محور بودن کتاب هم باعث شده تا از خواندنش کمتر خسته شوید و با آن پیش بروید. تنها ایرادش این است که خیلی به درد خوابیدن نمی‌خورد. در حقیقت به جای اینکه شب‌ها با قصه‌های مدیران به خواب خوش فرو روید، یک ربع، بیست دقیقه ذهنتان درگیر مفاهیم سازمانی است و اگر کمی خوش‌شانس هم باشید، در خواب و بیداری ممکن است با هنری مینتزبرگ و گفته‌هایش گلاویز شوید.

خلاصه‌ی کلام اینکه اگر به دنبال قصه هستید، بروید سراغ هزار و یک شب؛ اگر از هزار و یک شب هم دل خوشی ندارید، پیشنهادم بورخس است. اما اگر دنبال کتابی روایت‌محور هستید که پندهای تجربی‌گرایانه‌ای نصیبتان کند، بروید سراغ کتاب قصه‌های شب مینتزبرگ.

مثلاً اگر می‌خواهید سرپرست یا مدیر جایی باشید، سری به کتاب مینتزبرگ بزنید تا خیلی مهربانانه بگوید از آن آسمان‌خراش کوفتی پایین بیایید. باور کنید آن بالاها خبری نیست. جای مدیر، نه آن بالا که در مرکز است. چیزی شبیه مدل اتمی بور و حلقه‌های اطرافش. مدیر کسی است که باید تخم مرغ‌های هم زده‌ی سازمانش را بخورد و درک کند در طبقه‌های پایین‌تر چه می‌گذرد.

دیگر اینکه مدیر بودن پشت میزنشینی و صادر کردن دستور و چپ و راست کردن دیگران نیست. مدیر بودن ارائه‌ی داده و آمار هم نیست. مدیر رهبر سمفونی یا عروسک خیمه شب‌بازی هم نیست. در یک کلام، مدیر بودن تمام چیزهایی که از دور به نظر می‌رسد باشد، نیست. (و حالا که فکر می‌کنم، هنوز نمی‌فهمم اگر مدیر بودن این‌ها نیست، پس چیست و چه باید باشد؟)

نکته‌ی پایانی اینکه از شب اول شروع کرده بودم به نت برداری و گاهی چیزهایی برای خودم می‌نوشتم. تا اینکه رسیدم به دو صفحه‌ی پایانی کتاب و دیدم فصل آخر (پس برخیز و دست به کار شو) خودش حکم خلاصه‌ی کتاب را دارد و خیلی هم نیاز به نکته برداری و نت برداری نبوده. به جایش می‌شد کتاب را آرام آرام خواند و به هر روایتش فکر کرد. این‌طوری شاید بهتر می‌بود. احتمالاً برای همین هم بوده که نویسنده اسم کتابش را گذاشته قصه‌های شبانه برای مدیران.


پ.ن: این یادداشت‌ در پی شرکت در چالش کتابخوانی طاقچه 1401نوشته شده است.

مشخصات کتاب:

قصه‌های شب برای مدیران
نویسنده: هنری مینتزبرگ
مترجمان: محمد حسینی تقوی، علی بابایی، حانیه محمدی
نشر: ملیکان
https://taaghche.com/book/64419/%D9%82%D8%B5%D9%87-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B4%D8%A8-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%AF%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86