چالش کتابخوانی طاقچه: ما

زامیاتین رو میشه احتمالا پدربزرگ دیستوپیا‌ها دونست و ما در کنار پاشنه اهنین جک لندن شکل دهنده های اولیه این ژانره. کتابی که شصت و چهار سال از انتشار نسخه ترجمه انگلیسی طول کشید تا به زبان اصلیش، روسی، چاپ رسمی بگیره.

اولین چاپ کتاب برای ترجمه انگلیسی اون بود.
اولین چاپ کتاب برای ترجمه انگلیسی اون بود.

من نسخه فارسی رو خوندم ترجمه بابک شهاب از نسخه انگلیسی، پس با ترجمه‌ای از ترجمه کتاب دارم نظر میدم و میدونم که بخش زیادی از مبهم نویسی نویسنده از بین رفته، پس به این فکر نمیکنم که ایا شکل روایی درستی برای داستانی که در اینده میگذره - که حالا خیلی نزدیکتره - داره یا نه، اینکه ایا استفاده و اصلا اگاهی این چنینی از اسطوره‌های اروپایی و مسیحی در جامعه آینده‌ای که به شدت مکانیزه شده و نیازی به تخیلات و داستان‌ها نداره، اصلا منطقیه یا نه هم شاید سوال اشتباهی باشه. چون این فاکتورها همه در خدمت حرفی که زده شده‌ان. ارتباطی بین آینده خیالی زامیاتین و ذهن های امروز ما.

چون زامیاتین بالای یه صندلی با پایه‌های خیلی بلند نشسته، ادعا میکنه که خیلی جلوتر از ما رو میبینه، اما ترجیح میده از چیزی که میبینه استفاده کنه تا بهمون بخنده، و این زجرآوره. صد سال بعدش اینجا نشستم و به وضوح صدای خنده‌های ازار دهنده رو میشنوم. پس اره شاید سوال از اینکه ایا این آینده است واقعا اشتباه باشه.

انتظاری جز یه داستان تیپیکال دیستوپیایی نباید داشت، با این اگاهی که اون داستان‌های تیپیکال از روی این داستانن. جای جای کتاب تاثیرات روی مشهورترین پادارمان‌شهرهایی که بعد از اون نوشته شده‌ان، دنیای قشنگ نو و ۱۹۸۴ رو میشه دید و البته که اورجینال‌تر بودن (همراه با تا حدی خام‌تر بودن) تا حد زیادی هم مشهوده، و البته اورجینال بودنش ارزش بیشتری برای خود من میسازه.

نقطه اصلی کتاب برای من، پایانشه. به‌خصوص با وجود اینکه کتاب رو بعد از خوندن این دو نمونه پرداخت‌شده‌تر خوندم. که سلطه در هر دو این دو نمونه با شدت بیشتری رد میشه، اما زامیاتین با تجربه شخصیش از دو شکل سلطه میدونه که سلطه‌ای که دست‌هاش رو تا اعماق ذهن تو برده، همینقدر سخت شکسته میشه، و اگر احساس خطر کنه با همین شدت از خودش محافظت میکنه، حتی با گرفتن انسانیت مردمش چون فاکتوری نامطلوبه.

برای «ما» کتاب حتی آزار بیشتری داره، چطور میتونی فصل اخر رو بخونی وقتی در دنیایی زندگی میکنی که این‌‌قدر نزدیک چنین شکل سلطه‌ای درش وجود داره؟ نتیجه اینکه یک روز طول کشید تا اینا رو بنویسم، همینقدر که باید وقت میذاشتم تا کنار بیام با شکسته شدن امید ترک خورده از قبلم و این غیرمنتظره بود. چون باور میکنی پایان هایی که بهت امید بدن همونطوری که خوب میفروشن معمول هم هستن، اما میدونی امید در واقعیت برای ناامید شدنه.


نقش همزمان مسیح-ادم D503 وقتی عمیقتره که به مقابلش نگاه کرد، به نقش خدا-پدر ولی‌نعمت، که شاید ترجیح بدی شر لازم ببینیش اما در واقعیت حتی شر هم نیست، و تو فقط فرزند لغزیده‌ای هستی که در انتها توبه میکنی. این بخش جالب‌ترین بخش داستان برای منه، اینکه در عمیقترین لایه های ذهنیت، ایده‌های تنهاکشور اتفاقا منطقی به نظر میاد، و این میترسونتت. حسرت دائمی برای تنها سعادت کاملی که بشر در باغ عدن تجربه کرده میترسونتت و خنده‌ها احتمالا همیشه باهات بمونن.

کتاب سه متن در رابطه با داستان هم داره که دوتاش در اول اومده و من ترجیح دادم بعد از خود داستان بخونم و البته که چیزی جز اونکه میشه در داستان دید هم نمیگه. هر چند خوندش لطف خاص خودشو داره.


کتاب با ترجمه بابک شهاب از انتشارات بیدگل روی طاقچه بی‌نهایت هم هست. که من به‌شخصه از دیدنش ذوق کردم، چون از قبل هم میخواستم این کتاب رو بخونم.

https://taaghche.com/book/93195