کارشناس آزمایشگاه؛ علاقمند به عکاسی، کتاب و موسیقی :)
چالش کتاب خوانی طاقچه: بهار برایم کاموا بیاور
برای چالش کتابخوانی طاقچه در ماه خرداد به پیشنهاد خود طاقچه کتاب بهار برایم کاموا بیاور نوشته ی مریم حسینیان را انتخاب کردم. همین ابتدا بگویم که نوشته ام ممکن است داستان را لو بدهد؛ پس اگر هنوز کتاب را نخوانده اید لطفا دست نگه دارید.
داستان با روایت از زبان راوی اول شخص آغاز می شود و تا آخرین واژه ی کتاب نامش به طور قطع مشخص نیست( در ادامه بیشتر درباره اش خواهم گفت). زنی به همراه همسر نویسنده اش و دو فرزند به نامهای بنیامین و نگار به مکانی نامعلوم و متروکه می رود تا شوهرش در آنجا بتواند داستانش را بنویسد. همین آغاز یادآور فیلم تحسین شده ی shining ( به فارسی درخشش) به کارگردانی استنلی کوبریک است. تا جایی که نوشته های تکراری " زل زده ام به دیوار سفید" و پاک شدن ناگهانی یادداشت ها کاملا مشابه نکات ریز این فیلم بوده و اگر خواننده ی کتاب پیش از این، فیلم را دیده باشد، ذهنش آماده ی رودر رو شدن با یک ماجرای روان پریشانه است. زن از همان ابتدا نشان میدهد که چندان راضی به این جابجایی نیست و تنها از روی عشق به همسر به آن تن داده. همسری که همچون راوی تا فصل آخرش نامش برای ما مشخص نیست.
روایت داستان به این شکل است که زن در نامه هایی به همسرش رویدادها و عواطف درونی اش را شرح می دهد. هر فصل که درواقع یک نامه است با یک جمله کوتاهی و با نام مریم به پایان میرسد. من تا انتهای داستان شک داشتم که آیا مریم همان زن داستان است یا مریم حسینیان؟! زن به همه چیز مشکوک است، دل خوشی از همسایه اش نسترن خانم ندارد و گمان می کند با همسرش سر و سری دارد. حضور آدمهای عجیبی که در ادامه رفت و آمدی دارند داستان را برایمان گنگ می کند. آدم هایی که خیلی چیزها را می دانند و معلوم هم نمیشود که این اطلاعات را از کجا آورده اند. همین رفتارهای عجیب اطرافیان یاداور فیلم The Others به کارگردانی آلخاندرو آمنابار بود که مرا به این شک انداخت شاید این خانواده روح هایی سرگردان باشند در یک خانه ی عجیب.
داستان در طی فصلها کند پیش می رود و گرهی برای ما باز نمیکند. توصیف های عجیب و جملات نامفهوم و مرگ ناگهانی بچه ها از جذابیت داستان میکاهد تا جاییکه من در انتهای سه چهارم داستان از اتفاقات نامعلوم و بی دلیل احساس خستگی کردم اما در فصل 21 ورق برمیگردد. متوجه بخشی از حقیقت می شویم. زن باعث تصادفی شده که در آن خواهرزاده هایش مرده اند و همینطور پدرش.
فصل انتهایی با عجیب ترین حالت ممکن شروع میشود: بنیامین عزیزم! این بار نامه برای کسی به نام بنیامین نوشته شده. بنیامینی که درطول داستان اورا به عنوان فرزند می شناختیم حالا در جایگاه همکلاسی زن قرار دارد. زن در اتاقی خود را محبوس کرده و خودش را عذاب می دهد. ضربه دیگر که درواقع افشا کننده ( نه به وضوح) رازها محسوب میشود در آخرین کلمه ی نامه ست که نام زن برخلاف بیست و سه نامه ی قبلی این بار نگار است. متاسفانه افشاگری به موقع نیست و داستان مبهم و با چند سوال به پایان میرسد. به شخصه اینطور برداشت کردم که نگار در تصادف خواهرزاده هایش را از دست می دهد، شوهر خواهرش در کماست و او خود را مقصر همه این اتفاقات می داند. در خانه خودش را حبس کرده و در ذهنش فرار می کند! با هم کلاسی اش بنیامین به مکانی نامعلوم میرود. اسم هایشان را از روی خودشان برمیدارد و روی بچه هایی که وجود خارجی ندارند میگذارد. دلیل این کار به طور واضحی مشخص نیست اما میتواند فرار از خود باشد. از پیرمردی به نام سلام آرامش میگیرد. همسایه اش را دوست ندارد و برای ساختن اینها در ذهن هیچ توضیح روشنی وجود ندارد.
نویسنده در طول داستان بارها از جملات نامفهوم استفاده میکند. مثلا : "نگفتم نگار تب کرده ولی سیم تلفن به نظرم خیلی پیچ در پیچ و طولانی بود." ارتباط تب نگار با شکل سیم تلفن بی معناست. یا " مطمئن بودم آبرویش پیش بابا آنقدر مهم هست که مرد عنکبوتی را بگذارد توی سبد اسباب بازی هایش." اهمیت آبرو دربرابر یک بی نظمی بچگانه قابل درک نیست.
بهار برایم کاموا بیاور بدون شک با همه نقاط ضعف بزرگ در پرداخت و نتیجه، در فضاسازی محیط های گنگ و توهمی و بهره گرفتن از تصویرهای سینمایی در پس زمینه فکری نویسنده، تبدیل به اثری نسبتا خوب شده که خواندنش هم زمان بر نیست اما تاثیر اتفاقات تا چند روز ذهن مخاطب را بیدار و درگیر نگه میدارد.
بخشی از کتاب:
لبخندی زد وگفت: « همیشه می بافم، یک روز سبز، یک روز آبی، یک روز صورتی. برای همه می بافم... پرنده ها، درخت ها، سنگ ها، گل ها...»
فانوس را میگذارم روی زمین. خودم غرق می شوم توی تاریکی. چه قدر راه است تا پنجره ی روبرو. نزدیک و نردیک تر می شود. چه خوب که دیگر نیستی تا ببینی حتا بدون فانوس هم همه جا روشن است.
« بهار برایم کاموا بیاور » را در طاقچه بخوانید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه :کتاب نگران نباش
مطلبی دیگر از این انتشارات
چگونه با پدرت آشنا شدم
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: کتاب صوتی مغازه خودکشی با صدای هوتن شکیبا