کندوزاده·۱ ماه پیشلحظات آخرخورشید داشت پشت درختهای بلند پارک ناپدید میشد. من و تو روی نیمکت همیشگیمون نشسته بودیم؛ همون نیمکتی که بار اول وقتی هم رو دیدیم، روش نشس…
شارونا.درنامـهای به تو که نمیخوانی·۳ ماه پیشتناقض.دست های هم را گرفته بودیم، تو در شب قدم میزدی و من در تاریکی.