محمد جواد تقیپور·۲ سال پیشجوهر جنگهوای آسمان را دوده فراگرفته بود، دیوارها روی هم لم داده بودند و ماشینها بوقشان خیابان را رانندگی میکرد.در اتاقم پا روی پا انداخته بودم، خ…
alizz9473·۴ سال پیشفریاداز دیروز که ریحان جعفری زاده از بم گفت و آنچه دیده بود را برای ما شرح داد، حال خوشی ندارم. نمیدانم. شاید ترسیده ام. اما ترس نیست. چون وقتی…
شادی ثروت·۶ سال پیشدیوار کجی که من باشم همچون دیوار کجی که از سر وظیفه هرروز آجری به آجرهایش اضافه میشودقد میکشماین بارِ کج بر شانهها سنگینی میکندتا کِی میتوان خموده ادامه دادن؟ روزی از همین روزها