عزیزحسینی·۴ ماه پیشکتاب سیاه بختان" عزیزحسینیچشمان رها گرد و بغض آلود شده بود ، دو دستان خود را بر پلاس های سرخ میکشید و با صدای خوفناک آه و فین فین کردن دماغش ،خزید خزیده میخواست خود…