یک جای کار میلنگد
دانشجوی دکتری روزانه در تعهد وزارت علوم است. یعنی روز اول فرمی را امضا کردم که هر وقت وزارت علوم امر کرد در هر نقطهای از ایران مشغول تدریس شوم. من؟ شیفته تدریس، چه بهتر از این!
خب البته خبری از تدریس نبود، یعنی میخواستند بگویند در رابطهمان با تو که دانشجوی دکتریمان باشی همین قدر جدیت و تعهد وجود دارد. برای محکمکاری مدارک لیسانس و فوق لیسانسم را هم گرفتند و پیش خودشان نگه داشتند.
خب؟ من دانشجوی دکتری حق استخدام شدن در جایی را ندارم. پس باید چه طور زندگی کنم؟ چشم بگذارم تا کی اردیبهشت از راه میرسد، بورسها را اعلام کنند. بورسیه بگیرم، ماهی هشتصدهزار تومان به صورت ششماه یک بار؛ گاهی هم دو سال یک بار! به حسابم واریز شود. اردیبهشت رسید اما برای رشته من هیچ بورسی نبود!
من؟ متاهل، دارای منزل مستقل با همسر، دارای خرج و برج. پس کار میکنم. استخدام هم که نمیتوانم بشوم. باید از این کارهای مسخره بکنم. حالا چه فرقی میکند بشوی پادوی فلان سایت یا راننده تاکسی. مسئله این است که من دانشجوی دکتری در طلاییترین دوران یادگیریم دارم خرج زندگی درمیآورم (کاش حداقل پول درست و حسابی داشت که دلم نمیسوخت. به فاصله دو هفته محتاج جیب همسرجان هستم). آخرین کتاب را یادم نمیآید کی خواندم. باید یک جای کار بلنگد.
شک دارید میلنگد؟ نکند فکر میکنید کمپانی تولید انبوه مریم میرزاخانی در مملکت راه افتاده. میلنگد که راه نیافتاده.
بورسیه؟ نه نه، بچههای مسجد صفا مستعدتر، باهوشتر و خوبترند.
پینوشت: نگارنده از بچه درسخوانها هیچ عقدهای ندارد. خودش یک زمانی در یکی از این آزمونهای سراسری رتبه یک شده است. نخبه؟ نه مبلغین فرهنگی دانشگاه هاروارد نخبهتر، نخبهتر و نخبهترند.
مطلبی دیگر از این انتشارات
به خاطره علیرضا جیلان
مطلبی دیگر از این انتشارات
سه مفهوم متمایز: «حکومت»؛ «رژیم»؛ «دولت»
مطلبی دیگر از این انتشارات
چگونه خود را برای دکترا آماده کنیم