یا کار بزرگی انجام بده یا وسایلت رو جمع کن برو خونه :)
مقالهای که در ادامه خواهید خوند توسط جیسون فراید در سایت SIGNAL V. NOISE منتشر و توسط من ترجمه و کمی تالیف شده. اصل مقاله رو میتونید به اسم one door at a time ببینید. همچنین مجله Inc این مقاله رو در یکی از شمارههای خودش چاپ کرده.
همیشه به کارآفرینها گفته میشه که یا یه کار خفن انجام بدن یا وسایلشون رو جمع کنن برن خونه. به اونها گفته میشه وسواسهای الکی و بیش از حد رو کنار بذارن و بهجاش به درست کردن ساختارهای پایهای بچسبن.
سال پیش من با «پیتر» آشنا شدم که دفعه اولش بود میخواست کارآفرینی کنه و تو فکر راهاندازی یه مغازه چایی فروشی بود.
اون موقعها پیتر یه غرفه موقتی فروش چایی داشت. من واقعا پیتر رو دوست داشتم؛ نحوهی ارائه محصولش و دیدگاهش راجعبه چایی من رو به وجد میاورد. به خاطر همین تصمیم گرفتم باهاش در ارتباط باشم. زمانی که پیتر تصمیم گرفت غرفهاش رو ول کنه و یه مغازه دائمی بزنه ازم خواست تا کمکش کنم و بهش مشاوره بدم.
زمانی که ما داشتیم راجعبه چایی فروشی و مغازهای که هنوز باز نشده بود صحبت میکردیم، پیتر همهش شوق داشت و بلند پروازی میکرد. اون حواسش پرت این بود که مغازه دوم رو کجا بزنه، بعد مغازه سوم رو چیکار کنه و بعد مغازه بعدی و بعدی. حتی داشت به این فکر میکرد که چجوری یه اپلیکیشن موبایل بزنه و سفارش آنلاین بگیره تا کار برای مشتریها آسونتر بشه. پیتر شوق این رو داشت که بتونه بشه استارباکس بعدی.
« ووووهوووووو! یه لحظه پیاده شو با هم بریم.» این چیزی بود که وقتی داشت چشمام از حدقه میزد بیرون بهش گفتم.
آره من میفهمم که بزرگ شدن کسب و کار آدم چقدر میتونه جذاب و هیجانانگیز باشه. ولی این که از الان بهش فکر کنی غلطترین کار ممکنه. تو حتی یه لحظه روی شروع کسب و کارت فکر نکردی. تو کلی چالش جلوی روی خودت داری: باید مغازه اولت رو باز کنی، مشتریهای اولیهات (نه فقط فامیل و دوستات) رو پیدا کنی و اینقدر خوب باشی که اونها رو متقاعد کنی که برگردن و خرید کنن.
تو واسه باز کردن همین یه مغازه کلی بدبختی داری. باید مغازهات رو طراحی کنی. باید یه سری آدم معتمد و خوب گیر بیاری و بهشون آموزش بدی که وقتی خودت مغازه نیستی بتونن مغازهات رو بچرخونن. باید یه منوی خوب با قیمتهای معقول داشته باشی. باید درست محصولاتت رو ارائه بدی، درست با مشتریات برخورد کنی و کلی چیز دیگه.
کلی کار نکرده مونده، اون وقت درباره آخرش رویاپردازی میکنی؟!
بعدها متوجه شدم که فقط پیتر نیست که اینجوری فکر میکنه. خیلیهای دیگه هم هستن که از همون اول عطش بزرگ شدن و گنده شدن توی کسب و کارشون رو دارن. یه طرز تفکری داره توی کارفرماها و کارآفرینها عوض میشه. ده سال پیش آدمها تلاش میکردن که کارآفرین بشن تا مجبور نباشن واسه کسی کار کنن. خودشون رییس خودشون باشن. اونها کسب و کار راه مینداختن تا زندگی خوب داشته باشن، خونه و ماشین خوب بخرن و از پس خرج و مخارج تحصیل و دانشگاه بچههاشون بر بیان.
ولی الان کارآفرینی شده شبیه به ورزش. هرکی بیشتر گنده شه امتیاز بیشتری میگیره. این مهم شده که چقدر میتونی گنده شی؟ چقدر طول میکشه تا گنده شی؟ هر چی توی زمان کمتر، قدرت بیشتر داشته باشی به صدر جدول نزدیکتری.
خیلیها دارن تلاش میکنن که این فکرها رو تو سر ما بندازن. فکرهایی شبیه به اینکه اگر نمیخوای گنده شی پس چرا کار میکنی، برو همون کارمند بمون. یا اگه عجله نکنی، قطعا شکست میخوری و چیزهایی مثل این شعارها. بیشترین تقصیر هم از نظر من، گردن این آموزشگاههای مدیریت و کسب و کار و استادهاییه که یه سری فکرهای غلط رو به ما تحمیل میکنن: «اگر کارایی که من میگم رو بکنی میشی مارک زوکربرگ و استیو جابز بعدی». همه رسانهها دارن تبلیغ شرکتها و کمپانیهای بزرگی رو میکنن که زود گنده شدن و مثلا به پول رسیدن، ولی در واقع همشون ویترینهای خوبی هستن و دارن پول دور میریزن.
خیلی از این حرفا که توی تلویزون و فضاهای مجازی گفته میشه چرنده. بریزیدش دور.
ممکنه پسر یا دختر کم سن شما علاقه داشته باشه که توی یک تئاتر مدرسهای بازی کنه. اما این بیمسئولیتی شماست که اون رو به زور بفرستید هالیوود که یه شبه بشه ستاره سینمای دنیا!
اگر بچهتون واقعا مصمم باشه که بازیگر بشه، شما وظیفهتونه تشویقش کنید که اول توی یک تئاتر کوچکتر بازی کنه، بعد کمکم اون رو بفرستید سراغ تئاترهای سختتر تا بتونه برای خودش شهرت به دست بیاره و به بعد از اون هم به جایی برسه که بتونه از کارش پول دربیاره.
هنوز که هنوزه خیلی از کارآفرینها این تفکر رو دارن که یه شبه میتونن بهترین بشن، کارهای اصلی رو بیخیال شن و مثل یه بچه فقط بزرگ و بزرگتر بشن. هنوز این طرز تفکر وجود داره که داشتن فقط یه مغازه واسه سوسولهاست، اگر میخوای موفق باشی باید ۱۰۰ تا مغازه داشته باشی. این چیزها به شدت برای کسب و کارها مضره و باعث میشه شکست کارآفرین از همون روز اول حتمی باشه. دقیقا شبیه اینه که به یه بازیکن بسکتبال بگی فقط کافیه بلد باشی پرتاب سه امتیازی رو گل کنی، بقیهاش مهم نیست. همین قدر پوچ و بیخود.
برگردیم به داستان پیتر. شوق و اشتیاق پیتر برای بزرگ شدن خیلی خوبه، این عالیه که اون برنامه بلندمدت و چشماندازش رو میدونه. اما در حال حاضر بهتره که تمرکز و انرژیاش رو روی همین یه مغازه بذاره.
اگر پیتر تونست مغازهاش رو رونق بده، جوری که هیچکس بدون خرید از جلوش رد نشه، اون وقت میتونه به راهاندازی مغازه دوم خودش هم فکر کنه.
مطلبی دیگر از این انتشارات
کتابهایی با بالاترین آمار ترجمه در جهان
مطلبی دیگر از این انتشارات
کلاهبرداری با رمز پویا در دو گام
مطلبی دیگر از این انتشارات
docker swarm