آیا در دنیای آدم‌های مشهور شایسته‌سالاری حکم‌فرماست؟

سرمقالۀ یازدهمین شمارۀ فصلنامۀ ترجمان،ترجمه محمد ملاعباسی

توضیح‌دادن آنکه چرا برخی افراد مشهورند، روزبه‌روز، سخت‌تر می‌شود. چرا؟

تمایل برای مشهورشدن در ما انسان‌ها چنان باستانی است که می‌توان نشانه‌های آن را تا افسانۀ گیلگمش به عقب برد. گاهی این شور و شوق را شعبه‌ای از میل ما به جاودانگی دانسته‌اند: راه‌حلی برای آنکه، بعد از مُردن، حداقل نام و خاطره‌ای از ما باقی بماند. اما، با وجود آنکه میل به شهرت در فرهنگ انسانی چیزی آشنا بوده است، این روزها به یکی از عجیب‌ترین بخش‌های زندگی ما تبدیل شده است. چرا دنیای شهرت این‌چنین دیوانه‌وار شده است؟

جرج کلونی در فرش قرمز جشنوارۀ فیلم ونیز. عکاس: جاناتان شورت.
جرج کلونی در فرش قرمز جشنوارۀ فیلم ونیز. عکاس: جاناتان شورت.

محمد ملاعباسی، ترجمان

ما از مسیح محبوب‌تریم
- جان لنون، ۱۹۶۶

جشنی نیست که پایان نداشته باشد
- تام ستندیج

یک‌بار، همان هفته‌های اول حضورم در توییتر، راجع‌به اتفاقی که توی خیابان دیده بودم چیزی نوشتم. ماجرایی ساده: ظهر یک روز تابستان، پشت چراغ‌قرمز منتظر بودم، جلوی من هم یک پراید ایستاده بود و دخترک هشت‌نه‌سالۀ دست‌فروشی آمد طرف ماشین تا چیزی بفروشد. راننده که خانم جوانی بود شیشه را داد پایین و به‌جای پول کمی کرم ضدآفتاب به دخترک داد. هنوز دو ساعت نگذشته بود که بیش از هزار کاربر آن توییت را فیو -همان لایک- زدند، ده‌ها نفر بازنشرش کردند و آدم‌های مختلفی دربارۀ آن نظر دادند و تعداد دنبال‌کنندگانم در توییتر تقریباً دو برابر شد (قبل از آن توییت، حدود ۲۰۰ نفر صفحۀ من را دنبال می‌کردند). اصطلاحاً به توییت‌هایی که بیش از هزار نفر آن‌ها را فیو کنند «فیواستار» می‌گویند و این اولین تجربۀ من از نوعی ستاره‌شدن بود. ظاهراً آدم باید از چنین اقبالی خوشحال باشد، اما درعمل تجربۀ خیلی پیچیده‌تری را از سر گذراندم. انگار از مرحلۀ مشخصی به بعد، هر اتفاقی که برای آن توییت می‌افتاد ربطِ معنادار و مشخصی به من نداشت. آدم‌هایی که اصلاً نمی‌شناختمشان صاحب آن شده بودند، درباره‌اش حرف می‌زدند، تفسیر و تعبیرش می‌کردند و دربارۀ خوبی یا بدی کار آن راننده قضاوت می‌کردند. چند روز بعد، با یکی از دوستانم که سابقۀ بیشتری در توییتر داشت و آنجا آدم معروفی به حساب می‌آمد، دربارۀ این قصه حرف زدم. دوستم گفت حس او در چنین مواقعی مثل افتادن توی یک چاله است. مثل اینکه زیر پایت ناگهان خالی شود، یا یک چیزی را از دست بدهی. این شهرت برای من -‌یا آن توییت- چند ساعتی بیشتر طول نکشید، اما فرصتی فراهم کرد تا این مزۀ عجیب را بچشم. شیرین، ولی گس. خوشایند، ولی سرد و ویرانگر. اندی وارهول، هنرمند جنجالی آمریکایی، پنجاه سال پیش، گفت: «در آینده، هر کسی به‌مدت پانزده دقیقه مشهور خواهد بود». با فراگیرشدن رسانه‌های اجتماعی حالا ما در همان آینده‌ای زندگی می‌کنیم که وارهول از آن حرف می‌زد. نمی‌دانیم آن پانزده دقیقه کی و به چه دلیل رخ خواهد داد، چون هر چیزی می‌تواند دلیل مشهورشدن شود: یک عکس، یک توییت، فیلمی که یک دوربین مداربسته از ما ضبط کرده است، صحبتی تلفنی که بدون اطلاع ما ضبط شده است یا هر چیز دیگری. اما می‌دانیم که آن پانزده دقیقه به‌سرعت سپری می‌شود و ما دوباره به گمنامی فرومی‌افتیم. شهرت برای ما چیزی است که «ازدست‌دادن» آن برایمان می‌ماند. پرنده‌ای است تیز، یا شاید مگسی مزاحم، که لحظه‌ای در چنگمان می‌آید و بلافاصله می‌گریزد. بااین‌حال، در همین دوران شهرت‌های پانزده‌دقیقه‌ای، ابرستاره‌ها و سلبریتی‌هایی هم هستند که هر پستی در اینستاگرام می‌گذارند صدها هزار لایک می‌خورد و هر کلمه حرفی که به زبان می‌آورند، علاوه‌بر اینترنت، در روزنامه‌ها و شبکه‌های تلویزیونی نیز بازتاب می‌یابد. هیچ‌یک از ما نمی‌تواند خودش را گول بزند که چون توییتش فیواستار شده فرقی با جورج کلونی ندارد. آن‌ها در دریایی شناورند که گاهی قطراتی از آن روی زندگی ما نیز می‌پاشد. بااین‌حال،شاید در هیچ نقطه‌ای از تاریخ فاصلۀ ما با آن‌ها به‌اندازۀ امروز کم نبوده است. همان‌طور که هر روز تصاویری از ستاره‌های تازه به ما می‌رسد، مداوماً با جریان غم‌باری از خبرهایی روبه‌رو می‌شویم که در آن‌ها ستاره‌های تاریخ‌مصرف‌گذشته برای جلب‌توجه ما التماس می‌کنند، آدم‌هایی که روزگاری پرفروغ بوده‌اند و امروزه در باتلاق گمنامی، پیری، یا بیماری دست‌وپا می‌زنند. جادۀ کوهستانی‌ای که به قلۀ شهرت می‌رسد این روزها پُر‌رفت‌وآمدتر از هر وقت دیگری است.

اما شهرت همیشه با این حسِ ازدست‌دادن و فراموشی عجین نبوده است. قبل از این، شهرت بیش از آنکه به «فراموشی» پیوند خورده باشد، با «به‌‌یادسپردن» تعریف می‌شده است. شهرت با سختی‌های بیشتری به دست می‌آمد، اما در مقایسه با امروز عمر طولانی‌تری نیز داشت. تا همین پنجاه سال پیش، شهرت با کارهای خارق‌العاده یا صفات بی‌نظیر ساخته می‌شد، با تصمیمات دوران‌سازِ سیاسی یا نظامی، با شجاعت، مهارت یا مقاومت‌های به‌یادماندنی. شهرت کاخی ظریف بود که آجربه‌آجر بالا می‌رفت و شبانه‌روز باید از آن محافظ می‌کردند. این حساسیت و شکنندگی نه‌فقط دربارۀ نخبگان سیاسی و اجتماعی، بلکه دربارۀ ورزشکاران و ستارگان سینما نیز مصداق داشت. الیس کشمور می‌گوید در دهۀ ۱۹۶۰ بازیگرانی مثل الیزابت تیلور حتی برای پایین‌آمدن از راه‌پلۀ هواپیما روزها تمرین می‌کردند تا عکس‌هایی که در چنین موقعیت‌هایی از