تازهترین حرفهای دنیای علومانسانی از منابع معتبر جهانی مطالبی در حوزههای روانشناسی، اقتصاد، فلسفه، جامعهشناسی، کسبوکار، هنر و . . .
آیا زندگی در جهانی بدون سرزنش آسانتر است؟
سرزنشکردن دیگران از رایجترین واکنشهای ما انسانهاست، اما آیا کار درستی است؟
ترجمۀ: مهدی رعنایی مرجع: Boston Reviewباربارا فرید
پسر بیستسالهای را تصور کنید که، در یک درگیری خیابانی، جوان دیگری را به ضرب چاقو کشته است. احتمالاً اولین واکنشتان تأسفخوردن به حال جوان کشتهشده و سرزنش و تقبیح قاتل است. اما اگر داستان زندگی آن قاتل را بدانید چه؟ اگر بفهمید در آن درگیری حق با او بوده است، چطور؟ فرض اصلی ما هنگام سرزنش دیگران این است که میتوانستهاند طور دیگری عمل کنند. اما این فرض با چالشهای بزرگی روبهروست. چالشهایی نهتنها عملی، که فلسفی.
باربارا اچ. فرید، بوستون ریویو — دانشمند علوم سیاسی، جیمز ک. ویلسن، در مقالهای که مدت کوتاهی پیش از مرگش منتشر شد، به پرسش عظیم اختیار و مسئولیت اخلاقی پرداخت:
آیا این حقیقت که زیستشناسی، بیش از چیزی که قبلاً فکر میکردیم تعیینکنندۀ اندیشه و رفتار ماست، مفهوم اختیار را تضعیف میکند؟ آیا این امکان به نوبۀ خود تواناییِ ما را برای مسئول دانستنِ افراد به خاطر اعمالشان، اگر کاملاً از بین نبرد، تضعیف نمیکند؟
پاسخ او یک «نه» صریح است.
بسیاری با او موافقاند. اما این مسئله، با توجه به چیزهایی که تحقیقاتِ علمی در چهار دهۀ گذشته دربارۀ متعینبودنِ رفتار انسانی به ما گفتهاند، به نظر عجیب میرسد. همانطور که ویلسن میگوید، اغلب این تحقیقات به نتیجۀ واحدی اشاره میکنند: جهانبینیهای ما، آرمانهایمان، خلقوخو، رفتار و دستاوردهای ما –هرچیزی که معمولاً به عنوان «ما» در نظر میگیریم– تا حد زیادی در اثر تصادفهای زیستشناختی و شرایط به وجود آمدهاند. مطالعۀ مغز در ابتدای راه خود است؛ مطمئناً همانطور که پیش میرود، بیّنۀ متعینبودنش هم بیشتر میشود.
ممکن است انتظار داشته باشیم که چنین پیشرفتهایی شور و شوق برای سرزنشپراکنی را تعدیل کرده باشد. اما در عوض، همین چهار دهه دهههای شکوفایی سرزنش بودهاند.
سیاستِ جزائیِ کیفری، که باعثِ چنان افزایشی در تعداد زندانیان در ایالات متحده شده است که پیش از این سابقه نداشته، در خط مقدمِ این شکوفایی بوده است. اما شور و شوق برای سرزنش تنها منحصر به مجازات نیست. تغییرات در سیاست عمومی به طور عام – برچیدنِ آرامِ شبکۀ امنیت اجتماعی، فشارها برای خصوصیسازیِ امنیت اجتماعی، آزادسازی بانکداری، جنجالها بر سر بیمههای درمانی، سرکشی از ضمانت کردنِ دارندگانِ مسکن در بحران مسکن سال ۲۰۰۸- همیشه با این حس مشترک در میان ما تقویت شده است که اگر روزگار برای شما خوب پیش نرفت، هیچ کس را جز خودتان نباید سرزنش کنید. تا خرخره زیر بار قرض رفتهاید؟ باید قبل از این بیشتر فکر میکردید که آیا میتوانید از عهدۀ خرید این خانه بربیایید یا نه. در بازپرداختِ وامهای دانشگاهِ خود به مشکل برخوردهاید؟ باید پیش از اینکه وام بگیرید به دورنمای کار پیداکردن با مدرک جامعهشناسی فکر میکردید. مگر اینکه «شما» به معنای «من» باشد، که در آن صورت شرایط کمی پیچیدهتر میشود.
این دوره دورۀ شکوفایی سرزنش در فلسفۀ اخلاق و سیاست نیز بوده است. البته این روند تا حدی در واکنش به کتاب نظریهای در باب عدالت جان رالز (۱۹۷۱) است که تا حدودی احیاکنندۀ این حوزهها دانسته میشود. رالز نه بر مسئولیت فردی، بلکه بر تأمینِ شرایط عادلانهای تأکید میکند که برای همه این فرصت را ایجاد میکند تا اهداف خود را دنبال کنند. اما در طول یک دهه نظریۀ رالز از طرف چپها و راستها به این دلیل مورد حمله قرار گرفت که به مسئولیت فردی و رویکردهای مربوط به سرزنش توجه کافی نشان نداده است. در طرف راستها، کتاب سال ۱۹۷۴ نوزیک، بیدولتی، دولت، آرمانشهر۱، منادی احیای دیدگاهی اختیارگرایانه۲ بود، که بر حقوق و مسئولیت فردی تمرکز میکرد. در سمتِ چپگرایان، رونالد دورکین پیشنهاد بدیلی به دیدگاه رالز دربارۀ برابریخواهیِ لیبرال ارائه کرد، پیشنهادی که مسئولیتِ شخصی را به عرصۀ برابریخواهی آورد. دورکین معتقد بود که از یک طرف، سرنوشت ما نباید با «بختِ محض» شکل بگیرد، یعنی شرایطی که، چه زیستشناختی و چه اجتماعی، تحت کنترل ما نیست. بلکه باید از هر چیزی سرچشمه بگیرد که، اگر سرزنش را کنار بگذاریم، بر انتخابهای ما متکی است. همانطور که جری. ای. کوهنِ۳ فیلسوف دربارۀ استدلال دورکین گفته است، این استدلال «برای برابریخواهی این نقش مهم را بازی کرده است که قدرتمندترین ایدۀ زرادخانۀ نظریۀ رقیب، یعنی ضدبرابریخواهی، را در آن گنجانده است: ایدۀ انتخاب و مسئولیت».
دقیقاً چرا اینقدر تلاش میکنیم تا جهان را برای سرزنش آماده کنیم؟ در این تلاش چه به دست آوردهایم و چه از دست دادهایم؟ آیا بدیلی وجود دارد؟
رفتاری که در فلسفۀ اخلاق و سیاست با سرزنش میشود مستقیماً بازنمای حساسیتهای فرهنگی و سیاسی دربارۀ این موضوع است، و در نتیجه بسیار در پاسخ به این پرسشها پیش میرود.
در مکتبهای فلسفی، استدلالها در دفاع از سرزنش به دو دسته تقسیم میشوند، بر مبنای اینکه آیا اختیار با جبرگرایی سازگار دانسته میشود یا خیر. سازگاریگرایان۴ –همانطور که این نام نشان میدهد– فکر میکنند که پاسخ مثبت است: به فرضِ اینکه برخی شرایط حداقلیِ دارای اراده بودن۵ برآورده شده باشد (نباید به طور فیزیکی مجبور به انجام کاری شده باشید، باید توانایی ذهنی برای درکِ اعمال خود را داشته باشید، و نظایر آن)، اعمال شما آزادانه انجام شدهاند، به رغمِ اینکه از پیش متعین شدهاند. ناسازگاریگرایان۶ فکر میکنند که پاسخ منفی است: اگر اعمالِ فردی از پیش به واسطۀ شرایط متعین شده باشد، آن اعمال آزادانه انجام نشدهاند.
برخی از ناسازگاریگرایان، با این نتیجهگیری که اعمال ما در واقع از پیش متعین شدهاند، اکراه دارند تا از مسئولیت افراد و سرزنش آنها صحبت کنند. من بعدتر به این «ناسازگاریگرایانِ شکاک۷» باز خواهم گشت. دستهای که الان میخواهم بر آن تمرکز کنم ناسازگاریگرایانِ اختیارگرا هستند. مانند ناسازگاریگرایانِ شکاک، آنها نیز باور دارند که اختیار با تعینگرایی ناسازگار است. اما آنها ناسازگاریگرایانِ اختیارگرا هستند زیرا تعینگرایی را به نفعِ این دیدگاه رد میکنند که ما اعمال خود را آزادانه انتخاب میکنیم. با فرضِ اینکه ما قابلِ سرزنش هستیم اگر و تنها اگر اعمال خود را آزادانه انتخاب کرده باشیم، آنها نتیجه میگیرند که ما سزاوار سرزنش هستیم.
اما اختیار -اینکه اعمال ما توسط شرایط پیشین متعین نشده باشند- مستلزم چه معنایی است که باعث میشود افراد را سزاوار سرزنش بدانیم؟ آیا ما در این معنا واقعاً اختیار داریم؟
از نظر یک متافیزیکدان، این امکانِ نظری که فرد ممکن است در جهانی بدیل به گونهای دیگر عمل کند کافی است تا اختیار را نشان دهد. اما اگر پرسش این است که آیا باید فردی واقعی، انسانی با گوشت و پوست و خون، در این جهان قابل سرزنش باشد، ممکن است فکر کنیم که اختیار مورد نظر نه متافیزیکی که مسئلهای عملی است: وقتی همۀ کارها انجام شده و همۀ حرفها زده شده، چقدر رضایتبخش است که فکر کنیم آن فرد میتوانست طور دیگری عمل کند؟
ماجرایی که بسیار اتفاق افتاده است را در نظر بگیرید. فرض کنید اسمیت در محلهای بزرگ شده است که در آن فروش مواد مخدر پرمنفعتترین کار است. او تحت حمایت مادری دستتنها بزرگ شده که معتاد به کوکائین است و از وقتی فقط دوازده سال داشته با فروش مواد مخدر از خانوادهاش حمایت میکرده است. در هفده سالگی در یک معاملۀ مواد مخدر کارها بد پیش رفته و در تنگنا افتاده و توی درگیریای که پیش آمده، به خریدار شلیک کرده و او را کشته است.
چطور باید دربارۀ مسئولیت اخلاقی اسمیت فکر کنیم؟ آیا لحظۀ جادوییای وجود دارد که در آن اسمیت از قربانیِ شرایط تبدیل به نویسندۀ داستان خود شده است؟ اگر اینطور است، آن لحظه کی بوده؟ چه چیزهایی را میتوانیم به شکلی واقعبینانه از کسی انتظار داشته باشیم که خود را در شرایط اسمیت مییابد، با همان سرگذشت و استعدادهای زیستشناختی اسمیت؟ با پذیرش سیاستهای اجتماعیای که انتظارات بیشتری دارند، چه چیزهایی به دست میآوریم و چه چیزهایی از دست میدهیم؟ با توجه به اهمیت بالای سرزنش اجتماعی در این روزها، میشود انتظار داشت که ناسازگاریگرایانِ اختیارگرا این پرسشها را جدی بگیرند. اما اکثرِ آنان صرفاً فرض کردهاند که هر نوع و درجهای از آزادی که برای مسئولیت اجتماعی ضروری باشد، همۀ ما، جز شاید