تازهترین حرفهای دنیای علومانسانی از منابع معتبر جهانی مطالبی در حوزههای روانشناسی، اقتصاد، فلسفه، جامعهشناسی، کسبوکار، هنر و . . .
از پیادهروی که حرف میزنم، از چه حرف میزنم؟
پیادهروی فقط ورزش نیست، مبارزه است، آزادی است، تفکر است، تنهایی است، و درآمدن از تنهایی
آدام گوپنیک
ترجمۀ: علیرضا شفیعینسب
مرجع: NewYorker
برای مدتی طولانی در دهۀ ۱۹۸۰، ظاهراً هیچ کاری نمیکردم جز اینکه در شهر پیادهروی کنم. چندین تکنولوژی جدید در این راه یاور من بود؛ مثلاً اولین دوران بزرگ از کفشهای کتانی مدرن که حتی افرادِ دارای کفِ پای صاف را نیز قادر ساخت تا روی چیزی نرم و بالشمانند قدم بردارند. سپس واکمنها وارد عرصه شدند و هر گام از مسیر را برایتان مانند فیلمی از خودتان کردند. دورۀ اولین پرسهزنیها میان ظهور دو چیز رقم خورد: نخست، چراغهای گازی در خیابان که گردش بیستوچهارساعته را در شهر ممکن ساخت و دوم، اتومبیلها که شهر را مجدداً پرسروصدا کردند. به همین ترتیب پیادهروی در دهۀ ۱۹۸۰ نیز بین این دو اختراع قرار گرفت: واکمن که ناگهان سروصدای اتومبیلها را خنثی کرد و تلفن همراه که بهجای آرامش باجههای تلفن، گوشبهزنگیِ همیشگی و دیوانهوار ما را جایگزین کرد.
آدام گوپنیک، نیویورکر — اینکه چرا مردم راه میروند، سؤالی دشوار است که آسان به نظر میرسد. از نظر ما انسانها، راهرفتن روی دو پا چنان بدیهی به نظر میرسد که بهندرت به دشواریهای این مزیت فکر میکنیم. مرد داروینی در نمودار معروفِ داروین، خودش را از حالت چهاردستوپایی هراسزده به پیمایشگر قوی قرنها تبدیل میکند و این پیشرفتی طبیعی به نظر میرسد: ابتدا از حالت خم شروع میکنید، بند انگشتها روی زمین کشیده میشوند و با کمرویی برای تکهغذایی روی زمین میگردند، سپس به آهستگی بلند میشوید تا به وضعیت کنونی برسید، به آسمانها خیره میشوید و خدایانی را دستوپا میکنید که بر آنها حکمرانی میکنند. اما حسابکردنِ مزیتهای راهرفتن واقعاً کاری سخت بوده است. حدس برخی زیستشناسانِ تکاملباور این است که یکی از مزیتهای عمده ممکن است این باشد که راهرفتن روی دو پا، دستهایتان را آزاد میکند تا به چیزی که ممکن است غذایتان شود، سنگ پرتاب کنید. شاید هم به دیگر موجودات دوپایی سنگ پرتاب کنید که به شما سنگ پرت میکنند تا شما را غذای خودشان کنند. گرچه راهرفتن روی دوپا ظاهراً بر پرتاب سنگ تقدم دارد، زیستشناسان خاطرنشان میکنند که در موارد زیادی راهرفتن روی دو پا با پرتاب سنگ همراه نیست؛ چراکه راهرفتن روی دوپا بین ما و پرندگان، ازجمله شترمرغها و پنگوئنهای بامزه و نیز خرسهای خشمگین مشترک است. درعینحال، کمردردهای اجتنابناپذیرِ انسان، مثلِ دردهای ناگزیر مادر هنگامِ زایمان، شاهدی است بر اینکه ماهیت تکامل، مانندِ مُسکّنی موقت است؛ بهترین راهحلی است که فعلاً وجود دارد.
اما در طول زمان، کارهایی که با هدفی خاص میکنیم، هرچقدر هم آغازشان تیرهوتار باشد، به کارهایی تبدیل میشوند که برای لذت میکنیم؛ بهخصوص زمانی که دیگر مجبور به انجام آن کارها نیستیم. وقتی چنین کارهایی را به قصد لذت انجام میدهیم، به نوعی فلسفه یا طلبِ سود پیوند میخورند. دو شرح جدید از این فرایند اخیراً منتشر شده است. گرچه این آثار گاهی با شما کاری میکنند که دوستداشته باشید سنگ پرتاب کنید، اما هردویشان نشان میدهند که پیادهروی در دنیای مدرن به چه معناست.
کتاب پیادهروی؛ زمانی که نگاه کردن به پیادهرویِ مردم، ورزش محبوب امریکا بود نوشتۀ متیو آلجیو۱ (انتشارات شیکاگو ریویو) از آن دست کتابهایی است که دنیایی فراموششده را با چنان جزئیاتی آشکار میکنند که در ابتدا خواننده برای چند لحظه فکر میکند که نویسنده، دستش انداخته است. چگونه شرح چنین اشتیاق پیچیدهای، با آنهمه آگهیهای دستی، سرتیترهای پرسروصدا، عکسهای خشک و رسمیِ پرتره و کارتونهای بانشاط در روزنامهها، تااینحد ناشناخته باشد؟ اما تمام اینها روزگاری اتفاق افتاده است. تا چندین دهه در اواخر قرن نوزدهم، ورزش محبوبِ تماشاگران در امریکا، مشاهدۀ افرادی بود که درون ساختمانهای بزرگ، بهطور دورانی راه میرفتند.
داستانی که آلجیو نقل میکند، در سال ۱۸۶۰ در دوران شروع جنگ داخلی آغاز میشود. یکی از اهالی نیوانگلند بهنام ادوارد پیسن وستن شرطبندی طنزآمیزی با دوستش میکند که اگر لینکلن در انتخابات ریاستجمهوری پیروز شود، او تمام راهِ ساختمانِ کنگرۀ ایالت ماساچوست در بوستن تا کاخ نیمهتمام کنگره در واشنگتن را در ده روز پیاده خواهد رفت. لینکلن پیروز شد و وستن ده روز قبل از روز معارفه، مسیر خود را آغاز کرد. البته او نتوانست بهموقع به مقصد خود برسد؛ اما آنطور که روزنامهها گزارش میدهند، راهپیمایی او ملتی را به وجد آورد که نیازمند تفریحات کوچک بودند. بدین صورت او به قهرمانی امریکایی تبدیل شد: نسخهای از چارلز لیندبرگ۲، اما با کلی تاول و پینه. وستن که از شهرت جدید و پول حاصل از آن خوشش آمده بود، تصمیم گرفت که این برنامۀ جالب را ادامه دهد.
موجهای زیادیْ جامعۀ تودهای را به حرکت درمیآورند و این موجها هم مانند موجهای اقیانوسی دلیل خاصی ندارند.
او پس از پایان جنگ، شروع کرد به شرکت در مسابقههای ماراتون پیادهروی ششروزه در شیکاگو، نیویورک و سرانجام لندن: هر روز بهجز یکشنبهها.
طی دو دهه بعد، زمانی که بیسبال بهسمتوسوی آماتوری رفته و بوکس طرفدار چندانی نداشت، پیادهروی به محبوبترین ورزش برای تماشاگران امریکایی تبدیل شد و وستن هم شخصیت محوری آن بود. او در عملی زیرکانه، ظاهری خاص و ثابت برای خود انتخاب کرد
که شامل لباس شکار یک اشرافزاده، چکمه و یک چوب سوارکاری بود. پس از مدتی، مهاجر ایرلندی فقیری بهنام دنیل اولیری در ظاهرِ مخالف او به صحنه وارد و به رقیب بزرگ او تبدیل شد. آنها طی چندین جلسه طولانی در چندین شهر با یکدیگر رقابت کردند: مسابقات پیادهروی و رقابتهای نمادین طبقاتِ مهاجر در مقابل بومیها. اولیری همچون جکی رابینسن۳ بهعنوان افتخاری برای نژاد خود به شمار میآمد که حیثیت ایرلندیها را بازگردانده بود. حیثیت آنان بهخاطر جریان اخیرِ فردی دیگر بهنام اولیری وگاوش لکهدار شده بود. شوروشوق طبقۀ کارگر برای این رقابتها چنان شدید بود که بهزودی نیاز به ورزشگاههای سالنی ایجاد شد. در نیویورک، میدان اسبدوانی رومی بارنم۴