تازهترین حرفهای دنیای علومانسانی از منابع معتبر جهانی مطالبی در حوزههای روانشناسی، اقتصاد، فلسفه، جامعهشناسی، کسبوکار، هنر و . . .
امید از آینده به گذشته هجرت کرده است
نویسنده:زیگمونت باومن ترجمۀ: علی امیــری مرجع: Spiked Review
زیگمونت باومن در یکی از آخرین مصاحبههای خود از سرخوردگی بشریت از آینده میگوید
بعضی معتقدند پیشرفت و امید به بهترشدن شرایط در آینده از بنیادیترین خصوصیات مدرنیته است. زیگمونت باومن میگوید بحرانی که امروز دامن اروپا را گرفته است حاصلِ از بین رفتن همین امید است. امروزه احساس ما به آینده مملو از هراسهای دهشتناک و آخرالزمانی است و تصور خوشبختی از آینده به گذشته نقلمکان کرده است. این بازگشتِ ناکجاآبادی دغدغۀ خاطر سالهای آخر عمر باومن بود. چیزی که خودش «رتروتوپیا» مینامید.
گفتوگوی نشریۀ اسپایکد ریویو با زیگمونت باومن، اسپایکد ریویو — نُه دهه عمر زیگمونت باومن در مغز استخوانِ تاریخ گذشته است. او در سال ۱۹۲۵ در شهر پوزنان، از پدر و مادری لهستانی-یهودی که به دستورات دین پایبندی نداشتند زاده شد. در سال ۱۹۳۹، زمانیکه تانکهای ارتش نازی به لهستان سرازیر شدند، خانوادهاش به اتحاد جماهیر شوروی گریخت. پس از خدمت ممتاز در ارتش سرخ، با پایان جنگ جهانی دوم به لهستان بازگشت تا در دانشگاه ورشو جامعهشناسی بخواند. اما ازآنجاکه کمونیسم مدتها بود درخشش خود را از دست داده بود و سامیستیزی مانعی دربرابر شغل دانشگاهیاش بود، در سال ۱۹۶۸ به بریتانیا مهاجرت کرد و آنجا در دانشگاه لیدز، کرسی جامعهشناسی را از آن خود کرد. اما پس از بازنشستگی در سال ۱۹۹۰ است که هوش کاوشگرش که بهخاطر آن چنین شهره است، کتاب پشتِ کتاب، شروع به آفرینش کرد. نشانههای پستمدرنیته۱ (۱۹۹۲)؛ مدرنیتۀ سیال۲ (۲۰۰۰)؛ جامعه در محاصره۳ (۲۰۰۲)؛ غریبهها پشت درهایمان۴ (۲۰۱۶) و غیره، فهرست ادامه دارد. درحقیقت، طی ربع قرن گذشته او حدود ۴۰ کتاب منتشر کرده است، نه بهخاطر نفس انتشار کتاب، بل ازآنرو که جهان اینسان که هست، همانی نیست که بهنظر او باید باشد. یا همانطور که در سال ۲۰۰۳ گفته است: «چرا کتاب مینویسم؟ چرا فکر میکنم؟ چرا باید پرشور باشم؟ زیرا چیزها میتوانند جور دیگری باشند، میتوان آنها را بهتر کرد».
مصاحبۀ زیر اوایل امسال (۲۰۱۶) صورت گرفت، پسازآنکه پرسش ابتدایی دربارۀ اهمیت نتایج رفراندوم اتحادیۀ اروپا (که در شمارۀ ماه اوت اسپایکد ریویو منتشر شده)، زمینهساز گفتوگوی ذیل دربارۀ آینده، گذشته و سرنوشت پروژۀ روشنگری شد.
اسپایکد ریویو: شما قبلاً دربارۀ سرخوردگی مردم از سیاستهای ملیگرا در دنیای جهانیشده گفتهاید و درک مردم از اینکه سیاستمدارهای ملیگرا قدرت انجام تغییر را ندارند. آیا دیدگاههای شما در سایۀ رفراندوم اتحادیۀ اروپا و برکسیتِ پیشِرو تغییر کرده است؟
زیگمونت باومن: معتقدم فروپاشیِ اعتماد به توانایی همۀ (تکرار میکنم، همۀ) اجزای تأسیساتِ سیاسیِ دولتهای حاکم، در سراسرِ کشورهای جهان توسعهیافته، برای برآوردهکردن تغییراتِ مطلوب (یا درواقع هر تغییر موعود)، دقیقاً همان چیزی است که بهنحوی متناقض، در پدیدۀ برکسیت رسوب کرده است.
با درنظرگرفتن درماندگی تمامعیار رأیدهندگان دربرابر نخبههای سیاسی، و سرباززدن تماموکمال آنها از اعتماد به هر بخشی از [طبقۀ] نخبگان سیاسی، این رفراندوم فرصت بیسابقهای فراهم کرد برای مطابقتدادن گزینههای رأیدادن با احساساتی که تلاش میکردند به زبان بیایند. ازاینلحاظ، فرصتی بیهمتا و بسیار متفاوت از انتخاباتهای معمولی پارلمانی بود!
در یک انتخابات سراسری، شما میتوانید درماندگی و خشم خود را علیه تازهترین حلقههای زنجیرهای دراز از قدرتمندان و وعدهدهندهها بیان کنید. اما بهایی که برای این تسکین احساسی میپردازید، صرفاً دعوت از اپوزیسیون علیاحضرت ملکه۵، یعنی جزء جداییناپذیر هستۀ قدرتمندان سیاسی، است تا دولت علیاحضرت ملکه را شکل داده و به مناصب وزارتی برسند. در این صندلیبازی۶ بیپایان، شما به بیان کامل و جامعی از ماهیت اعتراضتان حتی نزدیک هم نمیشوید.
«چرا کتاب مینویسم؟ چرا فکر میکنم؟ چرا باید پرشور باشم؟ زیرا چیزها میتوانند جور دیگری باشند، میتوان آنها را بهتر کرد.»
فرصتی که رفراندوم برکسیت فراهم کرد کاملاً متفاوت بود. با موضعگیری تقریباً تمام اجزای تأسیساتِ سیاسی در جبهۀ ماندن در این دوگانه، شما میتوانستید از تک رأی خود برای خروج استفاده کنید تا در یک حرکت، خشم خود را از تمامِ آنها بروز دهید. هرچه درماندگی شما فراگیرتر باشد، انجام این کار -چنگانداختن به این فرصت یگانه برای بروز خشم- وسوسهبرانگیزتر میشود.
سپایکد: شما از پایان پیشرفت نوشتهاید، از فقدان باور به این ایده که آینده بهتر از گذشته خواهد بود. آیا چیزی در پدیدۀ برکسیت (و درواقع، سایر جنبشهای پوپولیستی در اروپای قارهای) هست که وعدۀ دورۀ جدید و شاید حتی بهتری برای اروپا را بدهد؟
باومن: ما هنوز به «پیشرفت» اعتقاد داریم، اما اکنون آن را همچون موهبت و نفرینی توأمان میبینیم که بخش نفرینشدۀ آن پیوسته رشد میکند درحالیکه بخش موهبتی آن آب میرود. این را با نگرش متأخرترین نیاکانمان مقایسه کنید؛ آنها هنوز باور داشتند که آینده امنترین و امیدبخشترین مکان برای امیدهاست. ولی ما گرایش به قراردادن ترسها، اضطرابها و دلهرههایمان در آینده داریم: از رشد کمیابی شغل؛ از درآمدهای روبهکاهش و درنتیجۀ آن نیز زوال فرصتهای زندگی خود و فرزندانمان؛ از شکنندگی روزافزون موقعیتهای اجتماعی و موقتی بودن دستاوردهای زندگیمان؛ از گسترش شکاف توقفناپذیر میان ابزار، منابع و مهارتهایی که در اختیارمان است و عظمت چالشهای زندگی؛ از سریدن کنترل زندگیهای از دستهایمان. انگار ما، و فردیتهایی که ما باشیم، درحال نزول به وضعیت سربازهایی در حاشیۀ یک بازی شطرنجایم که افرادی ناشناخته دارند آن را بازی میکنند. آنها به نیازها و رؤیاهای ما بیاعتنایند، اگر نگوییم که بیپرده نسبت به ما کینهتوز و بیرحماند و همگی کاملاً آمادهاند