ایمان به رشد اقتصادیْ ما را منقرض خواهد کرد

تولید ناخالص داخلی، قدرتمندترین مفهومِ قرن گذشته بوده است: از پکن تا برازیلیا، از مسکو تا واشنگتن

دِرک فیلیپسن
ترجمۀ: محمد معماریان
مرجع: Chronicle
منبع: وال‌استریت ژورنا
منبع: وال‌استریت ژورنا


دِرک فیلیپسن، کرونیکل آو هایر اجوکیشن  —
«مشکل نه در ایده‌های جدید، بلکه در رهایی از ایده‌های قدیمی است که برای اکثر مایی که چنین بزرگ شده‌ایم، در چهارگوشۀ ذهنمان ریشه دوانده‌اند.» (جان مینارد کینز)

مهم‌ترین بحث‌های سیاسی امروز درون حبابی شکل می‌گیرند که با فرضی مشترک تعریف شده است: پیشرفت اقتصادی خوب است؛ نه‌تنها خوب، که ضروری است. سلامت اقتصادی، موفقیت حکومت‌ها، اهمیت آموزش، معنای زندگی، حتی نفس ایدۀ پیشرفت؛ هرچه به مخیله‌تان خطور کند، کارشناسان همه‌فن‌حریف، از راست تا چپ، درون این حباب درباره‌اش بحث می‌کنند.

روزنامه‌های بزرگ، تلویزیون و رادیو، وبلاگ‌ها و توییت‌ها، همه با همین قافیه سخن می‌گویند. رشد اقتصادی به‌گونه‌ای توصیف می‌شود که انگار خطابه‌ای برای مؤمنان است یا به‌تعبیر مایکل گرین از مؤسسۀ غیرانتفاعی «ضرورت پیشرفت اجتماعی»: «انگار خدا آن را روی الواح سنگی برایمان فرستاده است.» مصرف‌کنندگانِ دلگرم، بی‌وقفه خرج می‌کنند، این کار به رشد استوار منجر می‌شود و همۀ این‌ها کنارِ هم اقتصادی سالم را رقم می‌زند.

البته رشد اقتصادها مثل درختان یا بچه‌های خردسال نیست. منظورمان از رشد اقتصادی چیست؟ این سؤال مهمی است که تقریباً هرگز پرسیده نمی‌شود. مثل مابقی کسانی که درگیر این بحث بوده‌اند، پاسخ برای من هم غافلگیرکننده بود: شیوۀ محاسبۀ رشد در سراسر دنیا، میزان تولید و مصرف را توصیف می‌کند. رشدْ فعالیت مفید یا توسعۀ انسانی را اندازه نمی‌گیرد. پایداری را هم اندازه نمی‌گیرد. به‌واقع جای سلامت سیاره هم در این سنجه کاملاً خالی است. هیچ مؤلفه‌ای از روایتمان از موفقیت اقتصادی را به امکان شکوفایی نسل‌های آتی پس از درگذشتمان اختصاص نداده‌ایم.

این واقعیت، حیرت‌انگیز است: ساکن دنیایی هستیم که بر محور رشد بی‌ملاحظه ساخته‌ایم. بی‌ملاحظه از آن جهت که هیچ تأملی، هیچ منظور آگاهانه‌ای در کار نیست. برعکس، بازار این طلسم از آن فرضی رونق می‌گیرد که وجه تمایزش از این قرار است: ۱) بسیار قدرتمند است؛ ۲) عمیقاً درونی شده و لذا تقریباً به چشم نمی‌آید؛ ۳) خلاف منطق است؛ ۴) بااین‌حال فعالیت اقتصادی را تعریف می‌کند و بدین‌ترتیب روزبه‌روز بیشتر تیشه به ریشۀ نسل‌های آینده می‌زند.


پیش‌فرض اساسی آن است که هرچه بیشتر حیات را به کالا تبدیل کنیم، بهتر است: درخت‌ها را به الوار، فسیل‌ها را به سوخت، جوّ را به زباله‌دانی کربن، دریاچه‌ها را به تفرجگاه، زمین را به پارکینگ، مهارت‌های انسانی را به کار، مکالمه را به چت، کودکی را به گنجینه‌ای برای تبلیغات و بالأخره تحصیل را به سرمایه‌گذاری.

رشد را با یک عددِ ناقابلِ بزرگ می‌سنجند: تولید ناخالص داخلی. این واژه به گوش همه خورده است، معدودی خاستگاه آن را می‌دانند و معدودتر آن‌هایی‌اند که می‌دانند به چه مفهوم است یا چگونه بنیان زندگی‌هایمان را شکل می‌دهد. منطق مرموز آن حتی گاه حساب‌داران را هم گیج می‌کند.

داستان خاستگاه این مفهومْ اهمیت دارد. در اوج رکود بزرگ، هیچ‌کس نمی‌دانست اوضاع چقدر وخیم است. چند نفر بی‌کارند؟ چند کسب‌وکار از هم پاشیده‌اند؟ چه بر سر سرمایه‌گذاری‌ها و درآمد آمده است؟ به‌همت تعدادی از سیاست‌مداران مانند سناتور رابرت لافالت، کنگره

رشد اقتصادی به‌گونه‌ای توصیف می‌شود که انگار خطابه‌ای برای مؤمنان است

نهایتاً کمیته‌ای تأسیس کرد تا به‌دنبال اطلاعات حیاتی برای بیرون‌بُردن مردم از فقر و یأس برود. گروهی از اقتصاددانان به‌رهبری سیمون کازنتز اولین گزارش تفصیلی دربارۀ وضعیت اقتصاد را تهیه کردند. این گزارش که مقدمۀ شکل‌گیری مفهوم «تولید ناخالص داخلی» شد، عملاً سیاست‌گذاری اقتصادی را از دوران تیره‌وتار سابق بیرون کشید. پُل ساموئلسن و ویلیام نوردهاوس، این دو اقتصاددان برجسته»، تولید ناخالص داخلی را «یکی از بزرگ‌ترین ابداعات قرن بیستم» نامیده‌اند و البته اغراق هم نکرده‌اند.

سپس اقتصاددانان از تولید ناخالص داخلی به‌عنوان سلاحی کلیدی برای شکست‌دادن فاشیسم در جنگ جهانی دوم استفاده کردند. این سنجه، با ارائۀ اطلاعات حیاتی دربارۀ سرمایه‌گذاری و تولید ملی، به متفقین امکان داد بدون فلج‌کردن بخش غیرنظامی اقتصاد، در تولید تجهیزات نظامی از متحدین پیشی بگیرند. بی‌تردید تولید ناخالص داخلی را باید یکی از ابزارهای محوری حل‌مسئله برای رکود آن دوران و جنگ جهانی دانست.


ولی اندکی پس از پایان جنگ، این ابزارِ حل مسئله، خود، به مسئله تبدیل شد. با هدایت ایالات متحده، تولید ناخالص داخلی از سنجه‌ای توصیفی به هدفی تجویزی تبدیل شد: از ابزار اندازه‌گیری به هدفی برای دستیابی. از طریق سازوکارهای نظارتی که به‌تازگی در برتن‌وودز و سازمان ملل متحد (بانک جهانی، صندوق بین‌المللی پول و نظام بین‌المللی حساب‌های ملی) طراحی می‌شد، رشد، طبق تعریف تولید ناخالص داخلی، به هدف والای سیاست‌گذاری ملی تبدیل شد؛ انگار که پزشک با مشاهدۀ بیمار گرسنه‌اش، به‌درستی رژیم غذایی حاوی کالری بیشتر را تجویز کند، اما در کمال بی‌ملاحظگی، در ادامۀ مسیرْ افزایش نِمایی کالری‌ها را به هدف اصلی مراقبت پزشکی تا ابد تبدیل نماید.

این ماجرا پیامدهای خطیری داشت: تولید ناخالص داخلی عملاً جایگزین