رمئو و ژولیت چیزی از عشق نمی‌دانستند

آیا می‌شود برای رابطه‌های عاشقانه‌ای که به سردی می‌گرایند کاری کرد؟

نویسنده:سو جانسون ترجمۀ: میترا دانشور مرجع: aeon

عشق موافقان و مخالفان بسیار دارد. موافقانش می‌گویند دنیا بدون تجربۀ سرمست‌کنندۀ عشق چه ارزشی دارد؟ آن‌ها معتقدند حتی اگر آدم در تمام عمرش هیچکس را پیدا نکرد که به او دل ببازد، باز هم، جستجوی عشق بی‌معنا نیست. در مقابل، مخالفان عشق، این احساس را موقتی، فریب‌کار و غیرقابل‌اعتماد می‌دانند. چیزی که مثل آتشِ کاه سریع شعله می‌کشد، اما به همان سرعت هم خاموش می‌شود. در این میان، یک روان‌درمانگر مدعی است راز عشق را بالاخره پیدا کرده است.

نقاش: استیو هندرسون.
نقاش: استیو هندرسون.

سو جانسون، ایان — عشق رمانتیک –جستجویش، ستودنش و ناکامی در آن- مشغلۀ ذهنی آدم‌هاست. مادر انگلیسیِ من که در بار کار می‌کرد، به عشق می‌گفت: «سرگرمیِ پنج دقیقه‌ای‌». چیزی که ابداً قابل اعتماد نبود و اساساً برای زنان خطرناک بود. مریلین یالوم، نویسندۀ فمینیست، عشق را ترکیبی مرموز، «اما سرمست‌کننده از رابطۀ جنسی و احساس» می‌دید. علیرغم این واقعیت که در ۵۰ سال گذشته، عشق به مبنایی برای تعهد بلندمدت بین دو بزرگسال تبدیل شده که بیشتر از آنکه اقتصادی باشد، احساسی است، تا قبل از شروع قرن بیست‌ویکم، همۀ این تعریف‌ها خوب بودند. (امروز اکثر زنان، توانایی مرد برای ابراز احساساتش را مقدم بر توانایی‌اش برای «امرار معاش» می‌دانند.) عنصر اصلیِ ثبات خانواده یعنی عشق را، منبع خوشبختی و رضایت از زندگی، کلیدِ سلامت فیزیکی و انعطاف‌پذیری، و هدف اصلی زندگی دانسته‌اند. این موقعیتِ اسرارآمیزی که درونش می‌افتید، حساس و سخت، و در عین حال خیلی اوقات زودگذر است: توافقی عمومی عشق را کشش جنسی به دوستی می‌داند که قبلاً بهترین قرارها را با او داشته‌اید.

برای کسی مثل من که دشوارترین نوع روان‌درمانی را برای زوج‌های غمزده‌ای به کار می‌گرفت که دنبال اصلاح رابطه‌شان بودند، تمام این چیزها مسئله‌ساز بود. دانشجوی دکتری جوانی بودم که سعی می‌کرد در مواجهه با هر شکل و اندازه‌ای از رنج در رابطه، مفید واقع شود و خیلی زود برایم مشخص شد که هیچکس، هیچ شاعر، فیلسوف یا روانشناسی رمز ماجرایی را که هر روز در مطبم رخ می‌داد، کشف نکرده است و همین باعث می‌شد به اندازۀ مراجعانم ازپاافتاده و غمزده باشم.

بعد، در اوایل دهۀ ۱۹۸۰ در ساحل غربی کانادا، مجهز به تمرین‌ها و بینش‌های ارتباط مثبت شدم. دانستم که چطور شریک زندگی مسائل گذشتۀ خود را روی طرف مقابل فرافکنی می‌کند و با این بینش مشتاقانه به استقبال زوجی در مطبم رفتم. اوضاع خوب پیش نرفت. امی از ناامیدی منفجر شد، سر تیم داد زد و با جزئیات موقعیت‌هایی را تعریف کرد که تیم مأیوسش کرده بود و امیدهایش را بر باد داده بود. امی فریاد زد: «اگر هیچ وقت باهات آشنا نشده بودم، وضعم خیلی بهتر بود»!

تیم جواب داد: «هیچکس نمی‌تونه با کسی مثل تو که انقدر همه‌چی رو قضاوت می‌کنه زندگی کنه. منم دیگه تلاشی نمی‌کنم، می‌رم تو غار سکوتم و صبر می‌کنم تا خودت خاموش بشی».

امی متقابلاً جواب داد: «چیزی که داره خاموش می‌شه این رابطۀ لعنتیه». این جنگ‌ودعوا برای چهل دقیقه با همان شدت ادامه یافت. نمی‌توانستم وسط حرف‌هایشان چیزی بگویم و سریع به نتیجه رسیدم که نمی‌توانم روی این دعوای زهرآگین هیچ تأثیری بگذارم، چه برسد به اینکه به امی و تیم کمک کنم آتش‌بس ماندگاری بین خودشان برقرار کنند.

امی رک‌وراست گفت که درمانگر افتضاحی هستم و با اطمینان واقع‌بینانه‌ای متوجه شدم هیچکدام از تکنیک‌های موجود در کتاب‌های درسی‌ام کارساز نیست. باید راهکار خودم را پیدا می‌کردم یا کلاً بی‌خیال زوج‌درمانی می‌شدم.

بنابراین از زوج‌هایم فیلم گرفتم و فیلم‌ها را بارها و بارها تماشا کردم تا بالاخره توانستم الگوهایی را در مشکلات مراجعانم شناسایی کنم و راه‌هایی را کنار هم بگذارم تا این الگوها تغییر کنند. به‌تدریج، در کمال تعجب فهمیدم که نه تنها می‌توانم دعواها را در مطبم کاهش بدهم، بلکه زوج‌هایم را به مکالماتی عاشقانه و ایمن وارد کنم. یکی از قوانین زوج‌درمانی، اجتناب از ناراحت‌کننده‌ترین هیجانات شرکای زندگی است. باوجوداین، برخلاف انتظارها، متوجه شدم با پیشروی در آن قلمروی دشوار، بیش از پیش می‌توانستم زوج‌هایم را در هیجانات جدید و شیوه‌های متفاوت صحبت با هم راهنمایی کنم. وقتی موسیقی هیجانی تغییر می‌کرد، شرکای زندگیِ تحت درمانم یاد می‌گرفتند به سبک متفاوتی برقصند، طوری که کنار هم قرار بگیرند.

به این طرز کار «زوج‌درمانی هیجان‌محور» (EFT) می‌گویم و سعی کرده‌ام درباره‌اش بنویسم و تأثیرگذاری آن را در رسالۀ دکتری‌ام در روان‌شناسی مشاوره بیازمایم. با توجه به اینکه در اوایل دهۀ ۱۹۸۰ هر کسی می‌دانست که زوج‌درمانی به شکل غیرممکنی سخت و نتایج آن جزئی و زودگذر است، چنین روشی به‌شدت مبهم و کمی متوهمانه بود.با این‌همه، بعد از آنکه همکارانم را ماه‌ها برای اجرای زوج‌درمانی هیجان‌محور بر روی زوج‌های غمزده آموزش دادم و داده‌ها کم‌کم جمع شدند، فهمیدم شرکای زندگی نه‌تنها می‌توانند احساس عمیق‌تری به یکدیگر پیدا کرده و درباره‌اش صحبت کنند،‌ بلکه اکثرشان می‌گفتند آزردگی‌هایشان از بین رفته و شکاف‌های رابطه‌شان ترمیم شده است. این مطالعه، دانشگاه اتاوا در کانادا را متقاعد کرد که کرسی استادی در روان‌شناسی بالینی را به من پیشنهاد بدهد. به نظر می‌رسید راهی به ماجرای عشق رمانتیک پیدا کرده بودم، اما همچنان چیزی کم بود. نمی‌دانستم چرا زوج‌درمانی هیجان‌محور آنقدر خوب کار می‌کرد و چطور باید آن را در پازل روابط عاشقانه به‌درستی جا داد.

ازت دوری می‌کنم،‌ اما نه به خاطرِ اینکه اهمیتی نمی‌دم یا برام مهم نیستی. رو برمی‌گردونم چون تحمل ندارم بشنوم چطوری باعث سرخوردگیت شدم. وقتی می‌شنوم ازم ناامید شدی، از پا درمیام. اما می‌خوام به هم نزدیک باشیم، یعنی می‌خوام یاد بگیرم بهت عشق بورزم. فقط خیلی می‌ترسم. نیاز دارم که بهم اطمینان خاطر بدی. می‌خوام دربارۀ آزردگی‌هات بهم بگی، نه اینکه هی بگی چه شوهر تنبلی هستی. بعد می‌تونم یاد بگیرم که چطور باهات باشم؛ چون عاشقتم.

سوزان اشک می‌ریزد، اما می‌تواند به درخواست بلر برای ارتباط پاسخ بدهد. دیالوگی که آن را مکالمۀ «محکم در آغوشم بگیر» می‌نامیم، در جریان است و می‌دانم که این زوج نه‌تنها شکاف رابطه‌شان را ترمیم می‌کنند، ‌بلکه پیوندی امن و عاشقانه شکل می‌دهند. این نوع پیوند فقط روابط را بهبود نمی‌بخشد، بلکه ارتباطی ایجاد می‌کند که آدم‌ها را به صورت فردی هم بهبود می‌دهد و کمکشان می‌کند قوی‌تر شوند.

در حال حاضر، بیش از ۲۰ مطالعه دربارۀ نتایج مثبت زوج‌درمانی هیجان‌محور انجام شده است که ۹تایشان دقیقاً می‌گویند تغییر چطور رخ می‌دهد و چهار مطالعۀ روندپژوهی نشان می‌دهند تغییرات حاصل‌شده در جلسات ۸ تا ۲۰ درمان، ماندگار هستند و طی دورۀ سه‌ساله حتی افزایش پیدا می‌کنند. مطالعه‌ای از اسکن مغز داریم که نمایانگر چگونگی اثر مکالمات پیوند‌زننده بر واکنش مغز مراجعان به تهدید است و مطالعۀ دیگری نشان می‌دهد که زوج‌درمانی هیجان‌محور