مانیفستی برای اندیشۀ آهسته

با این‌همه شتاب چه چیزهایی از دست خواهیم داد؟

نویسنده:وینچنزو دی نیکولا ترجمۀ: محمد باسط مرجع: aeon

گیگیلی شخصیتی عروسکی در مجموعۀ تلویزیونی کلاه قرمزی است. حضور گیگیلی معمولاً کوتاه، اما بسیار کوبنده و تأمل‌برانگیز است. از چهره و حرکاتش نشانه‌های نوعی خستگی مفرط و ابدی هویداست و هر پیشنهادی برای کار و جنب‌وجوش را رد می‌کند. گیگیلی و شخصیت‌های مشابهی مثل «بارتلبی محرر» بازنمای نوعی مقاومت آیینی در برابر فرهنگ امروز جهان هستند که سرعت، جنب‌وجوش و نتیجه را می‌پرستد و تعلل، بازی و آهستگی را نکوهش می‌کند. آیا می‌شود مانیسفتی برای آن‌ها نوشت؟

عکاس: گابور اردلای.
عکاس: گابور اردلای.

وینچنزو دی نیکولا، ایان — در ۱۹۸۶، در مشهورترین میدان شهر رُم، پیاتزا دی اسپاگنا، پایین پله‌های اسپانیایی یک رستوران مک‌دونالد افتتاح شد. این هجوم فست‌فود آمریکایی و ارزان به قلب شهر رُم حساسیت‌هایی ایجاد کرد. یکی از معترضان کارلو پترینی بود، یک روزنامه‌نگار ایتالیایی چپ‌گرا، که آغازگر جنبشی با نام «غذای آهسته»۱ شد. پترینی بر محصولات محلی، تنوع زیستی و، بیش از همه، بر لذت موجود در مزۀ اصیل ایتالیایی تأکید می‌کرد. در اواخر دهۀ ۱۹۹۰، این ایده به تدریج به ایدۀ شیتاسلو۲ یا «شهرهای آهسته» تبدیل شد، که خود بخشی از یک الگوی فرهنگی کلان‌تر به نام جنبش آهسته بود. فیلسوف نروژی، گوتارم فلوئیستا نبض جنبش آهسته را در متن زیر به خوبی بیان کرده است:

تنها چیزی که می‌توان بدان یقین داشت این است که همه چیز تغییر می‌کند. سرعت تغییرات افزایش می‌یابد. اگر می‌خواهید باقی بمانید، بهتر است سرعتتان را بالا ببرید. این پیام زندگی امروز است. با این حال بد نیست به همه یادآور شویم که نیازهای اساسی ما هرگز تغییر نمی‌کنند. نیاز به دیده شدن و ارج دیدن! این یعنی نیاز به تعلق. نیاز به نزدیکی و مراقبت، و اندکی محبت! تنها از طریق آهستگی در روابط انسانی است که این‌ها را به دست می‌آوریم. برای این که بر تغییرات غلبه کنیم، مجبوریم آهستگی، تأمل و با هم بودن را بازبیابیم. آنجاست که نو شدنِ واقعی را خواهیم دید.

جنبش آهسته، از این حیث که طرفدار «آهستگی در روابط انسانی» است، محافظه‌کار به نظر می‌رسد، اما واقعیت این است که به طرز سازنده‌ای ما را به ارزش‌نهادن به فرهنگ‌های محلی دعوت می‌کند، چه در غذا، چه در کشاورزی، و چه در مقابل ضرباهنگ تندشونده، دیجیتالی و سرعتِ ماشینی جامعۀ تکنوکرات (که نیل پستمن در ۱۹۹۲ آن را تکنوپولی نامیده است، یعنی جایی که «نرخ تغییرات فزاینده است» و تکنولوژی حکم می‌راند) بر حفظ ضرباهنگ‌های آهسته‌تر و متناسب‌تر با زندگی تأکید می‌کند. در واقع این جنبش بیشتر از آن که محافظه‌کارانه باشد محافظت‌کننده است، مثل لایۀ محافظی است در مقابل شرکت‌های چندملیتی غارتگر در صنعت غذا که از کشاورزی گرفته تا معماری نابودگر صنعتگران محلی هستند. به واسطۀ ایمانی که در جنبش آهسته به نیازهای اساسی ما وجود دارد، و بیش از همه «نیاز به تعلق» به یک محل، این جنبش در هر محلی یک نوع جمع امروزی بنیاد می‌گذارد (یک کانویویوم)۳ که به زمان و مکان خود واکنش نشان می‌دهد، در عین حال که وقتی اجتماعات نیازهای خاص خودشان را در مورد تعلق داشتن و حفظ انسجام در مقابل هجوم بوروکراسی دولتِ پشت‌پرده و منافع چندملیتی بیان می‌کنند به صورت ارگانیک گسترش می‌یابد.

به همان سنت جنبش آهسته، من نیز می‌خواهم در اینجا مانیفست خودم را برای «اندیشۀ آهسته» اعلام کنم. این کار اولین قدم در جهت نوعی «روان‌پزشکی رخداد»۴ است، که بر مفهوم محوری رخداد در اندیشۀ فیلسوف فرانسوی، آلن بدیو، تکیه دارد و بنیان نوینی برای هستی‌شناسی است؛ این که ما در مورد هستی یا وجود چطور فکر می‌کنیم. رخداد یعنی گسستی غیرمنتظره در دنیای روزمرۀ ما که امکان‌های جدیدی را به رویمان می‌گشاید. هر رخداد سه شرط دارد: این که چیزی برای ما اتفاق بیفتد (به صورت کاملاً تصادفی، نه بر اثر سرنوشت یا جبر روزگار)، این که یک نام به آن اتفاق اختصاص بدهیم، و این که به آن وفادار بمانیم. در فلسفۀ بدیو، ما به واسطۀ رخداد تبدیل به سوژه می‌شویم. سوژه با نامیدن رخداد و حفظ وفاداری به آن، همچون سوژه‌ای برای حقیقت رخداد ظهور می‌کند. «اینجا بودن»، چنان که در پدیدارشناسی سنتی آمده است، کفایت نمی‌کند. پیشنهادۀ من برای «روان‌پزشکی رخدادی» هم توضیح می‌دهد که ما چطور در دنیای روزمره‌مان گرفتار می‌شویم، و هم این که چه چیزی تغییر در آن ایجاد می‌کند و چیزهای جدید را برای ما امکان‌پذیر می‌سازد.

اندیشیدن، مثل زندگی، هیچ وقت کامل نمی‌شود

پس از مرورِ روشمندِ معنای رخداد، قصد دارم به توضیح و روشن‌سازی اندیشۀ آهسته طی هفت بند بپردازم:

۱. نشانه‌های اندیشۀ آهسته عبارت‌اند از پیاده‌روی‌های سقراطی، مواجهۀ چهره‌به‌چهرۀ لویناس، و مکالمه‌های گفت‌وشنودی باختین
این سه فیلسوف برای حل معماهای فلسفی اغلب به صورت روشمند و محتاطانه از رهیافتی کُند و کسل‌کننده استفاده می‌کنند. سقراط وقتش را صرف قدم زدن در میدان‌های آتن باستان می‌کرد و با پرسش‌هایی که سادگی آرامش‌بخشی داشتند وارد مکالمه‌های فی‌البداهه با مردم می‌شد. امانوئل لویناس، که از نظر زمانی به ما نزدیک‌تر است و یک یهودی اهل لیتوانی است که از هولوکاست در فرانسه جان به در برده، تأکید می‌کند که انسان بودن یعنی مواجهۀ چهره‌به‌چهره، مواجهه‌ای که در آن نحوۀ برخورد ما با هم مهم‌ترین چیز است و سایر امور زیر سایۀ آن قرار می‌گیرند. میخائیل باختین، متفکر روس، ادبیات را به عنوان گفت‌وشنود یا مواجهه‌های ارتباطی تحلیل می‌کند، حتی در با خود حرف زدن یا تک‌گویی‌های درونی که در آن‌ها همیشه یک دیگریِ ضمنی وجود دارد که گوش می‌دهد و پرسش‌هایی طرح می‌کند. هر سه فیلسوف در این نکته اتفاق نظر دارند که اندیشیدن نوعی فعالیت ارتباطی است -که با قدم زدن در میدان‌های شهر و در گفت‌وشنود چهره‌به‌چهره از سرعت آن