ما برای زندگی در لحظه ساخته نشده‌ایم

چرا و چطور آینده از پیش در ذهن ما وجود دارد؟

مارتین ای. پی. سلیگمن و جان تیر نِی
ترجمۀ: حمیدرضا سعادت‌نیاکی
مرجع: NYTimes

ما انسان‌ها خود را «هوشمند» و «خردمند» نامیده‌ایم. اما این نام‌ها بیش از توصیف، نوعی خودستایی است. چه چیزی ما را خردمند می‌گرداند؟ چه چیزی ما را از سایر حیوانات جدا می‌کند؟ زبان، توانایی ساختن ابزار، فرهنگ یا چیزهای دیگر؟ تاکنون پاسخ‌های گوناگونی مطرح شده است اما با پیشرفت دانش روشن شده است که هیچ یک از این‌ها منحصر به انسان نیست. چند استاد روانشناسی و فلسفه، نویسندگان کتاب «انسان آینده‌نگر»، معتقدند بهترین متمایزکنندۀ گونۀ ما توانایی‌ آینده‌نگری است.

تخمین زمان مطالعه : ۱۳ دقيقه

منبع: الیت بیزینس مگزین
منبع: الیت بیزینس مگزین



مارتین ای. پی. سلیگمن و جان تیر نِی، نیویورک تایمز — ما نامی بی‌مسمّا به خود دادیم. خود را هومو ساپینس، یعنی «انسان خردمند» نامیده‌ایم. اما این نام بیش از توصیف، متضمن خودستایی است. چه چیزی ما را خردمند می‌گرداند؟ چه چیزی ما را از سایر حیوانات جدا می‌کند؟ پاسخ‌های گوناگونی مطرح شده است - زبان، دست‌افزار، همیاری، فرهنگ، ناخوشایندی نسبت به درنده‌ها- اما هیچ یک از آن‌ها منحصر به انسان نیست.

بهترین متمایزکنندۀ گونۀ ما توانایی‌ای است که دانشمندان به‌تازگی در حال پی‌بردن به آن هستند: ما دربارۀ آینده تأمل می‌کنیم. آینده‌نگریِ منحصربه‌فردِ ما تمدن را آفرید و جامعه را حفظ می‌کند. آینده‌نگری معمولاً روحیه‌مان را ارتقا می‌بخشد، اما منبع عمدۀ افسردگی و اضطراب نیز هست، خواه در حال ارزیابی زندگی خودمان باشیم، خواه نگران مردم مملکت باشیم. سایر حیوانات برای آموزش بچه‌هایشان آداب فصل بهار دارند، ولی فقط ما با سربلندی و افتخار بچه‌ها را آماده سخنرانی‌های جشن فارغ‌التحصیلی می‌کنیم، در حالی که آگاهشان می‌کنیم که امروز نخستین روز از باقی زندگی‌شان است.

نام مناسب‌تر برای نوع و گونه ما «انسان آینده‌نگر۱» است. زیرا با نظر کردن به دورنماهای آینده‌مان شکوفا می‌شویم و پیشرفت می‌کنیم. توانایی نظرکردن به آینده ما را خردمند می‌سازد. همان‌طور که روانشناسان و عصب‌شناسان، البته در این اواخر، کشف کرده‌اند، بررسی دقیق آینده به صورت آگاهانه و ناآگاهانه، کارکرد اصلی مغز حجیم ما را تشکیل می‌دهد، زیرا در قرن گذشته، غالب محققان پنداشته‌اند که ما زندانی گذشته و زمان حال هستیم.

رفتارگرایان یادگیری حیوانات را به‌عنوان تعمیق و ریشه‌دار کردن عادت از طریق تکرار مورد توجه قرار داده‌اند. روانکاوان بر این باور بودند که درمان بیماران بسته به آشکار کردن گذشته و روبرو شدن با آن است. حتی زمانی که روانشناسی شناختی ظهور کرد، توجه‌اش را روی گذشته و حال -حافظه و ادراک حسی- متمرکز کرد.

بررسی آینده، به صورت آگاهانه و ناآگاهانه، کارکرد اصلی مغز ما را تشکیل می‌دهد

اما بیش از پیش روشن شده است که ذهن عمدتاً به سوی آینده کشیده می‌شود، نه این که به وسیله گذشته برانگیخته گردد. رفتار، حافظه و ادراک حسی بدون آگاهی از نقش اساسی نظرکردن به آینده فهمیده نمی‌شوند. ما نه با ذخیرۀ سوابق راکد و ناپویا، بلکه با خاطرات پیوسته و تصور امکانات آینده است که می‌آموزیم و یاد می‌گیریم. مغز ما جهان را نه با پردازش هر پیکسل در یک منظره، بلکه با متمرکز کردن توجه بر امر غیر منتظره می‌نگرد.

هیجانات ما نسبت به زمان حال، در قیاس با آنچه به رفتار آینده رهنمون است، کمتر واکنش نشان می‌دهد. درمان‌گران اکنون برای درمان افسردگی راه‌های جدیدی کشف می‌کنند که آن را در درجۀ اول، نه به دلیل تروماهای گذشته و استرس‌های حال حاضر، بلکه به دلیل دیدگاه‌های نادرست و غلط دربارۀ آنچه در پیشِ رو قرار دارد می‌بینند.

نظرکردن به آینده ما را خردمند می‌سازد. توانایی بر این امر صرفاً از ناحیه تجربه‌هایمان به دست نمی‌آید، بلکه از راه آموختن از دیگران نیز حاصل می‌شود. ما بر خلاف سایر حیوانات، حیواناتی اجتماعی هستیم. در میان گروه‌های بسیار بزرگ از غریبه‌ها زندگی و کار می‌کنیم، زیرا با هم به صورت مشترک آینده را خواهیم ساخت. شکل‌گیری فرهنگ بشری -زبان، تقسیم کار، شناخت و معرفت، قوانین و فناوری- فقط به این دلیل امکان‌پذیر است که می‌توانیم آنچه سایر انسان‌ها در آینده دور انجام خواهند داد را پیش‌بینی کنیم. امروز فداکاری می‌کنیم تا فردا پاداش دریافت کنیم، خواه در این زندگی خواه در زندگی پس از مرگ که بسیاری از ادیان وعدۀ آن را داده‌اند.

برخی توانایی‌های ناآگاهانه ما در نظرکردن به آینده با حیوانات مشترک هستند، اما به زحمت بتوان هیچ مخلوق دیگری را سراغ گرفت که قابلیت فکر کردن دربارۀ زمان پیشِ رو را بیش از چند دقیقه داشته باشد. سنجاب‌ها از روی غریزه میوه‌های مغزدار را در خاک پنهان می‌کنند، نه به این دلیل که زمستان در راه است. مورچه‌ها برای ساختن لانه‌ها همکاری می‌کنند، چون برای انجام این کار به لحاظ برنامۀ ژنتیکی چنین اقتضایی دارند، نه این که بر روی طرحی توافق کرده باشند. گاهی درباره بهره‌مندی شامپانزه‌ها از آینده‌نگری کوتاه‌مدت آگاه شده‌ایم، مانند شامپانزۀ نرِ بد خُلق در باغ وحش سوئد که مشاهده شد سنگ‌ها را برای پرتاب به طرف افرادِ خیره انباشته کرد، ولی آن‌ها مانند انسان آینده‌نگر نیستند.

به زحمت بتوان مخلوق دیگری را سراغ گرفت که قابلیت فکر کردن دربارۀ زمان پیشِ رو را داشته باشد

اگر شما شامپانزه باشید، بیشتر روز را صرف جستجوی وعده بعدی غذایتان می‌کنید. اگر انسان باشید، معمولاً می‌توانید به پیش‌بینی و آینده‌نگری مدیر سوپرمارکت اعتماد کنید. یا می‌توانید در سایه شاهکاری پیچیده و قابل توجه، یعنی نظربه‌آیندۀ مشترک برای عصر شنبه رستوران رزرو کنید. شما و صاحب رستوران هر دو زمان آینده را تصور می‌کنید -«شنبه»، صرفاً به عنوان تصوری جمعی وجود دارد- و عمل یکدیگر را پیش‌بینی می‌نمایید. شما به صاحب رستوران برای فراهم کردن غذا و پختن آن برایتان اعتماد می‌کنید. او به حضور یافتن و پول دادن شما امید دارد. او به این دلیل از شما پول می‌گیرد، که انتظار دارد مالک رستوران آن را در عوضِ اجارۀ ساختمانش بپذیرد.

نقش محوری نظرکردن به آینده در مطالعات اخیرِ روندهای آگاهانه و ناآگاهانه ذهن ظاهر شده است. مانند مطالعه‌ای در شیکاگو که به بررسی نزدیک به ۵۰۰ بزرگسال پرداخت تا افکار و حالات بلاواسطه‌شان را ثبت کند. اگر نظریه روانشناسی سنتی درست می‌بود، این افراد وقت بسیاری را صرف بازاندیشی می‌کردند. اما در واقع آن‌ها اغلب دربارۀ آینده سه برابر بیش از گذشته فکر کردند و حتی این تعداد کم از افکار دربارۀ رویداد گذشته نوعاً مستلزم توجه به دلالت‌های آینده آن بود.

افراد هنگام برنامه‌ریزی، بیش از سایر اوقات، میزان‌های بالاتری از خشنودی و میزان‌های کمتری از استرس را گزارش کردند. احتمالاً به این دلیل که برنامه‌ریزی حجم پیش‌بینی نشده‌ای از نگرانی‌ها را به نتیجه‌ای سازمان‌یافته تبدیل می‌کند. هرچند آ‌‌ن‌ها گاهی نگران پایان نافرجام بودند، اما به‌طور متوسط افکاری که امید به تحقق آن وجود داشت، دو برابر بود.

در حالی‌که اکثر افراد معمولاً خوش‌بین هستند، آن‌هایی که از افسردگی و اضطراب رنج می‌برند، دربارۀ آینده دید تلخ و ناخوشایندی دارند. درواقع، به نظر می‌رسد علت اصلی مشکل آن‌ها نه ترموماهای گذشته است و نه دیدگاه آن‌ها نسبت به حال حاضر. با وجود آن که تروماها تأثیر پایدار دارند، بیشتر افراد بعد از آن قوی‌تر ظاهر می‌شوند. دیگران به تلاش ادامه می‌دهند، زیرا آن‌ها شکست و رد شدن را زیاد پیش‌بینی می‌کنند. مطالعات نشان داده است اشخاص افسرده همزمان با گزاف‌سنجی و غلو مخاطرات آینده به تصور سناریوهای کمتر مثبت گرایش دارند و با این ویژگی از افراد عادی متمایز می‌شوند.


اغلب حافظۀ بلندمدتِ مغز را با بایگانی مقایسه کرده‌اند، ولی هدف اصلی حافظه بایگانی نیست


آن‌ها به لحاظ اجتماعی گوشه‌گیر هستند و عدم اعتمادبه‌نفس مفرَط آن‌ها را از کار می‌اندازد. یک دانش‌آموز زیرک و فرهیخته می‌پندارد: اگر در امتحان آینده رد شوم، در آن صورت، همه را از خود مأیوس می‌کنم و نشان می‌دهم که چه آدم ناموفقی هستم. محققان آزمایش-درمان‌های طراحی‌شده برای شکستن این انگاره را با موفقیت آغاز کرده‌اند. آن‌ها این اقدام را با آموزش مبتلایان برای تجسم کردن نتایج مثبت (تصور گذراندن امتحان) و درک واقع‌گرایانه‌تر مخاطرات پیشِ رو (فکر کردن به امکانات باقیمانده حتی در صورت رد شدن در امتحان) انجام داده‌اند.

نظرکردن به آینده غالباً در سطح ناخودآگاه رخ می‌دهد، چرا که مغز اطلاعات را برای حصول پیش‌بینی‌ها بررسی و گزینش می‌کند. اگر مجبور بودیم هر پیکسل در یک منظره یا هر صدایی در اطرافمان را پردازش کنیم، دستگاه‌های بینایی و شنوایی ما، همانند این دستگاه‌ها در حیوانات، از پا در می‌آمدند. ادراک حسی قابل مدیریت است، زیرا مغز نمای مختص خود را ایجاد می‌کند، چنان‌که حتی اگر چشم‌هایتان سه بار در ثانیه حرکت کند، جهان ثابت باقی می‌ماند. این ویژگی توجه دستگاه ادراکی را به جنبه‌هایی اختصاص می‌دهد که قبلاً پیش‌بینی نکرده است. دلیل این‌که شما به تیک‌تاک ساعت، مگر زمانی که متوقف شود، آگاه نیستید، همین است. همچنین این‌که وقتی خود را قلقلک می‌دهید نمی‌خندید به همین دلیل است: شما می‌دانید چه چیزی در راه است.

رفتارگرایان سابقاً یادگیری را به عنوان تعمیق و ریشه‌دار کردن عادت‌ها از طریق تکرار و تقویت تبیین می‌کردند، اما نظریه آن‌ها نمی‌توانست تبیین کند که چرا حیوانات به تجربه‌های ناشناخته بیشتر از تجربه‌های آشنا علاقه‌مندند. حتی موش‌های مورد مطالعۀ رفتارگرایان، که جانورانی دارای عادت نیستند، به امور تازه غیرِ منتظره توجه خاصی کردند، چون آموختند که روشی برای اجتناب از تنبیه و کسب پاداش است.

اغلب حافظۀ بلندمدتِ مغز را با بایگانی مقایسه کرده‌اند، ولی هدف اصلی حافظه بایگانی نیست. حافظه به جای ثبت وفادارانه گذشته، مرتباً گذشته را بازنویسی می‌کند. یادآوری رویدادی خاص در بافتی جدید می‌تواند منتهی به اطلاعات جدیدی شود که در حافظه درج می‌شود. تعلیم شاهدان عینی می‌تواند موجب شود افراد حافظه‌شان را بازسازی کنند. بنابراین، هیچ نشانی از نسخۀ اصلی باقی نمی‌ماند.

سیالیت حافظه ممکن است بسان نقص به نظر برسد، خصوصاً در نظر هیأت منصفه، اما به درد کار بزرگتری می‌خورد. این یک ویژگی است، نه اشکال، زیرا هدف حافظه بهبود توانایی‌مان برای مواجهه با حال و آینده است. جهت بهره‌برداری از گذشته، آن را از طریق استخراج و ترکیب اطلاعات مرتبط با شرایط جدید دگرگون می‌سازیم.

این ارتباط میان حافظه و نظرکردن به آینده در تحقیقی ظاهر شده است که نشان می‌دهد افراد دچار آسیب لوب گیجگاهی میانی خاطرات تجربه‌های گذشته را از دست می‌دهند. علاوه بر آن، توانایی شبیه‌سازی غنی و همراه با جزئیات از آینده نیز از بین می‌رود. به همین نحو، بررسی‌های رشد کودکان نشان می‌دهد که آن‌ها تا وقتی که توانایی یادآوری تجربه‌های شخصی را کسب نکنند، نوعاً میان سه ساگی و پنج سالگی، قادر به تصور پیش‌نمای آینده نخواهند بود.

گویا قابل‌توجه‌ترین مدرک از تحقیقات اخیر تصویربرداری از مغز به دست می‌آید. هنگام یادآوری رویدادی در گذشته، هیپوکامپ مغز باید سه بخش مجزای اطلاعات -چه چیزی، چه زمانی و کجا اتفاق افتاد- را که هر کدام در قسمتی متفاوت از مغز ذخیره شدند، با هم ترکیب کند. محققان پی برده‌اند که وقتی افراد صحنه و چشم‌انداز جدیدی را تصور می‌کنند، همان مدار فعال می‌شود. بار دیگر هم هیپوکامپ سه نوع اطلاعات ثبت‌شده (چه چیزی، چه زمانی و کجا) را ترکیب می‌کند، اما این بار برای ایجاد چیزی جدید اطلاعات را در می‌آمیزد.

حتی وقتی استراحت می‌کنید، مغزتان مدام در حال بازترکیب اطلاعات برای تصور آینده است. وقتی محققان، مغزی را که در حال انجام کارهای خاص است، مانند محاسبه ذهنی، را اسکن کردند، از کشف این پروسه شگفت‌زده شدند. هر زمان که در کارها وقفه‌ای ایجاد می‌شد، در جهت فعالیت مدار کم کار مغز که عادت دارد آینده را تصور کند یا گذشته را اصلاح کند، تغییر مسیرهای ناگهانی به وجود می‌آمد.

این کشف سازوکاری را تبیین می‌کند که هنگام سردرگمی ذهن در طول کاری اتفاق می‌افتد: شبیه‌سازی احتمالات آینده. این همان شیوه‌ای است که باعث می‌شود بسیار سریع به تحولات غیرمنتظره پاسخ دهید. آنچه ممکن است احساس کنید، نظیر شهودی ابتدایی، یک احساس ژرف، به واسطه شبیه‌سازی‌های پیشین ممکن می‌گردد.

تصور کنید ایمیل دعوتی از سوی همکارتان برای شرکت در مهمانی‌ای دریافت کردید. برای لحظه‌ای هاج‌وواج می‌شوید. به شکل مبهمی رد کردن دعوت قبلی را به یاد می‌آورید که وادارتان می‌کند برای قبول این دعوت احساس تکلیف کنید. ولی از جهت دیگر، تصور می‌کنید به شما بد می‌گذرد، چون وقتی که می‌نوشد، از او خوشتان نمی‌آید. اما از طرف دیگر، در نظر می‌گیرید که شما هیچ وقت او را به خانه‌تان دعوت نکرده‌اید و تصور می‌کنید که رد کردن این دعوت او را دلخور می‌کند و منجر به مشکلات در محل کار می‌شود.

قاعدتاً سنجیدن و سبک سنگین کردن این فاکتورها وقت و انرژی زیادی می‌گیرد، اما شما قادر به تصمیم‌گیری فوری با استفاده

انسان آینده‌نگر آن‌قدر عمل‌گرا است که ذهن خود را درگیر مرگ نمی‌کند، به همان دلیل که دلمشغول گذشته نیست: چیزی وجود ندارد که او بتواند درباره آن کاری کند

از راهکاری مثل موتور جستجوی گوگل هستید که به پرسش شما در کمتر از یک ثانیه پاسخ می‌دهد. گوگل می‌تواند فوراً یک میلیون جواب آماده کند، زیرا از صفر شروع نمی‌کند و به‌طور دائم پیش‌بینی می‌کند که شما ممکن است چه چیزی بپرسید.

مغز شما به نحو مشابهی به نظرکردن به آینده می‌پردازد تا از جواب‌های فوری‌ای اجتناب کند که از هیجانات ناشی می‌شوند. طبق نظر محققان در زمینه‌ای نوین موسوم به «روانشناسی آینده‌نگر»، هدف اصلی هیجانات هدایت رفتار بعدی و قضاوت‌های اخلاقی است.

هیجانات شما را قادر می‌سازند تا به وسیله پیش‌بینی واکنش‌های دیگران با آن‌ها همدلی و هم‌فکری کنید. به محض این‌که تصور می‌کنید اگر دعوت همکارتان را رد کنید، چه حسی به هر دوی شما دست خواهد داد، به صرافت پی می‌برید که بهتر است پاسخ دهید «حتماً، متشکرم».

آیا اگر انسان آینده‌نگر واقعاً نگاه درازمدت اختیار کند، دچار حالت بیمارگونه می‌شود؟ این یک انگارۀ طولانی‌مدت در «نظریه مدیریت وحشت» روانشناسان بود که اعتقاد داشت انسان‌ها از اندیشیدن درباره آینده اجتناب می‌ورزند، زیرا از مرگ می‌ترسند. این نظریه در صدها آزمایش که افراد مکلف به فکر کردن درباره مرگشان شدند با دقت بررسی شد. واکنشی مشترک، مصمم‌شدن افراد درباره ارزش‌های فرهنگی بود، مانند میهن دوست‌تر شدن.

اما شواهد ارزشمند کمی وجود دارد که در واقع افراد، خارج از آزمایشگاه، وقت زیادی را صرف اندیشیدن به مرگشان یا مدیریت وحشتشان از فناپذیری می‌کنند. این یقیناً چیزی نیست که روانشناسان در اثر مطالعه افکار روزانه شیکاگویی‌ها دریافته باشند. کمتر از یک درصد افکار آن‌ها درگیر مرگ شد و حتی نوعاً درباره مرگ افراد دیگر بود.

انسان آینده‌نگر آن‌قدر عمل‌گرا است که ذهن خود را درگیر مرگ نمی‌کند، به همان دلیل که دلمشغول گذشته نیست: چیزی وجود ندارد که او بتواند درباره آن کاری کند. او با فراگرفتن مشاهده و شکل دادن آینده‌اش انسان خردمند شده است و به اندازۀ کافی عاقل هست که نگاهش را به جلو نگه دارد.

پی‌نوشت‌ها:
• این مطلب را مارتین ای. پی. سلیگمن و جان تیر نِی نوشته‌اند و در تاریخ ۱۹ می ۲۰۱۷ با عنوان «We Aren’t Built to Live in the Moment» در وب‌سایت نیویورک تایمز منتشر شده است. وب‌سایت ترجمان در تاریخ ۲۳ خرداد ۱۳۹۶ این مطلب را با عنوان «ما برای زندگی در لحظه ساخته نشده‌ایم» و با ترجمه حمیدرضا سعادت‌نیاکی منتشر کرده است.
•• مارتین ای. پی. سلیگمن (Martin E.P. Seligman) استاد روانشناسی در دانشگاه پنسلوانیا به همراه پیتر رِیلتون (PeterRailton)، روی اف. بَومِیستر (Roy F. Baumeister) و چندرا سریپادا (Chandra Sripada) یکی از نویسندگان کتاب انسان آینده‌نگر (Homo Prospectus) است که مبنای نگارش این نوشتار قرار گرفته است. جان تیرنِی ستون «یافته‌های علم» را برای نیویورک تایمز می‌نویسد.
[۱] Homo prospectus