نوستالژی به خاطرات واقعی نیازی ندارد، گذشته‌ای خیالی نیز کفایت می‌کند

نویسنده:فلیپه دو بریگارد ترجمۀ: علی امیــری مرجع: aeon

ماده خام سیاست نوستالژی پروپاگاندا است

یوهانس هوفر، پزشک سوییسی که برای اولین‌بار واژۀ «نوستالژی» را ابداع کرد، نوستالژی را آمیخته‌ای از دو ویژگی اساسی می‌دانست: یکی آرزوی بازگشت به خانه، و دیگری درد ناتوانی از این بازگشت. نشخوار خاطرات، آن‌هایی را که از خانه دور افتاده بودند به بی‌اشتهایی، اضطراب و پریشانی گرفتار می‌کرد. البته آن خانۀ رؤیایی نه مکانی مشخص، بلکه فضایی درهم‌آمیخته بود: تجربه‌های کودکی، تعطیلات دانش‌آموزی، دوست‌های ازدست‌رفته و نداشتن نگرانی. تحقیقات بعدی نشان داد که نوستالژی گاهی فریب‌کار می‌شود و ذهن ما مشغول شبیه‌سازی گذشته‌هایی می‌شود که اصلاً وجود نداشته‌اند. پس چطور باید از فریب‌کاری خاطرات در امان بمانیم؟

نقاشی: قایق آبی اثر وینزلو هومر.
نقاشی: قایق آبی اثر وینزلو هومر.

فلیپه دو بریگارد، ایان

هنوز جوان‌تر از آن بود که بداند حافظۀ قلب بدی را می‌زداید و در خوبی مبالغه می‌کند و به‌مدد همین ترفند است که توان تحمل بار گذشته را پیدا می‌کنیم. اما وقتی کنار نرده‌های کشتی ایستاد و دوباره سنگپوز سفیدرنگ محلۀ استعماری، لاشخورهای بی‌حرکت روی سقف‌ها و لباس‌های شستۀ فقرا را دید که روی بالکن‌ها پهن شده بودند، تنها آنگاه بود که فهمید تا چه اندازه قربانیِ رامی برای فریب‌کاری‌های بخشندۀ نوستالژی بوده است.

- از عشق سال‌های وبا (۱۹۸۵) اثر گابریل گارسیا مارکز

چند روز پیش، مچ خود را در حالی گرفتم که داشتم ایام دبیرستان را با نوعی اندوه و اشتیاق به یاد می‌آوردم که تنها می‌توان نام نوستالژی را بر آن گذاشت. آکنده از احساس اشتیاق برای بازگشت به گذشته و تجربۀ دوبارۀ کلاس درس، سالن ورزش و راهروهای طولانی بودم. هجوم این‌چنینی نوستالژی بسیار شایع است، اما این مورد جالب بود، زیرا چیزی هست که آن را به‌یقین می‌دانم: من از دبیرستان بیزار بودم. درست پیش از فارغ‌التحصیلی، کابوس می‌دیدم که مجبورم همه‌اش را از اول انجام بدهم و غرق در عرق و عذاب از خواب بیدار می‌شدم. من به‌هیچ‌وجه دوست ندارم به دبیرستان باز گردم. پس چرا برای دوره‌ای که دوست ندارم دوباره در آن زندگی کنم، احساس نوستالژی می‌کردم؟ گویا پاسخ به این پرسش نیازمند بازاندیشیِ ایدۀ سنتی‌مان از نوستالژی است.

واژۀ «نوستالژی» که در سال ۱۶۸۸ توسط یوهانس هوفر، پزشک سوییسی ابداع شده است، به وضعیتی پزشکی ارجاع داشت -غم غربت۱- که مشخصه‌اش اشتیاقی فلج‌کننده برای میهن بود. هوفر به این عبارت علاقه داشت زیرا دو ویژگی اساسی این بیماری را با هم می‌آمیخت: آرزوی بازگشت به خانه (نوستوس) و دردِ (آلگوس) ناتوانی از این کار. سمپتوم‌شناسی نوستالژی مبهم بود -شامل نشخوار خاطرات، مالیخولیا، بی‌خوابی، اضطراب و بی‌اشتهایی- و تصور می‌شد که عمدتاً سربازان و دریانوردان را متأثر می‌کند. علاوه‌برآن پزشکان دربارۀ علل آن تفاهم نداشتند. هوفر می‌اندیشید که علت نوستالژی لرزش‌های عصبی در جایی است که ردپاهایی از ایده‌هایی دربارۀ میهن شخص «هنوز به آن چسبیده» باشد. اما دیگر روان‌شناسان دیده بودند که نوستالژی غالباً در میان آن سربازان سوییسی‌ای یافت می‌شود که در ارتفاعات پایین‌تر می‌جنگیدند. پس به‌جای لرزش‌های عصبی پیشنهاد کردند که علت نوستالژی تغییرات در فشار جوی، یا آسیب به پردۀ گوش در اثر دنگ‌دنگِ زنگوله‌های گاوهای سوییس، است. زمانی‌که نوستالژی در میان سربازانی از ملیت‌های گوناگون شناسایی شد، این ایده که نوستالژی مختص به جغرافیایی خاص است کنار گذاشته شد.

تا اوایل قرن بیستم، نوستالژی بیشتر یک بیماری روانی -نوعی مالیخولیا- در نظر گرفته می‌شد تا عصب‌شناختی. در سنت روان‌کاوی، اُبژۀ نوستالژی -یعنی آنچه وضعیت نوستالژیک را رقم زده- از علت آن منفصل شده بود. نوستالژی ممکن است به‌شکل آرزوی بازگشت به خانه آشکار شود، اما -به‌زعم روان‌کاوها- درواقع معلول تجربۀ آسیب‌زای جداشدن از مادر به‌هنگام تولد است. به‌چالش‌کشیدن این شرح در دهۀ ۱۹۴۰ آغاز شد، زمانی‌که نوستالژی بار دیگر به غم غربت مرتبط شد. اینک «خانه» به‌نحوی گسترده‌تر تفسیر می‌شد تا نه‌تنها مکان‌های انضمامی همانند شهر کودکی فرد، بلکه همچنین امور انتزاعی ازقبیل تجربه‌های گذشته یا لحظات پیشین را نیز در بر گیرد. درحالی‌که عدم تفاهم پابرجا بود، تا نیمۀ دوم قرن بیستم، نوستالژی رفته‌رفته با سه جزء ترسیم شده بود. نخستین جزء شناختی بود: نوستالژی شامل بازیابی خاطرات سرگذشت شخصی است. دومین جزء تأثری۲ بود: نوستالژی احساسی تضعیف‌کننده با والانس۳ منفی است. سومین جزء کردارانگیزانه۴است: نوستالژی دربردارندۀ اشتیاقی به بازگشت به میهن آدمی است. هرچند، همان‌طور که استدلال خواهم کرد، این ترسیم سه‌جزئی از نوستالژی احتمالاً اشتباه است.

نخست توضیح دو نکته: نوستالژی نه آسیب‌شناختی است و نه سودمند. این همیشه به‌نظرم عجیب رسیده است که محققان نمی‌توانند تناقض آشکاری را دریابند که در به‌تصویرکشیدن ماهیت تضعیف‌کنندۀ نوستالژی با استفاده از مثال اولیس در اودیسه نهفته است. هومر به ما می‌گوید که اندیشیدن به خانه برای اولیس دردناک بود و اشکش را سرازیر می‌کرد، بااین‌وجود فکر برگشتن به ایتاکا فلج‌کننده نبود. درعوض انگیزه‌بخش بود. اینکه برگشتن به خانه برای اولیس ده سال طول کشید بیشتر تقصیر سیرسه، کالیپسو و پوزئیدون بود تا ماهیت تضعیف‌کنندۀ نوستالژی. توضیح دیگر اینکه فلاسفه میان اُبژه و محتوای وضعیت ذهنی تمایز قائل می‌شوند. اُبژه چیزی است که وضعیت ذهنی دربارۀ آن است؛ لازم نیست وجود داشته باشد؛ مثلاً من می‌توانم به سوپرمَن فکر کنم. محتوا شیوه‌ای است که من با آن به اُبژه فکر می‌کنم. می‌توان به اُبژه‌ای یکسان به شیوه‌های مختلف اندیشید (لوئیس لِیْن می‌تواند به کَل-اِل هم به‌عنوان سوپرمن فکر کند و هم کلارک کنت) و درنتیجۀ آن اندیشه‌هایی گوناگون، حتی متنافض، را دربارۀ اُبژه‌ای یکسان موجب شد (در اینجا فرض من بر این است که محتواها نمونه‌ای از بازنمودهای عصبی‌اند که به‌نحوی مناسب با اُبژه‌هایشان ارتباط دارند).

با به‌خاطرداشتن این توضیحات، بیایید دیدگاه سه‌بخشی از نوستالژی را از نو ارزیابی کنیم و نخست به سراغ جزء شناختی برویم. بنابر این دیدگاه، نوستالژی شامل خاطرات سرگذشت شخصی از میهن شخص می‌شود و متضمن این است که اُبژۀ وضعیت‌های نوستالژیک باید یک مکان باشد. هرچند پژوهش‌ها نشان می‌دهند که منظور افراد از «میهن» اغلب چیز دیگری است: تجربه‌های کودکی، دوست‌هایی که مدت‌هاست رفته‌اند، غذاها، رسوم، و غیره. درواقع، ماهیت چندجنبه‌ای اُبژه‌های نوستالژی نخستین بار به‌صورت نظام‌مند توسط روان‌شناس آمریکایی، کریستین بَچو در سال ۱۹۹۵ مطالعه شد. او رویدادهای نوستالژیک ۶۴۸ شرکت‌کننده را مستند کرد و چنین دریافت که هرچند آن‌ها اغلب احساس نوستالژی را دربارۀ