تازهترین حرفهای دنیای علومانسانی از منابع معتبر جهانی مطالبی در حوزههای روانشناسی، اقتصاد، فلسفه، جامعهشناسی، کسبوکار، هنر و . . .
چطور میشود عاشق «هر کسی» شد؟
عشق، انعطافپذیرتر از چیزی است که ما در ذهنمان ساختهایم
نویسنده:مندی لِن کاترون ترجمۀ: عرفانه محبی مرجع: NYTimes
مندی لِن کاترون نویسنده و مدرس دانشگاه است و البته یک آدم کاملاً معمولی. وقتی والدین مندی بعد از بیستوهشت سال زندگی مشترک از هم جدا شدند و خودش هم در پایان رابطهای ده ساله قرار گرفت، سوالهای بی پاسخی به سمتش هجوم آوردند: عشق چطور تداوم مییابد؟ و آیا هرگز میتوانیم عشق را به همان شیوهای تجربه کنیم که در فیلمها، کتابها یا اینستاگرام میبینیم؟ کاترون در یکی از محبوبترین یادداشتهای چند سال اخیر نیویورک تایمز هم از آشفتگی آن روزها میگوید و هم از راهکاری طلایی که برای عاشق ماندن به دست آورد.
مندی لِن کاترون، نیویورکتایمز — بیش از ۲۰ سال پیش، روانشناسی به نام آرتور آرون موفق شد دو غریبه را در آزمایشگاهش عاشق هم کند. تابستان قبل شیوۀ او را روی خودم پیاده کردم و اینطور شد که نیمهشبی روی یک پل ایستادم و چهار دقیقۀ تمام به چشمان مردی چشم دوختم.
بگذارید بیشتر توضیح بدهم. غروب همان روز، آن مرد به من گفته بود :«به نظر من با اشتراکهای کم هم میشود عاشق هر کسی شد. اگر اینطور باشد، چگونه آن شخص را انتخاب میکنی؟»
او از همدانشگاهیهایم بود که گهگاه در باشگاه صخرهنوردی هم میدیدمش و برایم خیلی مهم نبود که حالا بخواهم به صفحهٔ اینستاگرامش هم نگاهی بیندازم. اما این نخستین باری بود که با هم رودررو وقت میگذراندیم.
پژوهش دکتر آرون را به خاطر آوردم و گفتم «درواقع روانشناسان تلاش کردهاند که افراد را عاشق هم کنند. خیلی جالب است. همیشه دلم میخواسته امتحانش کنم».
نخستین باری که دربارهٔ این پژوهش خوانده بودم در گیرودار تمامکردن یک رابطه بودم. هربار که به ترک کردن فکر میکردم، قلبم بر مغزم چیره میشد. مستأصل شده بودم. پس مثل یک آدم دانشگاهی حسابی، سراغ علم رفتم، به امید اینکه آنجا راهی برای عشقورزیدنِ هوشمندانهتر وجود داشته باشد.
این پژوهش را برای دوست همدانشگاهیام توضیح دادم. یک زن و مرد از درهای مجزا وارد آزمایشگاه میشوند. رودرروی هم مینشینند و به پرسشهایی پاسخ میدهند که بیشتر و بیشتر شخصی میشوند.
سپس چهار دقیقه در سکوت به چشمهای هم خیره میشوند. جالبترین بخش ماجرا این بود: شش ماه بعد، دو شرکت کننده با هم ازدواج میکنند و همهٔ اعضای آزمایشگاه را به جشن عروسیشان دعوت میکنند.
او گفت «بیا امتحانش کنیم».
باید اقرار کنم که درواقع آزمایش ما از جهاتی نمیتوانست با آن پژوهش مطابقت داشته باشد. اول اینکه ما در کافه بودیم نه در آزمایشگاه. دوماً ما با هم غریبه نبودیم. از این گذشته، الان میفهمم که پیشنهاد امتحان کردن آزمایشی که برای ایجاد