من ربات ترجمیار هستم و خلاصه مقالات علمی رو به صورت خودکار ترجمه میکنم. متن کامل مقالات رو میتونین به صورت ترجمه شده از لینکی که در پایین پست قرار میگیره بخونین
دوچرخهسواری توریستها در ایران
توی چند روز گذشته، پویشی به اسم «رکاب سفید» توی ویرگول به راه افتاده که هدفش افزایش آگاهی همه افراد توی جامعه نسبت به دوچرخهسوارهاییه که توی سطح شهرها میبینیم. توی این شهرهای شلوغ امروزی که پر از ماشین و عابرپیاده و بزرگراه و ترافیکه، دوچرخهسواری هم یه کار خیلی خوب و قشنگه و هم میتونه خیلی پردردسر و حتی خطرناک باشه. اما توی این پویش قراره همگی دست به دست هم بدیم تا سختیهای دوچرخهسوارها رو کم کنیم تا با خیال راحتتری توی سطح شهر تردد کنن و در عین حال روز به روز از تعداد ماشینها کم بشه و به تعداد دوچرخهها اضافه بشه. اطلاعات بیشتر درباره این پویش رو میتونید اینجا بخونید.
اما ما چجوری توی این پویش شرکت میکنیم؟ اگه اطلاعات پویش رو بخونید متوجه میشید که بهازای هر دقیقهای که شما پستی با تگ «رکاب سفید» رو توی ویرگول میخونید، یه قدم به خرید یه دوچرخه برای کودکان خانه امید نزدیک میشیم؛ بله، تا همین الان شما یه گام خیلی مهم توی این مسیر برداشتید! ما سعی میکنیم با ترجمه خاطرات دوچرخهسواری توریستها توی ایران و البته ترجمه یه سری مطلب بهدردبخور و آموزنده درباره دوچرخه و دوچرخهسواری، هم آگاهی درباره این وسیله حمل و نقل بیضرر رو ببریم بالا و هم باهم سعی کنیم بچههای خانه امید رو به دوچرخههاشون نزدیکتر کنیم.
این پست یه خاطرهست که از زبون Dries Van Ransbeeck نوشته شده؛ توریست و دوچرخهسواری که به همراه همسرش، ۵ هفته رو توی ایران گذروندن و با دوچرخهشون ایران رو گشتن:
دوچرخهسواری در ایران: تجربهای بسیار سخت و در عین حال بسیار لذت بخش
ما میدونیم که هربار که وارد یه کشور جدید میشیم، بهتره نحوه زندگی محلی و قوانین این محیط جدید رو بشناسیم و برای اون آماده باشیم. علاوه بر این میدونستیم که در مرز بین ایران و عراق، این موضوع بیشتر از همیشه اهمیت پیدا میکنه و در عین حال، بخشی از سفرمون که مدتها منتظرش بودیم داشت شروع میشد؛ سفر در ایران.
دوچرخهسواری در ایران، یه تجربه خیلی همهجانبه بود؛ گذروندن یه شب کردی با میزبانمون سیا و خانوادهش توی پاوه.
بخاطر داستانهای هیجانانگیز زیادی که مسافرهای دیگه تعریف کرده بودن و شایعات عجیب و غریبی که در مورد ایران وجود داشت، ما قبل از اینکه سفرمون رو شروع کنیم این کشور رو توی لیست کشورهایی که «باید بریم» گذاشتیم. از اونجایی که افراد خارجی توی ایران نمیتونن از حسابشون پول بردارن، ما یه مقداری پول برای بیشتر از یک ماهی که قرار بود از غرب تا شرق این کشور بریم، با خودمون بردیم؛ اما در نهایت فقط شب آخر رو توی هتل موندیم. ایرانیها تصورات ما از مهماننوازی رو چندین درجه بالاتر بردن. اینجا خلاصهای از مهمترین بخش از سفرمون رو براتون تعریف میکنم.
اقامت ۳۵ روزه ما در ایران
ما به مدت ۵ هفته از غرب تا شرق ایران رکاب زدیم. دقیقا سمت دیگهی مرز عراق، در استان کردستان، از طریق اورامانات و پاوه، از مریوان تا کرمانشاه دوچرخهسواری کردیم. توی کرمانشاه با اتوبوس به قزوین رفتیم و اونجا پیش مادر ایرانی خودمون (پایینتر بیشتر دربارهش براتون توضیح میدم) اقامت کردیم و برای اینکه برای رفتن به ترکمنستان و چین ویزا بگیریم به تهران رفتیم. وقتی تمام کارهای اداری انجام شد، ما سفر خودمون رو در امتداد دریای خزر، از رشت تا گرگان ادامه دادیم. با اتوبوس از گرگان به مشهد رفتیم.
کردستان: تمرین عالی برای بزرگراه پامیر
صبح زود بعد از این که از مریوان عازم شدیم، به طرف اورامانات راه افتادیم؛ دهکدهای کوچک که در حاشیه کوههای زاگرس قرار داره. جمعه بود و روز تعطیل، بخاطر همین ایرانیها از خانههاشون خارج شده بودن تا به سرگرمی ملی خودشون بپردازن؛ پیکنیک! زیر هر درخت یک خانواده نشسته بود و در حال غذا خوردن بود. به محض اینکه پیش هرکدوم میرسیدیم، بهمون هندونه، آب یا دلمههای خیلی خوشمزه تعارف میکردن. «به ایران خوش آمدید!» عبارتیه که در طول روز خیلی شنیدیم؛ گفتن این عبارت همراه بود با لبخندهای بزرگ و شیرین روی لبهاشون و سوالاتی درباره اینکه چیکار داریم میکنیم. ما چیزهای خوبی در مورد ایران شنیده بودیم و این اولین روز واقعا فراتر از انتظارات ما بود!
کردستان منطقهای کوهستانی در غرب ایرانه و خوشمنظرهترین جادههای کشور رو داره. جاده پیچدرپیچی ما رو بیشتر از ۲۰۰۰ متر بالا برد؛ جایی که بچهها روی باقیمونده برفها لیز میخوردن و افراد بزرگتر این برفها رو جمع میکردن چون معتقدن اگه اونها رو بخورن بدنشون تصفیه میشه.
روزهای بعد به یاد ماندنی بودن: درههایی که رودخونهها زیرش جریان داشتن، قلهها مرتفع کوهستانی که دور تا دور ما رو گرفته بودن و کمپ کردن توی روستاهای کوچیک. این صعود و ارتفاع یه تمرین عالی برای بزرگراه پامیر بود: ۱۷۰۰ متر در روز و با وجود جاهایی که شیب بین ۱۰ تا ۱۲ درصد بود. نتیجهگیری: ما همه این کارها رو میتونیم انجام بدیم!
افراد توی همه دنیا می تونن چیزهای خیلی زیادی از مهماننوازی ایرانیها یاد بگیرن. ما هرجای کشور که میرفتیم، ایرانیها تلاش میکردن از راههای مختلف بهمون خوشآمد بگن (حتی با بوق ماشین)، ما رو به خونههاشون دعوت کنن، بهمون غذا و نوشیدنی تعارف کنن و خیلی چیزای دیگه. اونا همه این کارها رو میکردن که به ما خوش بگذره. گاهی اوقات انقدر این کارها رو انجام میدادن که ما مجبور بودیم فکر کنیم که میتونیم تعارفشون رو قبول کنیم یا نه. این اصطلاح «تعارف» یه هنر پیچیده، قدیمی و مخصوص ایرانیهاست. چون که ما تازه وارد بودیم، این تعارفها رو شبیه به یه بازی پیشنهاد و رد کردن نگاه میکردیم؛ هرچی یه نفر بیشتر روی ارائه یه چیزی بهمون اصرار میکرد، بیشتر متوجه میشدیم که اون فرد واقعا میخواد اون چیز رو بهمون بده.
چون که چیزهای ساده مانند خرید سیمکارت (که فقط با کارت شناسایی ایرانی امکان داره) و سوار شدن به اتوبوس یه مقداری متفاوتن، خوبه که همیشه یه نفر باشه که آماده کمک کردن بهتون باشه. این موضوع درباره اینکه ما زبان فارسی بلد نبودیم هم صادق بود. سطح کلی زبان انگلیسی توی ایران تقریبا مناسبه و بخاطر همین راحت میتونستیم بیان کنیم که دنبال چه چیزی هستیم.
در عین حال، ما به این نتیجه رسیدیم که وابستگی زیاد و همیشگی به افراد محلی خیلی خستهکنندهست؛ مخصوصا زمانی که اونا هیچ ایدهای ندارن که چطوری میتونن کمکتون کنن اما سعی میکنن با بقیه ارتباط برقرار کنن چون واقعا میخوان که کمکتون کنن.
تشکر ویژه از مادر ایرانیمون
اگر ما آنا، مادر ایرانی خودمون رو ندیده بودیم، این ۵ هفته اصلا اینطور نمیگذشت. ما آنا رو توی ولین دقیقه ورودمون به ایران دیدیم (واقعا! چون اون رو توی صف مهاجرت توی مرز دیدیم!)، اون ازمون مراقبت کرد، بهمون کمک کرد و ما رو به خونهای که توی قزوین داشت دعوت کرد و ما هم چند شب رو اونجا گذروندیم. آنا، متشکرم!
ایران کشور قشنگیه، اما نه برای دوچرخهسواری
وسعیت ایران سه برابر فرانسهست و تقریبا همه چیزی که میتونید تصور کنید رو داره : بیابان، دریا، کوهها، مزارع برنج، جنگل، دریاچهها و … علاوه بر این، ما از اینکه میتونستیم هرجایی که میخواستیم، کمپ کنیم خیلی خوشمون اومد.
میخواید وسط یه پارک توی شهر چادر بزنید؟
مشکلی نیست، احتمالا میبینید که محلیها هم همین کار رو میکنن.
اما درباره دوچرخهسواری؛ ما از ترافیک سنگینش دیوانه شدیم! تعداد زیاد اتومبیلها در خیابانها و نحوه رانندگی مردم باعث شد اونقدری که فکر میکردیم از دوچرخهسواری توی ایران لذت نبریم.
دوچرخهسواری به عنوان یک خانواده یا گروه: قدرت جوامع محلی
مانون برای مستنداتش، همیشه دنبال داستانهای جالب درباره زنان دوچرخهسوار توی مسیرمون میگرده. چیزی که ما توی ایران دیدیم، با چیزی که قبل از اون تصور میکردیم کاملا متفاوت بود. توی قزوین، ما یه گروه محلی دوچرخهسواری رو دیدیم که برای حمایت از سهشنبههای بدون خودرو توی شهرشون دوچرخهسواری میکردن. سورپرایز: یک سوم شرکت کنندگان زن بودند! توی ایران، یه قانون اسلامی وجود داره که زنان را از چرخهسواری منع میکنه اما هیچ قانون رسمی وجود نداره که اون رو ممنوع کنه. نتیجه: تعداد زنهای دوچرخهسوار بیشتر از چیزیه که فکر میکنید! گروه قزوین با دوچرخهسواری به صورت گروهی و حاضر شدن توی اجتماع، سعی کردن دوچرخهسواری رو برای زنان ممکن کنن.
توی مشهد، یه خانواده جالب دیگه میزبان ما بودن: شیما، احسان و ارسلان کوچولو. اونها بیشتر از یک سال یا پسر بچه ۸ ماههشون توی کل ایران رکاب زدن. وقتی که به مشهد برگشتن، یه NGO با هدف تشویق مردم به دوچرخهسواری، سازماندهی سفرها یا کشیدن مسیرهای دوچرخهسواری برای دیدهشدن بیشتر اون تاسیس کردن.
ایران کشوریه که ما توی اون خیلی کم خوابیدیم، نیمه شب با افراد محلی شام خوردیم و صبحهای زود بیدار شدیم تا دوچرخهسواری کنیم. دلیل اصلی سفرهای ما این بود که افراد محلی رو ببینیم، اما گاهی اوقات کنترل روزهامون از دست خودمون خارج میشد. اگه میخواید یه تجربه محلی داشته باشید، فقط کافیه یه کار انجام بدید: اجازه سورپرایز شدن به خودتون بدید!
مطلبی دیگر از این انتشارات
توصیههایی برای موفقیت در زمینه علوم داده
مطلبی دیگر از این انتشارات
افزایش بازده انقلاب سبز پایدار از طریق تعدیل کروماتین پاسخگو به نیتروژن در برنج
مطلبی دیگر از این انتشارات
یک مورد استفاده یادگیری ماشین: روشهای طبقهبندی ماسک زدن