گاهی مینویسم، شاید کسی بخواند
من مسئول همه حالتها و هیجاناتم هستم
گاه از گذران لحظهها ناراضی میشدم و انگی بر آنها میزدم و خودم را از زیر بار مسئولیت آن لحظه ها خلاص میکردم اما الان، در این لحظه میخواهم بگویم که هیچ یک از آن لحظهها تاریک نبودند و هیچ یک هم روشنتر نبودند، هیچ کدام از روزها سرد و جانسوز نبود و هیچ یک هم گرم و دلچسب نبود، همه اینها من بودم و حال من بود که به لحظه ها و سپری شدنشان معنیای در ذهنم میبخشید و من گاهی برای فرافکنی مسئولیت آن رخداد ها برچسبهایی از این قرار به آنها میزدم، من برای اینکه نپذیرم حالم بد است، میگفتم روز بدی داشتم، برای اینکه نپذیرم دلم گرفتهاست، میگفتم لحظه هایم تاریک و بی امید هستند، برای اینکه نپذیرم دیگر تاب ندارم، میگفت لحظهها جایی برای من ندارند و از پس هم میگذرند بی آنکه بتوانم در داشتن یکی از آنها سهیم شوم.
همین حالا هم خواستم بنویسم کاش و جمله را طوری شروع کنم و شکل دهم که انگار جایی برای تغییر هم وجود ندارد اما، از قدیم گفتهاند هر آن که جلوی ضرر گرفته شود، منفعت است و من دیگر نمیخواهم زیر بار این تعابیر و فرافکنی ها بروم، من مسئول همه آن لحظه ها بودم، من آنها را شکل دادم، مقصر آنها نیستم ولی مسئولشان هستم، من در شکل گیری آنها شریک بودم و سهم داشتم همانطور که محیط و زمان و ... هم در آنها شریک بودند، از هیچ یک دیگر فرار نمیکنم چون دلیلی ندارد، آنها بخشی از من هستند و همیشه برای من قابل پذیرش هستند.
روزهایی که گذشت را نمیتوانم تغییر دهم اما قطعا روز هایی که خواهد آمد را به شکل بهتری میسازم و یا حتی اگر باز هم موفق نشوم و ناکام شوم، مسئولیتش را خودم به عهده میگیرم و سپس خودم را در بغل میگیرم و بعد از کمی نفس تازه کردن، تلاش میکنم تا به شکل بهتری تلاشم را جلو ببرم تا اگر راهی داشت فائق آیم به آن ناکامی، مسابقهای برای برنده شدن وجود ندارد و حتی اگر هم وجود دارد، من در آن شرکت نکردهام.
مطلبی دیگر از این انتشارات
خاص پنداری | لطفا سَرَطان نَباشیم
مطلبی دیگر از این انتشارات
چرا ستاره دنباله دار، ستاره نیست؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
خودمونی از روزهای تاریک!!!