دبیر ریاضی هستم. سالها با افتخار در روستا خدمت کرده ام. خاطرات خود را می نویسم.
279. پیش بینی
از همان اول مهر که سال تحصیلی جدید شروع شد، هم ما و هم دانش آموزان تا حدی سردرگم بودیم. قرار بود نظام آموزشی کشور به طور کل تحول یافته و تغییراتی بنیادین در آن ایجاد شود. اولین تغییری که ایجاد شده بود تبدیل سه ثلث به دو نوبت بود. تقریباً شبیه دانشگاه سال تحصیلی دو ترم شده بود، فقط انتخاب رشته به آن شکلی که در دانشگاه بود در اینجا تعریف نشده بود. درس ها همان دروس قبلی بود.
کل طرح به عنوان 6،3،3 معرفی شده بود و مقدمات آن در حال اجرا بود. در این طرح دوره ابتدایی شش ساله بود و سه سال متوسطه اول و سه سال متوسطه دوم. دوره راهنمایی به متوسطه اول تبدیل می شد و دوره دبیرستان به متوسطه دوم. البته در ابتدایی هم می بایست 3،3 باشد، یعنی دوره اول ابتدایی و دوره دوم ابتدایی. با توجه به گفته ها این تحول بسیار بزرگ بود و قرار بود تغییراتی عظیم ایجاد کند. پیش بینی کرده بودند که بعد از پنج سال بیشتر کاستی های نظام آموزشی ما با این طرح برطرف خواهد شد.
در مطالب کتب درسی که هیچ تغییری ایجاد نشد. شاید چون سال اول است فعلاً در حال طراحی کتاب های جدید هستند و در سال های آتی کتاب ها عوض خواهند شد. در ساعت های مدارس هم هیچ تغییری اتفاق نیفتاد، ریاضی همانند قبل بود، اول راهنمایی پنج ساعت در هفته و دوم و سوم راهنمایی چهار ساعت در هفته. نه درسی به دروس هر پایه اضافه شد و نه درسی هم حذف گردید. با این تفاصیل این تغییر فقط در کم کردن یک نوبت امتحان بود و بس، پس چرا این قدر آن را در بوق و کرنا کرده اند؟!
البته در دبیرستان تغییرات بیشتر بود و هر کس می خواست اول دبیرستان ثبت نام کند، می توانست نظام قدیم یا نظام جدید را انتخاب کند. این تغییر از سال اول دبیرستان شروع شده بود و قرار بود دوره دبیرستان سه ساله شود و یک سال هم به عنوان پیش دانشگاهی به آن افزوده شود. رشته های دیگری هم به نام های کار و دانش و فنی و حرفه ای نیز به رشته های دبیرستان افزوده شده بود. آن قدر این نظام جدید پیچ در پیچ بود که حتی مدیران دبیرستان هم هنوز از آن اطلاعات کافی نداشتند. امیدوارم بودم پیش بینی آنها درست از کار درآید و دانش آموزان دچار مشکل نشوند و ضرر نکنند.
بعد از دوازده سال درس خواندن و پنج سال تدریس کردن به شدت به ثلث وابسته شده بودیم، آخرهای آذر ماه دیگر داشت استخوان هایمان درد می گرفت، عمری در این زمان فقط امتحان بود ولی حالا باید درس می دادیم. تا خودمان را با این نظام جدید هماهنگ کنیم، سالها طول خواهد کشید. فقط امیدواریم بعد از این که به این نظام عادت کردیم دوباره آن را تغییر ندهند.
بعد از امتحانات نوبت اول هم ما و هم بچه ها فهمیدیم که این تغییر نظام آموزشی آن چیزی که فکر می کردیم نبود و مدرسه در اصل تغییر چندانی نکرده است. همه چیز مانند قبل است و از آن تغییر بنیادین که به ما گفته بودند خبری نیست. خیلی امید داشتم تا اتفاقی رخ دهد و این روش های تدریس قدیمی و همچنین مدارس کاملاً سنتی ما به روز شوند و روش های جدید وارد نظام آموزشی ما شود. حدود چهل پنجاه سالی است که ما به همین صورت در حال درس دادن و درس آموختن هستیم. شاید ما ظاهر قضیه را دیده ایم و طبق پیش بینی بعد از چهار پنج سال همه چیز درست شود!
مدرسه به همان صورتی که سالها می گذشت، در حال گذر بود و هیچ تغییری در آن دیده نمی شد. به هفته های آخر اسفند رسیدیم، مانند همیشه شور و اشتیاق عید همه جا دیده می شد. سالها در این زمان امتحانات ثلث دوم بود و بعد تعطیلات عید شروع می شد، ولی حالا باید در این روزها کلاس می رفتیم. من همیشه امتحانات ثلث دوم را دوست داشتم، بعد از آن عید می رسید و دو هفته ای استراحت می کردیم و با نیرویی تازه ثلث سوم را شروع می کردیم.
پنجشنبه سر کلاس سوم راهنمایی بعد از این که درس تمام شد، بیشتر بچه ها سال نو را پیشاپیش تبریک گفتند، لبخندی زدم و تشکر کردم و گفتم: کمی زود گفتید، بیست و نهم اسفند دوشنبه هفته بعد است، یک شنبه که شد من هم سال نو را به شما تبریک عرض خواهم کرد. یکی از بچه ها گفت: آقا اجازه از شنبه مدرسه تق و لق می شود و ما هم نمی آییم، به همین خاطر از همین حالا به شما عید را تبریک می گوییم.
با اخم نگاهش کردم و گفتم: چه کسی این را گفته است؟ مدرسه تا بیست و هشتم اسفند برقرار است و کلاس ها نیز دایر است. من به کلاس می آیم و طبق برنامه ریزی ام کار خواهم کرد و هیچ کس هم حق ندارد بدون دلیل غیبت کند. دو هفته در عید تعطیل هستید و همین برایتان بس است. پچ پچ بین بچه ها نشان از این می داد که اصلاً با حرف های من موافق نیستند. ولی من محکم سر موضع خود ایستادم و گفتم: هرکسی غیبت غیر موجه کند از او نمره کم خواهم کرد.
در دفتر موضوع را به آقای مدیر گفتم و هشدار دادم که بچه ها چنین تصمیماتی گرفته اند و این اتفاق نامیمون باید در نطفه خفه شود. تا سال قبل در این روزها همیشه امتحان بود و چنین اتفاقاتی رخ نمی داد، حالا که امتحان نیست باید خیلی جدی با این موضوع برخود شود وگرنه در سالهای آتی تبعات بسیار بدی خواهد داشت و نظم مدرسه را در این ایام کاملاً مختل خواهد کرد. امسال که سال اول است باید مقتدرانه برخورد شود تا دانش آموزان حساب کار دستشان بیاید و به فکر تعطیل کردن مدرسه نیفتند.
آقای مدیر حرف هایم را تایید کرد و در زنگ تفریح بعدی همه را به صف کرد و در این مورد توضیحاتی به بچه ها داد، ضمناً تهدیدشان کرد که در صورت غیبت غیرموجه حتماً باید پدر یا مادرشان به مدرسه بیاید و تعهد بدهد. این رفتار آقای مدیر خیلی خوب و به جا بود و مطمئناً تاثیرات مثبتی در بچه ها ایجاد خواهد کرد، پیش بینی می کردیم که روزهای آخر سال مشکلی خاصی پیش نیاید. در مدرسه اگر معلمان و مدیر وحدت رویه داشته باشند هم محیط بسیار گرم و صمیمی می شود و هم مشکلات بهتر حل می گردد. مزیت بزرگ مدارس کوچک روستایی همین است.
طبق تجربه ای که داشتم، در روزهای آخر سال بلیط بسیار سخت گیر می آید، به همین خاطر هفته قبل تمام بلیط های رفت و برگشت را یکجا خریده بودم. پیش بینی کردم که در روز آخر سال احتمالاً به قطار گرگان نرسم، برای همین بلیط قطار شاهرود به تهران را گرفته بودم، برای روز بیست هشتم اسفند ساعت هشت شب. در آن روز تا ظهر مدرسه خواهم بود و تقریباً هشت ساعت وقت خواهم داشت تا از وامنان به شاهرود بروم. این مسیر در حالت عادی بین دو تا دو ساعت و نیم طول می کشید، با پیش بینی بدترین حالت ممکن، برای ساعت هشت شب بلیط گرفتم تا قطار را از دست ندهم.
صبح شنبه اول وقت به سمت مدرسه به راه افتادم. به خاطر باران دیروز باز هم باید بیشترین احتیاط را در راه رفتن به خرج می دادم تا گِلی نشوم. آرام آرام به مدرسه نزدیک می شدم و بیشتر حواسم به جاهایی بود که پایم را می گذارم. برای اولین بار با کمترین مقدار پاشیده شدن گِل به روی شلوارم به مدرسه رسیدم، این را به فال نیک گرفتم و وارد حیاط مدرسه شدم، ولی این فال نیک بیشتر از چند ثانیه دوام نیاورد.
حیاط مدرسه بسیار خلوت بود و تعداد دانش آموزان به شدت کم بود. به نظر این بچه ها اصلاً به حرف ها و بهتر بگویم تهدیدات ما توجهی نکرده بودند و کاملاً خودسرانه مدرسه نیامده بودند. پیش بینی هایم برای به مدرسه آمدن بچه ها در همان گام اول نادرست از آب درآمد. در دفتر به آقای مدیر گفتم وضعیت بحرانی شده است و باید فکری برای آن کرد، یک جوری باید بچه ها را به مدرسه کشاند، متاسفانه تهدیدات ما اصلاً اثر نداشت. آقای مدیر نگاه معنی داری به من کرد و گفت: چه کار کنیم؟ برویم به در خانه تک تک بچه ها و آنها را به مدرسه بیاوریم؟ می شود؟ آقای مدیر راست می گفت و هیچ راهی نمانده بود و این بچه ها کاملاً ما را آچمز کرده بودند.
زنگ اول کلاس اول راهنمایی رفتم، تقریباً دو سوم بچه ها آمده بودند. همین هم غنیمت بود. باید کاری می کردم تا به گوش آنهایی که نیامده بودند برسد که این نیامدن برایشان گران تمام خواهد شد. اول تصمیم گرفتم درس بدهم و دیگر هم تکرار نکنم، ولی فکر بهتری به ذهنم رسید. پرسش کلاسی در این وضعیت بهترین راهکار است. با سوالاتی ساده بچه هایی که هستند نمره خوب می گیرند و آنهایی هم که نیستند برایشان صفر ثبت می شود. البته پرسش کلاسی های من از پنج نمره است.
به ترتیب بچه ها را پای تخته می فرستادم و آنها هم حل می کردند و بیشترشان پنج کامل را می گرفتند. آنها که ضعیف بودند کلی ذوق می کردند که برای اولین بار حداقل پای تخته را نمره خوبی گرفته اند. نام هر کسی را که می خواندم و غایب بود برایش صفر می گذاشتم و بلند هم می گفتم تا همه بشنوند. پچ پچ هایی سر کلاس در مورد همین نمره های صفر ایجاد شد، من هم گذاشتم تا کامل با هم صحبت کنند، می دانستم که از مدرسه بیرون بروند خبر را سریع پخش خواهند کرد.
کلاس دوم راهنمایی کمتر از نصف کلاس آمده بودند و سوم راهنمایی هم فقط چند نفر بودند. هرچقدر سن این بچه ها بالاتر می رفت میزان غیبت شان هم بالا می رفت. انگار جرات بیشتری برای نیامدن پیدا می کردند. همین راه کار را در این کلاس ها هم پیاده کردم و چشمان بهت زده بچه ها که نمره صفر آنهایی که غایب بودند را می شنیدند نشان از این داشت که من به هدفم رسیده ام. چاره ای نداشتم و باید کاری می کردم تا مدرسه به این روز نیفتد. هدف اصلی من این است که نظم را در مدرسه یاد بگریند و بفهمند که حق ندارند قانون را زیر پا بگذارند.
موضوع را به آقای مدیر گفتم: لبخندی زد و گفت: بچه ها را زیاد اذیت نکن، بگذار این دم عیدی راحت باشند. گفتم: دو هفته در عید تعطیل هستند و در راحتی و آسایش به سر می برند، باید سخت بگیریم تا نظم را یاد بگیرند. آقای مدیر دیگر چیزی نگفت و به نظر می آمد با من در این موضوع زیاد موافق نبود. ولی من در تصمیم راسخ بودم و فردا هم همین کار را انجام خواهم داد. ممکن است امروز از دستم در رفته باشند ولی برای فردا پیش بینی ام در مورد حضور حداکثری بچه ها درست خواهد بود.
در مسیر برگشت به خانه اتفاقات جالبی افتاد، معمولاً وقتی دانش آموزان در کوچه های روستا مرا می دیدند می آمدند و سلامی می کردند ولی حالا مرا که می دیدند راهشان را به طرف دیگر کج می کردند تا با من مواجه نشوند. این یعنی کاری که امروز در کلاس انجام داده ام موفق بوده و خبرش به بچه ها رسیده است. این ناراحتی آنها هم مقطعی است و بعد از مدتی از یادشان می رود، ولی این را یاد می گیرند که کارشان را باید درست انجام دهند. نظم و انضباط اصلی ترین شرط پیشرفت است، حتی در کارهایی که به نظر ساده می آید.
برای یک شنبه برنامه خاصی را برای بچه ها پیش بینی کرده بودم، مطمئن بودم که بیشترشان به مدرسه خواهند آمد و برای این کارشان بهتر بود تشویقی برای آنها در نظر بگیرم. همیشه تشویق بهتر از تنبیه تاثیرگذار است. نیم ساعت در کلاس کمی درس های قبلی را مرور می کنم و بعد با هماهنگی آقای مدیر به آنها اجازه می دهم که به حیاط بروند و فوتبال بازی کنند. این بهترین جایزه برای آنها خواهد بود، هم یاد می گیرند که باید به وظیفه شان عمل کنند و هم خاطره خوشی از فوتبال برایشان خواهد ماند.
صبح در مسیر مدرسه آقای مدیر مرا دید و با تعجب پرسید که مگر نرفتید تهران؟ در جواب ایشان گفتم مگر قرار بود بروم؟ من برای امشب ساعت هشت شب بلیط قطار دارم، تا ظهر مدرسه ام و بعد خواهم رفت. به نظر مبهوت می آمد و اصلاً انتظار دیدن مرا نداشت. در ادامه گفت: امروز هیچ همکاری نمی آید و اصلاً سرویس معلمان از شهر حرکت نکرده است. گفتم: اشکال ندارد، من کلاس هایم را برگزار می کنم و برای این که بچه ها حوصله شان سر نرود، مدتش را کوتاه می کنم و در ادامه با اجازه شما می گذارم در حیاط فوتبال بازی کنند. آقای مدیر دیگرچیزی نگفت و تا مدرسه بین ما فقط سکوت حاکم بود.
وقتی وارد حیاط مدرسه شدیم همانجا ایستادم و فهمیدم که تمام تمهیدات و روش ها و فکرهایی که کرده بودم و به نظرم بسیار هم تاثیرگذار بوده، همه باد هوا بوده است و هیچ اثری هم نداشته است. تمام پیش بینی هایم غلط از آب درآمده بود. در حیاط مدرسه حتی یک دانش آموز هم نبود. کودتایی دقیق و کامل در مدرسه صورت گرفته بود. همانجا مبهوت ایستاده بودم و حیاط خالی را نگاه می کردم که آقای مدیر به پشتم زد و گفت: فکر کنم زور بچه ها از شما بیشتر بوده، همان نصف نیمه های دیروز هم نیامدند.
خیلی ناراحت شدم، هدفی که به دنبالش بودم به هیچ وجه محقق نشده بود و این برای آینده بسیار خطرناک به نظر می رسید. وقتی بچه ها خودشان تصمیم بگیرند و اجرا هم کنند و به قوانین مدرسه هیچ اعتنایی نداشته باشند، دیگر در مدرسه سنگ روی سنگ بند نمی شود. ضمناً یاد می گیرند که بعدها هم می توانند با این ترفند از زیر کارهایی که وظیفه آنها است به راحتی شانه خالی کنند. انجام وظیفه مهتمرین چیزی است که هر انسانی باید آن را رعایت کند.
وقتی با آقای مدیر در این زمینه صحبت کردم و او ناراحتی مرا دید، باز هم مانند همیشه لبخندی زد و گفت: نگران نباش، حداقل بخش مثبت قضیه را ببین. گفتم مگر این اتفاق جنبه مثبت هم دارد؟ گفت: همین که همه با هم متحد شدند و یک نفر هم زیر قولش نزد یک اتفاق خوب است. هرچقدر فکر کردم نتوانستم این وجه مثبت را قبول کنم. اتحاد و یک دلی برای کارهایی خوب است که نتیجه اش درست باشد و به نفع همه باشد نه در تعطیل کردن مدرسه.
ساعت نه صبح از آقای مدیر خداحافظی کردم و به سمت کاشیدار به راه افتادم. در راه به این فکر می کردم که این نظام آموزشی جدید در اولین سال اجرایش نظام مدرسه را در روزهای آخر اسفند بر هم زد. در زمانی که ثلث بود در این روزها امتحان بود و همه چیز در جای خودش قرار داشت ولی حالا همه چیز به هم ریخته است. چه چیزهایی پیش بینی می کردیم و حالا چه اتفاقاتی رخ داد. شروع نظام جدید این گونه است، آینده اش چه خواهد شد؟! به نظر پیش بینی ها اصلاً درست از آب در نخواهد آمد.
هنوز به کاشیدار نرسیده بودم که وانتی رسید و سوار شدم و تا شاهرود را یکسره رفتم، دوازده ظهر میدان مرکزی شاهرود بودم. باید تا هشت شب صبر می کردم ولی نمی دانم چه شد که خودم را در پلیس راه یافتم و بلافاصله اتوبوس گیرم آمد و ساعت هفت شب سه راه افسریه بودم. انگار قرار است تمام پیش بینی هایم درست از آب در نیاید، چه در بلند مدت و چه در کوتاه مدت. کلاً از این به بعد نباید پیش بینی کنم. پیش بینی های من اگر هم غلط باشد فقط به خودم ضربه می زند، ولی نگران پیش بینی نظام جدید آموزشی هستم که اگر درست نباشد، تبعاتی جبران ناپذیر خواهد داشت.

مطلبی دیگر از این انتشارات
عقل
مطلبی دیگر از این انتشارات
278. تمرکز
مطلبی دیگر از این انتشارات
274.کلاس تقویتی