302. اخراج از کلاس

یکی از سخت ترین بخش های کار معلمی نحوه برخورد با دانش آموزانی است که مخل نظم کلاس می شوند. وقتی هر کاری که می شود را انجام می دهی و می بینی که در رفتار دانش آموز تغییری حاصل نشده است، می مانی که دیگر چه کاری را باید انجام دهی. آخرین راه اخراج دانش آموز از کلاس است که تبعات بسیاری دارد. معمولاً این گونه رفتارهای دانش آموزان علت هایی در خارج از کلاس دارد که یافتن آن در بیشتر موارد غیرممکن است و همین باعث می شود در نحوه برخورد دچار چالش بزرگی شویم و ندانیم که از کدام ابزار تربیتی استفاده کنیم.

یک معلم در اصل باید یک روانشناس هم باشد تا بتواند مشکلات رفتاری بچه ها را بشناسد و بر اساس آن با آنها رفتار کند. چند واحد روانشانسی در دوران تربیت معلم فقط در حد آشنایی است و برای حرفه معلمی اصلاً  کافی نیست. بهتر است در طول خدمت، معلمان آموزشهای مداومی درباره روانشناسی ببینند. ولی حیف که در سیستم آموزش و پرورش ما چنین کلاس هایی به ندرت برگزار می شود. پس ما باید در این زمینه با مطالعه بیشتر خود را آماده کنیم.

من هم به عنوان معلمی که هنوز سابقه ام به ده سال نرسیده و کم تجربه محسوب می شوم، هنوز در این چالش های رفتاری بچه ها آن طور که شایسته است نمی دانم چه رفتاری نشان دهم تا بیشترین تاثیر را داشته باشد. متاسفانه بسیاری از همکاران به این موضوع بسیار ساده می نگرند و با یک تشر یا اخراج از کلاس و یا از همه بدتر با تنبیه بدنی دانش آموزان را وادار به رعایت نظم در کلاس می کنند. به نظر من این رفتارها بسیار پیچیده هستند و برای یافتن بر خورد مناسب با آنها، نیاز به فکر بسیار است.

من همیشه در جلسه اول سال تحصیلی این گونه موارد را با دانش آموزان درمیان می گذارم. من دو نوع نظم در کلاس تعریف می کنم. نظم درسی و نظم اخلاقی. منظورم از نظم درسی، اول تمرکز در کلاس جهت یادگیری، سپس حل کاردر کلاس ها و فعالیت ها در کلاس و حل تمارین در خانه است. در موقع تدریس حق حرف زدن ندارند و اگر متوجه نشدند می توانند بپرسند. در زمان حل کار در کلاس ها می توانند خیلی آرام با یک دیگر مشورت کنند یا از من هم بپرسند. و از همه مهمتر این که حتماً باید حل کنند.

در نظم اخلاقی رعایت ادب و حقوق دیگران اصل است. در کلاس من هیچ دانش آموزی حق توهین به دیگری را ندارد، حق درگیر شدن ندارد، حق مسخره کردن ندارد. مثلاً اگر در پای تخته دانش آموزی نتوانست مسئله ای را حل کند یا اشتباه حل کرد، اگر دانش آموزی او را مسخره کند با شدت با او برخورد می کنم. نظم اخلاقی برای من مهمتر از نظم درسی است. دانش آموز در ریاضی فکر کردن را تمرین می کند و در رفتارش این تمرین را واقعیت می بخشد. پس اگر کسی ریاضی را خوب یاد بگیرد رفتارش نیز اصلاح می شود.

تنبیه در کلاس من درجات مختلفی دارد. ابتدا تذکر، اگر افاقه نکرد، کمی عتاب و به قول معروف دعوا کردن. در مرحله بعد ثبت نمره منفی در دفتر نمره که در نمره مستمر تاثیر دارد و در نهایت هم اگر هیچ کدام از این راهبردها جواب نداد، اخراج از کلاس و معرفی به دفتر جهت رسیدگی نهایی. اخراج از کلاس به ندرت رخ می دهد و معمولاً با همان نمره منفی دانش آموز وادار به رعایت نظم می شود.

ایجاد محیطی در کلاس که به دانش آموز اجازه ندهد که رفتار ناشایست داشته باشد بسیار مهم است. من در کلاس ها خیلی جدی هستم ولی در برخورد با دانش آموزان نهایت ادب را رعایت می کنم. تا به حال نشده به دانش آموزی حرفی بزنم که باعث تخریب شخصیتش شود. همیشه حواسم به این موضوع بوده است. ضمناً بیشتر وقت کلاس را هم سعی می کنم دانش آموز را فعال نگاه دارم. با این کار بیشتر صحبت هایی که بین آنها رد و بدل می شود درسی است و این هم جزو اهداف آموزش ریاضی است. اما این کار بسیار انرژی می برد و مرا به شدت خسته می کند.

در این هشت یا نه سالی که سابقه دارم همیشه موظفی ام در مدرسه دخترانه بوده است (دوازده ساعت دخترانه و دوازده ساعت پسرانه). تدریس در این مدارس شرایط خاص خود را دارد و با تدریس در مدارس پسرانه متفاوت است. ولی یک مزیت دارد و آن هم منظم بودن دختران است. من در کلاس های دخترانه خیلی راحت تر می توانم کار کنم تا پسرانه، زیرا بخش عمده انرژی ام که در کلاس های پسرانه جهت ایجاد محیط منظم در کلاس صرف می شود در اینجا ذخیره می شود. درست است که پسرها بیشتر در بحث ها شرکت می کنند و نظرات عجیب و جالبشان خستگی را از تنم به در می آورد، ولی سکوت محافظه کارانه دختران هم مجال بیان بهتر درس را به من می دهد.

در سال تحصیلی جدید در مدرسه دخترانه دچار چالشی در مورد همین رفتارهای دانش آموزان شدم. مشکل من از جایی شروع شد که یکی از دانش آموزان کلاس سوم راهنمایی رفتارش در کلاس تغییر کرد. این دانش آموز مانند همه در سال های قبل هم دانش آموز من بوده و کاملاً نسبت به او شناخت کامل داشتم، ولی این رفتارهای جدیدش را نمی فهمیدم. دانش آموز خوبی بود و نمراتش در حد متوسط به بالا بود، در کلاس هم بسیار مودب بود و به موقع حرف می زد، ولی حالا مدتی است که اصلاً حواسش به کلاس و درس نیست و بیشتر اوقات با صحبت کردن حواس اطرافیانش را نیز پرت می کند.

چندین بار به او تذکر دادم ولی متاسفانه اصلاً  گوش نمی کرد. درست در وسط درس با دیگران صحبت می کرد و باعث می شد حواس آنها نیز پرت شود. نمی دانم چه چیزی می گفت که این قدر شنونده داشت و باعث می شد هر روز بر تعداد دانش آموزانی که با او هستند افزوده شود. یک بار برایش نمره منفی ثبت کردم، ناراحت شد و سرش را روی میز گذاشت و تا آخر زنگ هم بلند نکرد. خیلی از دستم ناراحت شده بود و این را در جلسات بعدی از نگاهش فهمیدم. به شدت به من حساس شده بود و با هر تذکری که می دادم جبهه ای می گرفت و چیزی زیر لب می گفت.

این موضوع از آن دسته چالش هایی بود که حل آن بسیار سخت به نظر می رسید. به این نتیجه رسیده بودم که با خودش کاری نداشته باشم و فقط مراقبت کنم که دیگران نیز همچون او حواسشان پرت نشود. باید کاری می کردم تا نتواند با دیگران صحبت کند. تغییر جا می توانست راه حل خوبی باشد. ولی در اجرا وضعیت بدتر شد، اول این که حساسیتش روی من چندین برابر شد و دوم این که عده ی دیگری هم که در کلاس از او فاصله داشتند دچار حواس پرتی شدند. واقعاً نمی دانستم چه کار باید کنم.

 اگر بیشتر برخورد می کردم می ترسیدم اتفاقی غیرقابل پیش بینی رخ دهد، رفتاری از خود نشان دهد که دیگر نتوان جمعش کرد. اگر برخورد نمی کردم نمی توانستم درس بدهم، همیشه در اطراف او همه همه ای بود که باعث می شد تمرکز خیلی ها به هم بریزد. جالب این بود که هیچ کس هم شکایتی نداشت. حتی شاگرد زرنگ ها که گاهی برای خود شیرینی اعتراض می کردند که فلانی حرف می زند و حواس ما را پرت می کند،  ساکت بودند. وضع به طور بغرنجی پیچیده شده بود.

در یک روز در حال تدریس بحث مهم معادله خط بودم و داشتم روی تخته با کشیدن یک خط در محور مختصات و نقطه یابی آن، اصل مطلب را می گفتم که ناگهان از پشت سرم صدای خنده هایی را از گوشه کلاس شنیدم، چنین اتفاقی در کلاس هایم در مدرسه دخترانه تا کنون رخ نداده بود. شاید دو نفر که در کنار هم نشسته اند در زمان حل کاردرکلاس به موضوعی خنده دار خندیده باشند ولی در وسط درس که کلاس در سکوت غرق است، چنین خنده ای آن هم نسبتاً بلند و چندین نفره بسیار عجیب بود.

سریع برگشتم و دیدم آن دانش آموز و نفرات جلویی و پشت سرش با دست جلوی دهانشان را گرفته اند تا مثلاً معلوم نشود که دارند می خندند. اعصابم خیلی به هم ریخت. اگر این بچه ها رابطه بین طول و عرض نقاط یک خط را نفهمند تا پایان این فصل هیچ چیز را نخواهند فهمید. یکی از همان جمع را صدا کردم و گفتم بیاید پای تخته و بخش کوچکی از چیزی را که گفته بودم را مجدداً توضیح دهد. سرخ شد و سفید شد و هیچ نگفت. با عتاب گفتم: اینجا آمده اید درس یاد بگیرید، نه این که بخندید.

همان دانش آموز مورد نظر بلند شد و گفت: آقا اجازه مگر خندیدن بد است؟ گفتم: بد نیست ولی هر کاری جایگاهی دارد. خندیدن در وسط درس که باعث شود مطلب را نفهمید اصلاً خوب نیست. ادامه داد: آقا اگر معادله خطر را نفهمیم چه اتفاقی می افتد؟ گفتم: اگر معادله خط را نفهمید، خیلی چیزها را نمی فهمید. ریاضی تمرین فکر کردن است. هر کسی ریاضی اش خوب نباشد در زندگی هم موفق نخواهد بود. ریاضی اصول تعقل است و یادگیری آن به فهم و درک و حل مسائل زندگی بسیار کمک می کند.

فکر کنم از حرف هایم چیز زیادی نفهمید. ولی هرچه بود ساکت شد. درس را ادامه دادم و بعد از مدت کوتاهی مجدداً همان اتفاق رخ داد. این بار دیگر نمی شد مماشات کرد. هیچ راهی به جز اخراج از کلاس نداشتم. متاسفانه همه راه ها را رفته بودم و حالا به این آخرین راه رسیده بودم. با عصبانیت به سویش رفتم و گفتم: شما نظم کلاس را به هم زده اید و باعث شده اید دیگران هم حواسشان پرت شود و درس را یاد نگیرند. اگر شما نمی خواهید یاد بگیرید، اشکالی ندارد خودتان ضرر می کنید، ولی حق ندارید موجب ضرر دیگران شوید. بفرمایید بیرون.

ترسیده بود و از این برخورد من شوکه شده بود. هر چه التماس کرد قبول نکردم و در کلاس را باز کردم و با دست بیرون از کلاس را نشان دادم. گریه اش گرفته بود ولی نمی بایست کوتاه می آمدم. مجبور بودم این سختی را تحمل کنم و یک بار برای همیشه این مشکل را برطرف کنم. چاره ای جز این کار نبود، همه راه ها را قبلاً آزموده بودم و به نتیجه نرسیده بودم. با اکراه از کلاس بیرون رفت و من هم به دنبالش رفتم تا ایشان را به مدیر معرفی کنم. متاسفانه آقای مدیر نبودند. احتمالاً تا جایی رفته بود و زود برمی گشت. به این دانش آموز گفتم: همینجا مقابل در ورودی سالن و کنار در کلاس بایستد تا آقای مدیر بیاید.

این اولین باری بود که در مدرسه دخترانه دانش آموزی را از کلاس اخراج کرده بودم. برای خودم هم بسیار سخت بود. وقتی وارد کلاس شدم، بهت همه دانش آموزان را فرا گرفته بود. با این وضع ادامه دادن درس ممکن نبود. باید بچه ها را از این وضعیت خارج می کردم. کمی در مورد نظم و تمرکز برای یادگیری صحبت کردم و در ادامه هم از فواید ریاضی گفتم. در آخر هم گفتم که اصلاً دوست نداشتم این اتفاق رخ دهد ولی این دانش آموز چاره ای برایم نگذاشته بود. فضای کلاس اندکی عادی تر شد و درس را ادامه دادم.

اواخر زنگ بود و دانش آموزان در حال حل کردن کاردرکلاس ها بودند که صدای در آمد. مطمئن بودم که آقای مدیر است و آمده تا به اوضاع آن دانش آموز رسیدگی کند. حدسم درست بود و آقای مدیر بود. تا خواستم توضیح دهم مرا از کلاس بیرون کشید و به دفتر برد. فرصت نمی داد صحبتم کنم. می دانستم که حتماً می خواهد مرا به خاطر بیرون انداختن دانش آموز مواخذه کند و من هم دلیل هایم را  کاملاً آماده داشتم. ولی با آن چیزی که فکر می کردم مواجه نشدم، حرف های آقای مدیر خیلی عجیب و غریب بود. گفت: می دانم که این دانش آموز بی نظمی کرده و شما هم در بیرون انداختن او حتماً دلیل موجهی دارید، فقط یک خواهش دارم. اگر بار دیگر بیرون انداختید، مقابل در ورودی نایستد، برود طرف دیگر سالن، مثلاً مقابل در آبدارخانه بایستد.

از این حرف آقای مدیر هیچ نفهمیدم، چرا باید محل بیرون انداختن دانش آموز را تغییر دهم؟ البته امیدوارم دیگر مجبور به این کار نشوم، ولی این مطلبی که آقای مدیر گفت هیچ ارتباطی به موضوع مورد نظر من ندارد. می خواستم علت را از آقای مدیر بپرسم که رو به من کرد و گفت: من باید بروم و عجله دارم، آمدم تا کلیدهای مدرسه را به شما بدهم. حواست به دفتر باشد و راس ساعت دوازده و ربع مدرسه را تعطیل کن. آقای مدیر رفت و من با سوالی بی جواب به کلاس بازگشتم.

در زنگ آخر در کلاس دوم راهنمایی حل تمرین داشتیم و در طول کلاس فقط ذهنم مشغول بیرون انداختن آن دانش آموز بود. باید راهی می یافتم که دیگر این کار تکرار نشود. باید علت این تغییر رفتار دانش آموز مورد نظر را می فهمیدم تا به کمک آن بتوانم این مشکل را حل کنم. بهترین کار صحبت کردن با خودش بود. فردا همان اول وقت به همراه آقای مدیر سعی می کنم با صحبت با او این عامل را کشف کنم و مشکل را حل کنم.

فردا صبح وقتی به مدرسه رسیدم، مقابل در سالن، یک خانم داشت با آقای مدیر صحبت می کرد. سلام و علیکی کردم و وارد دفتر شدم، آن دو هم بلافاصله بعد از من وارد دفتر شدند. آقای مدیر مرا به خانم معرفی کرد. فهمیدم که آمده است درس فرزندش را بپرسد. دفتر نمره ام را گرفتم تا وضعیت درسی فرزند این خانم را برایش توضیح دهم. خواستم نام دانش آموز را بپرسم که آقای مدیر گفت: ایشان مادر همان دانش آموزی است که دیروز از کلاس اخراج کردید.

چقدر خوب شد که ایشان آمدند. بهترین فرصت بود که این تغییر رفتار واکاوی شود. تا خواستم چیزی بگویم، مادر گفت: می دانم دخترم کمی سر به هوا شده است. در خانه خیلی با او صحبت می کنم و دیروز هم که گفت شما از کلاس اخراجش کردید خیلی ناراحت بود و من می دانم که او مقصر است. فقط از شما یک خواهش دارم، از این به بعد اگر شلوغی کرد و شما او را بیرون انداختید، مقابل در سالن نایستد، جای دیگری بایستد.

داشتم شاخ در می آوردم. ایشان هم که حرف بی منطق آقای مدیر را می زند. ما باید علت اصلی را پیدا کنیم تا بتوانیم مشکل را حل کنیم تا کار به اخراج از کلاس نکشد، نه این که در مورد محل ایستادن این دانش آموز صحبت کنیم. همین موضوع را به مادر ایشان گفتم. لبخندی زد و گفت: این حرف من علتی دارد. گفتم: بفرمایید تا علتش را ما هم بدانیم. لبخندش لحظه به لحظه بیشتر می شد و تعجب من با تصاعدی هندسی فزونی می یافت.

آقای مدیر مرا به مقابل در ورودی سالن و درست همانجایی که آن دانش آموز ایستاده بود برد و خانه ای را که در طرف دیگر حیاط مدرسه مشرف به این مکان بود را نشانم داد. بعد آرام در گوشم گفت: این خانه ی خواستگار این دانش آموز است. دیروز که شما او را بیرون انداختید آنها دیده بودند و باعث شده بود این دانش آموز خجالت بکشد. من وقتی وارد حیاط مدرسه شدم و او را مقابل در سالن سر به پایین دیدم سریع فهمیدم و جایش را تغییر دادم و به شما نیز تذکر دادم.

فکر هر دلیلی را می شد کرد الا این  دلیل. حالا نوبت من بود که مات و مبهوت بمانم. فکر عوامل بیرون از مدرسه و کلاس را می کردم ولی نه این چنین علتی، که حتی به مکان بیرون انداختن هم ربط داشته باشد. زبانم بند آمده بود و فقط آقای مدیر را نگاه می کردم. او هم فهمید و گفت: حق داری شوکه شوی، تا به حال با چنین موضوعی مواجه نشده بودی. مادر دانش آموز رفت و مدتی گذشت تا از این بهت خارج شوم. وقتی به خود آمدم، اعصابم به شدت خرد شد. این چه کاری است که دختر را در این سن کم عروس می کنند. این ها هنوز بچه اند و چیزی از زندگی متاهلی نمی دانند. به پیش آقای مدیر رفتم و کلی با او بحث کردم. ایشان لبخند ملیحی زد و گفت: اینجا روستا است و دختران در این سنین به خانه بخت می روند.   

چقدر کار ما معلم ها سخت است، چقدر عوامل بیرونی در رفتار دانش آموزان دخیل است، چقدر این عوامل بیرونی عجیب و غیرمنتظره هستند، چقدر فهمیدن و تشخیصشان مشکل است و در نهایت چقدر تعیین نوع رفتار و برخورد با دانش آموزان صعب و تا حدی دست نیافتنی است. چقدر باید اطلاعات ما از دانش آموزان و خانواده آنها زیاد باشد که نیست  و چقدر باید حواسم به همه چیز باشد. چقدر معلمی کار سختی است.

و در آن طرف چقدر زندگی برای دختران در چنین جوامعی که در آن جبر بر زندگی ها تسلط بی قید و شرط دارد و هیچ انتخابی ملاک نیست، سخت تر و دردآور تر است.

1404/07/16