310. دانا

دو سه سالی است که نظام آموزشی ما تحولی اساسی یافته است!!! دوره راهنمایی از سه ثلث به دو نوبت تقلیل یافته، تغییری که واقعاً تحولی عظیم است!!! حالا ما هم مانند دانشگاه ها ترم اول و دوم داریم! سالها به نظام سه ثلثی عادت کرده بودیم تا بزرگان آموزش و پرورش به این نتیجه رسیدند که باید این ساختار را تغییر دهند. من نه ایرادی در  نظام قبلی می دیدم و نه مزایایی در  نظام جدید مشاهده می کنم. نه در مفاهیم و نه در عنوان درس ها و نه در ... ، هیچ تغییری رخ نداده است.

باز وضع ما خیلی بهتر از دبیرستان است. تحول آنها چنان بنیادین است که همه انگشت به دهان مانده اند! نظام جدید و قدیمش بماند که چقدر بچه ها را سردرگم کرد، بعد سالی واحدی شد و بعد از دو سه سال به ترمی واحدی بدل گشت. هنوز نظام اولی جا نیفتاده بود که تغییر کرد و دومی آمد و بعد از آن هم نظام 6.3.3. دبیرستان سالهای سال چهار ساله بود، یک دوره پیش دانشگاهی به آن افزودند و از دبیرستان جدایش کردند و بعد دیدند که نمی شود و دوباره چهار ساله کردند و بعد هم سه ساله شد. خودشان نمی دانستند چه کار می کنند و این وسط فقط ما و بچه های این سرزمین سردرگم بودند.

تنها تغییری که واقعاً رخ داد، آمدن سامانه «دانا» بود. سامانه ای که در کامپیوتر نصب می شد و به جای لیست ها و کارنامه های دست نویس بود. این تغییر لاجرم بود و هیچ ارتباطی هم به آموزش و پرورش ما نداشت، گذر زمان و پیشرفت تکنولوژی و استفاده روزافزون از کامپیوتر باعث این اتفاق شده بود. به نظرم دیر هم رخ داده بود و باید سالها قبل از این گونه سامانه ها برای ثبت نمرات و اطلاعات دانش آموز استفاده می شد. دست نویس بودن هم بسیار وقت گیر بود و هم امکان اشتباه در آن زیاد بود.

سامانه دانا تحت سیستم عاملDOS است و کار با آن نسبت به ویندوز بسیار متفاوت است. البته سامانه دانا در راهنمایی کار خاصی نداشت، دانش آموزان ثبت نام می شدند و بعد کلاس تعریف می شد و خود به خود درس ها تعریف می شد و همه چیز  تقریباً آماده بود، ولی سامانه دانا در دبیرستان به خاطر انتخاب واحد کار زیادی داشت. گاهی خودمم هم گیر می کرد و به مسئول امتحانات یا فناوری اداره زنگ می زدم تا مشکلم را از آنها سوال کنم. مخصوصاً زمانی که دانش آموزی واحدی افتاده داشت و نمی توانست برای سال بعد واحد انتخاب کند. این سامانه انتخاب واحد مربوط به دانشگاه است و برای دبیرستان هنوز زود است.

من در این مدت چند سال خون دل ها خورده ام تا در این سامانه مهارتی در حد انجام امور مدرسه کسب کرده ام. چقدر اتفاق افتاده بود که ساعت ها وقت گذاشته بودم و تمام کارها را انجام داده بودم و در نهایت با یک اشتباه همه به باد فنا رفته بود و دوباره باید همه آن کارها را انجام می دادم. چقدر پرس و جو کردم تا یاد گرفتم که فایل پشتیبان بگیرم و آن را ذخیره کنم. فلاپی دیسک های 44/1 مگابایتی را خودم می خریدم تا اطلاعات را روی آنها ذخیره داشته باشم. یک آرشیو کامل از همه سال ها و دوره ها داشتم. ضمناً از این فلاپی دیسک ها برای انتقال داده ها به اداره هم استفاده می کردم.

می دانستم که این خانم مدیرها از این سامانه هیچ اطلاعی ندارند، و همچنین مطمئن بودم که کار با آن را نیز بلد نیستند. پس باید دوباره به همان کاری که در این چند سال انجام می دادم، بازگردم و تمام امورات سامانه را خودم رفع و رجوع کنم. در سال قبل کارم کمتر شده بود، زیرا آقای مدیر بخشی از کارها را یاد گرفته بود. ولی با این شرایطی که برای امسال و سال های بعد می بینم باید همچنان فی سبیل الله معاون اجرایی مدرسه باشم و تمام کارهای ثبت نام و انتخاب واحد و ثبت نمرات و گرفتن کارنامه را انجام دهم. البته با این دید که می توانم با این کارها کمکی در کارهای مدرسه انجام دهم، برایم رضایت بخش بود.

سامانه دانا بعد از ثبت نام در ابتدای سال، دیگر کاری ندارد تا پایان نوبت اول که باید نمرات وارد آن شود. در همان شهریور ماه که موسم امتحانات تجدیدی بود تمام کارهای مدرسه راهنمایی را انجام داده بودم، ضمناً ثبت نام های دبیرستان را هم انجام داده بودم، ولی فرصت نشده بود انتخاب واحد کنم. انتخاب واحد واقعاً کاری طاقت فرسا و وقت گیر است، زیرا باید برای تک تک دانش آموزان انجام می شد. با این اوصاف خانم های مدیر تا پایان امتحانات نوبت اول هیچ کاری با این سامانه نداشتند.

با شروع امتحانات نوبت دوم آن اتفاقی که حدسش را می زدم به وقوع پیوست. در اتاق دبیران در حال صرف چای بودم که خانم مدیر آمدند و بعد از سلام و احوال پرسی رو به من کردند و گفتند: از مدیر سال قبل در مورد سیستم کارنامه ها پرس و جو کردم و ایشان فقط شما را به من معرفی کردند و گفتند که کاملاً به این سیستم وارد هستید. ببخشید که مزاحم شما شدم، چاره ای نداشتم، من تا به حال با این سیستم کار نکرده ام. اگر می شود بیایید و لیست نمرات را برای نوبت اول بگیرید که همکاران بعد از امتحانشان نمرات را در آن وارد کنند.

بعد از رفتن خانم مدیر، حمید لبخندی زد و گفت: کارت درآمد، علاوه بر معلم بودن، دفترداری هم به وظایف شما اضافه شد، بفرمایید داخل دفتر و کارتان را شروع کنید. در جوابش گفتم: خیلی وقت است من دفتردار هم هستم، از زمانی که کامپیوتر آ مده و این سامانه، من پست دومم دفترداری شده است. فکر کنم اگر درخواست بدهم که از معلمی به معاونت اجرایی جابه جا شوم، هم برای من بهتر باشد و هم برای اداره و مدرسه، ولی بعد از کمی فکر حرفم را پس گرفتم و گفتم: بهترین کار در آموزش و پرورش فقط معلمی است و بس. من تا زمانی که در مدرسه هستم، فقط معلم هستم.

وارد دفتر شدم و به پشت کامپیوتر رفتم، دستی به سر و رویش کشیدم و احوالاتش را پرسیدم، از غباری که بر رویش نشسته بود معلوم بود که حال و روز خوبی ندارد، روشن اش کردم و آرام به او گفتم که نگران نباش، از این به بعد هر از چندگاهی می آیم و خبرت را می گیرم. این سامانه دانا بهانه ای شد که این دستگاه بعد از مدتها بتواند روشن شود و کار مفیدی انجام دهد. از بس بیکار و بی استفاده در گوشه دفتر افتاده بود افسرده شده بود. وقتی روشن شد کاملاً احساس می کردم که دارد خودش را تکان می دهد تا آماده شود و از این خواب بیدار گردد.

اولین کارم وارد کردن اطلاعات خانم مدیر در سامانه بود، بعد از شهریور و ثبت نام هیچ تغییری در مورد مدیریت انجام نشده بود. خانم مدیر را هم باید به عنوان مدیر و هم به عنوان مسئول ثبت نمرات تعریف کردم. این کار کمی طول کشید و همین باعث شد خانم مدیر رو به من کرد و گفت: مشکلی پیش آمده است؟ چرا لیست ها آماده نمی شوند؟! گفتم: من ابتدا باید شما را به سامانه معرفی کنم و بعد لیست ها را چاپ بگیرم. کمی صبر کنید، همه چیز درست خواهد شد.

در دل می گفتم: این ها هیچ چیزی از کامپیوتر و سیستم نمی دانند و این قدر هم عجله دارند، خم رنگ رزی که نیست، باید آماده شود تا کار چاپ لیست انجام شود. کل زنگ تفریح به همین تغییر مدیر و مسئول ثبت نمرات در سامانه گذشت. وقتی صدای زنگ را شنیدم، تا همانجایی که انجام داده بودم را ذخیره کردم و به خانم مدیر گفتم، من باید به کلاس بروم. چشمانش از تعجب کاملاً باز شده بود، خانم مدیر دبیرستان هم مرا با حالت خاصی نگاه می کرد. رو به آنها کردم و گفتم: کلاس برای من واجب تر است، بقیه کارها باشد بعد از تعطیلی مدرسه.

زنگ آخر خورد و همه بچه ها رفتند و رو به حمید کردم و گفتم: شما برو، من باید لیست نمرات را بگیرم، کارم طول می کشد. ناهار خوبی درست کن و بخش بیشتر آن را برای من نگاه دار. حمید لبخندی زد و خنده کنان گفت: می خواهی تنها با این دوتا خانم در دفتر باشی؟! بودن با نامحرم در یک مکان بسته از نظر شرعی مشکل دارد! خودم هم خنده ام گرفت و گفتم: نگران نباش تا دقایقی دیگر بچه های دبیرستان و همکاران می آیند. آقا حمید، تازه از بند این تفکرات خلاص شده ایم، ترا به خدا یادمان نینداز.

دوباره وارد دفتر شدم و به پشت میز کامپیوتر رفتم و ادامه کار را دنبال کردم. لیست ها آماده شد و شروع به چاپ کردم. هر پایه 14 درس بود و سه پایه روی هم می شد 42 لیست. در همین حین خانم مدیر برایم چای آورد و کنار میز گذاشت، تشکر کردم و به کارم ادامه دادم. لیست ها که تمام شد، چای را نوشیدم که به شدت هم چسبید، به خانم مدیر گفتم که این تازه اول کار است، این لیست ها را بعد از این که همکاران پر کردند، نمراتش باید وارد سامانه شود. چون کار زیاد می برد به مرور انجام می دهم، هر وقت چند لیست تکمیل شده به دستتان رسید، مرا خبر کنید تا آنها را وارد سامانه کنم.

خانم مدیر از من بسیار تشکر کرد، تا خواستم کامپیوتر را خاموش کنم، خانم مدیر دبیرستان به کنارم آمد  گفت: خیلی خیلی ببخشید، اگر امکان دارد برای مدرسه ما هم لیست ها را بگیرید. گفته اند شما به هر دو سیستم وارد هستید. نگاهی به ساعت انداختم، یک ربع به یک بود، یعنی نیم ساعت هم از وقت تعطیلی مدرسه گذشته بود. ضمناً سامانه دبیرستان خیلی کار داشت، در تابستان فقط ثبت نام کرده بودم و انتخاب واحد نشده بودند. واقعاً حوصله انجامش را نداشتم، اگر می گفتنم نه، احتمال داشت از دست من ناراحت شوند و فکرهایی کنند، اگر هم قبول می کردم باید کلی وقت می گذاشتم تا انتخاب واحد کنم. کمی فکر کردم، اگر حالا انجام ندهم باید روزهای دیگر انجام دهم، پس چه فرقی می کند؟! قبول کردم و وارد سامانه دبیرستان شدم.

ابتدا شروع کردم به مراحل بستن سال قبل، در این بخش حتماً باید نمرات بررسی می شد و دانش آموزانی که درس افتاده داشتند و در شهریور هم نمره نگرفته بودند مشخص می شد. تا ساعت دو و نیم مشغول بررسی نمرات بودم. بنده خدا خانم مدیر دبیرستان پشت سر هم از من عذرخواهی می کرد. فهمیدم که فکر نمی کرد سامانه دانا دبیرستان این قدر کار داشته باشد، او حدس می زد مانند راهنمایی نیم ساعته انجام شود.

خسته شده بودم، گرسنه هم بودم، خوابم هم می آمد، این موقع زمان خواب بعد از ناهار من است. نه از ناهار خبری است و نه از خواب، باید تحمل کنم تا کار تمام شود و به خانه بروم و چیزی بخورم، وگرنه قند خونم پایین می افتد و اعصابم به هم می ریخت. من به شدت به بی خوابی و گرسنگی حساس هستم و تحمل آنها را اصلاً ندارم. کار بررسی که تمام شد، بلند شدم و چند قدمی راه رفتم تا پاهایم  باز شود، به بیرون رفتم و آبی به صورتم زدم تا خوابم بپرد. دانش آموزان دبیرستان تا مرا دیدند با اشتیاقی وافر با من سلام و احوال پرسی کردند، همه آنها سال های قبل دانش آموز خود من بودند، ماشالله چقدر بزرگ شده بودند. دیدن این بچه ها که در دبیرستان مشغول به تحصیل هستند واقعاً برایم ارزشمند بود. خدا را شکر که دبیرستان دخترانه در اینجا ماندگار شد و این بچه ها حداقل تا دیپلم را می توانند اینجا درس بخوانند.

حالم بهتر شد و دیدن این بچه ها برایم انگیزه ای شد تا کار سامانه دبیرستان را هم با اشتیاق انجام دهم. وقتی وارد دفتر شدم، در کنار مانیتور روی میز کامپیوتر سینی ای دیدم که چشمانم برق زد. برشی از کوکویی که ظاهری عجیب ولی جذاب داشت به همراه نان و سبزی خوردن در کنارش صحنه ای بود که دلم را برد. گرسنه بودم و به هیچ عنوان نمی توانستم جلوی خودم را بگیرم، ولی باید خودم را کنترل می کردم. به خانم مدیر دبیرستان گفتم: خیلی ممنون، ما در خانه ناهار داریم، شما بفرمایید که تا غروب در مدرسه هستید.

خجالت کشید و گفت: بفرمایید، من شرمنده شما هستم که وقتتان را گرفتم. فکر نمی کردم این قدر کار داشته باشد، وگرنه مزاحمتان نمی شدم. گفتم: البته انتخاب واحد وقت گیر است و بعد از آن کار زیادی نیست. ایشان اصرار می کردند که ناهار را میل کنم و من هم تعارف می کردم. در نهایت نتوانستم جلو خودم را بگیرم و شروع به خوردن آن کوکو بسیار لذیذ کردم. دوطرفه بود، یک طرفش سیب زمینی بود و طرف دیگرش لوبیا سبز. تا به حال چنین چیزی ندیده بودم، حتی مادرم هم تا به حال درست نکرده بود.

فقط با تمام وجود سعی کردم، آرام آرام و به قول معروف با کلاس بخورم، به غایت لذیذ بود، مخصوصاٌ با سبزی خوردن که در کنارش بود. چقدر سخت است وقتی به شدت گرسنه هستی، آرام و با حوصله غذا بخوری، لقمه هایم را کوچک می گرفتم و خیلی آرام می جویدم، کاری که اصلاً تا به حال نکرده بودم. ولی لذیذی این غذا به این زحمتش می ارزید. درست است که صبحانه نخورده بودم و خیلی گرسنه بودم و حتی چند برابر این برش کوکو هم مرا به جایی نمی رساند، ولی نمی دانم چرا همین یک برش کاملاً مرا سیر کرد.

از خانم مدیر دبیرستان کمال تشکر را کردم و به ادامه کارم پرداختم. ایشان هم با لبخندی گفت: خواهش می کنم، من از شما بسیار تشکر می کنم که وقت گذاشتید تا کار مدرسه ما را انجام دهید. شروع کردم به انتخاب واحد، کاری که واقعه حوصله را سر می برد، کارهای تکراری برای هر دانش آموز. یک ساعت گذشت و کاملاً خسته شده بودم که خانم مدیر دبیرستان به کنارم آمد و گفت: ببخشید، می شود به من هم یاد بدهید، من به عنوان مدیر دبیرستان باید کار با این سیستم را بدانم. در اوج انجام کار بودم و دوست داشتم سریع تر تمام شود و اصلاً حوصله توضیح دادنم نداشتم.

ابرویی بالا انداختم و با لحنی خسته گفتم: کار شما نیست، این سامانه تحت DOS است و کار با آن خیلی سخت است، فکر نکنم بتوانید از عهده آن برآیید. این کار تخصصی است و شما این تخصص را ندارید. شما اصلاً نمی توانید این کار را انجام دهید، هر وقت کاری داشتید با من تماس بگیرید تا بیایم و کارتان را انجام دهم. حالا هم اگر بگذارید به کارم برسم. نمی دانم چرا چهره اش در هم فرو رفت. سکوت کرد و چیزی نگفت، خانم مدیر مدرسه ما که پشت میزش نشسته بود گفت: ایشان راست می گوید، ما که تا حالا با کامپیوتر کار نکرده ایم، بهتر است کارها را ایشان انجام دهند.

عصبانیت در چهره خانم مدیر دبیرستان موج می زد، به دوستش با لحن تندی گفت: باید یاد بگیریم، قبلاً کار نکرده ایم! از این به بعد باید کار کنیم. همه اش که نمی شود مزاحم همکار شویم. ما مدیر مدرسه هستیم و اگر این کار را بلد نباشیم که خیلی بد است. من هم ادامه دادم: شما به عنوان مدیر مدرسه همان مدیریت را بلد باشید کار بزرگی انجام داده اید. تازه هنوز در گام های اول یادگیری آن هستید و هنوز خیلی چیزها را نمی دانید. اول مدیریت را یاد بگیرید و بعد به سراغ سامانه بروید.

نمی دانم چرا کاملاً برافروخته شده بود، خیلی خودش را کنترل کرد و رو به من گفت: یعنی ما مدیریت بلد نیستیم؟! مدرسه به این خوبی مدیریت می شود، شما نمی بینید؟! حتماً شما آقایون بهتر مدیریت را بلد هستید. هاج و واج مانده بودم که ایشان چه می گوید؟! هنوز در شوک این حرف ها بودم که ادامه داد: مگر این کامپیوتر چه دارد که شما این قدر بزرگش می کنید؟! یک ماشین حساب کمی پیشرفته است، هواپیما که نیست! من هم که کار خاصی از شما نخواستم که این طور جواب می دهید. من از همان اول هم کلی عذرخواهی کردم، چرا منت بر سر ما می گذارید؟!

دود از کله ام بلند شد، من کجا منت گذاشتم؟ من که دارم بی هیچ  شائبه ای کارها را انجام می دهم. حالا وقت یاد دادن این سامانه نیست و ضمناً آموزش آن به این سادگی ها هم نیست. حالا در این زمان این خواسته واقعاً نا به جا بود. خستگی و بی خوابی باعث شد من هم عصبانی شوم. گفتم: اگر این یک ماشین حساب است پس چرا خودتان تا حالا یک بار هم روشنش نکرده اید؟ این بنده خدا چند ماهی است که در خاک غرق است.

با عصبانیت به من گفت: ما کاری نداشتیم که بخواهیم کامپیوتر را روشن کنیم. گفتم شما نمی توانید کامپیوتر را روشن کنید، می خواهید سامانه دانا را یاد بگیرید؟! درجه عصبانیت خانم مدیر دبیرستان خیلی بالا رفته بود، گفت: حالا اگر نمی خواهید یادمان دهید، اشکال ندارد می روم از یکی دیگر می پرسم و یاد می گیرم. گفتم: بروید و بپرسید، در این منطقه  فقط من هستم که به این سیستم وارد هستم. حتی مدرسه کاشیدار هم از من کمک می گیرد. نزدیک ترین فرد به شما مسئول فناوری اداره یا مسئول امتحانات است که مطمئنم که وقت یاد دادن به شما را ندارند. همچنان عصبانی بود ولی چیزی نمی گفت. بنده خدا خانم مدیر مدرسه ما، سعی می کرد جو را آرام کند و  پشت سر هم از من عذرخواهی می کرد.

من فکر می کردم که خیلی مغرورم، اما از من مغرور تر هم هست. اصلاً خم به ابرو نیاورد و دیگر هیچ خواهشی از من نکرد. می خواستم لج کنم و همانجا کار را نصفه کاره بگذارم و بروم، ولی به خاطر دانش آموزان ادامه دادم. دبیرستان هم تعطیل شد و هوا رو به تاریکی می رفت و من هنوز انتخاب واحد را به پایان نرسانده بودم. به خانم مدیر مدرسه خودمان گفتم، شما بروید خانه، من کارم تمام شد درها را قفل می کنم و کلید را به صاحبخانه شما می دهم.

هر چه گفتم نرفتند و در دفتر ماندند. ساعت شش و نیم لیست ها تکمیل و چاپ شد. نمی خواستم با خانم مدیر دبیرستان روبرو شوم و به خانم مدیر مدرسه خودمان لیست ها را تحویل دادم. بعد گفتم: من نه از مدیریت شما ایراد گرفتم و نه به شما توهین کردم، فقط گفتم این کار سخت است و حالا وقت یاد گرفتنش نیست، من ده سال است در این مدرسه هستم و هر کاری از دستم بربیایید برای این مدرسه انجام می دهم، نه به خاطر شما و نه به خاطر هر کس دیگری، فقط به خاطر دانش آموزان که از هر چیزی برایم مهم تر هستند.

هیچ کدامشان هیچ حرفی نزدند و من در سکوت خداحافظی کردم و از دفتر بیرون آمدم. در مسیر تا خانه به این فکر می کردم که چرا این رفتار را خانم مدیر دبیرستان از خودش نشان داد؟ من که حرف بدی نزدم! تازه تمام کارهایشان را تمام و کمال انجام دادم! شاید لحنی که گفتم خوب نبوده؟ نتوانستن را به رخ کسی کشیدن اصلاً کار خوبی نیست، اگر کسی ناتوانی مرا در کاری این گونه به من بگوید من هم ناراحت خواهم شد. پس من هم اشتباه کرده ام، ولی کاملاً غیرعمدی بوده.

خدا ادامه سال را به خیر بگذراند. فقط تنها شانسی که آورده ام این است که خانم مدیر دبیرستان، مدیر مستقیم من نیست و من هیچ کاری با او ندارم.

1404/09/12