قطب

هم تعدادشان زیاد بود ،هم خیلی پر انرژی بودند و البته کمی هم سروگوششان می جنبید، دوم راهنمایی بودند ولی بعضی از آنها هیکل شان به دبیرستانی ها می خورد، همان ابتدای سال مدیر به ما در مورد این کلاس چند نکته ای را تذکر داده بود .به همین خاطر تا حالا که اسفند ماه است در این کلاس مثل بخت النصر بودم و هیچگاه نمی گذاشتم از بحث درس خارج شوند و اصلاً هم لبخندی نمی زدم.البته در اکثر کلاس هایم جدی هستم.

نوبت صبح ،در هوایی کاملاً سرد ،و در زنگ دوم وارد این کلاس شدم.طبق معمول حضور و غیاب را سریع ولی دقیق انجام دادم و تدریس را آغاز کردم. درس امروز هندسه و درباره چهارضلعی ها بود. در همین مدت چند ماه تدریس به این تجربه رسیده ام که دانش آموزان در هندسه کمی مشکل دارند،چون کاملاً مفهومی است و محاسبه ندارد ،با این درس به سختی ارتباط برقرار می کنند و از طرفی هم چون نیاز به فکر کردن و استدلال دارد تا حدی حوصله این موارد را ندارند.

در قدم اول باید چندضلعی ها را می شناختند.به همین خاطر یک خط منحنی بسته، یک خط شکسته باز و یک خط شکسته بسته که خط ها از وسط همدیگر می گذشتند کشیدم و در طرف دیگر تخته هم یک چندضلعی رسم کرد.رو به بچه ها کردم و گفتم، درس امروز مربوط به چهارضلعی ها است. ولی اول باید چندضلعی ها را بشناسید.به نظر شما کدام یک از شکل های روی تخته سیاه چندضلعی است؟

یکی دست بلند کرد و گفت:آقا اجازه اولی که حتماً نیست ،چون هیچ ضلعی است. منظورش همان خط منحنی بسته بود، از جوابش خوشم آمد، واقعاً ضلعی نداشت و به قول این دانش آموز هیچ ضلعی بود. یکی هم دست بلند کرد و گفت آقا دومی هم نیست چون به هم وصل نشده اند. یک گوشه اش باز است. از او هم قبول کردم. با این تفاصیل دو شکل از گردونه خارج شد و فقط دو شکل انتهایی ماند.

سکوت بچه ها بدین معنی بود که بین این دو شک دارند، چون هردو چند ضلع داشتند. گذاشتم کمی فکر کنند که واقعاً هندسه درس فکر کردن است. از آخر کلاس یکی گفت:آقا اجازه هردو که چندتا ضلع دارند.ازکجا بفهمیم کدامشان چندضلعی است و کدامشان نیست؟ دیدم راست می گوید، چالش اصلی همین است و حالا زمانش است که توضیح دهم . وقتی گفتم در چندضلعی ،اضلاع حتماً باید در راس ها همدیگر را قطع کنند،مشکل حل شد و همه بچه ها جواب درست را گفتند.

بعد رفتم سراغ چهارضلعی ها ،از بچه ها خواستم چهارضلعی را برای من تعریف کنند.یکی گفت چند ضلعی که چهارضلع داشته باشد. همبن جواب را گرفتم و وارد مبحث اصلی شدم.یک متوازی الاضلاع روی تخته کشیدم و از بچه ها خواستم که اسمش را بگویند.در کمال تعجب فقط مرا نگاه می کردند. یکی با صدای لرزان گفت مستطیل که بغل دستی اش با عصبانیت به او گفت این که راست نیست ،کج است ،کجایش مستطیل است؟

دانستم که در این کلاس در همین گام اول کلی مشکلات دارم. شکل را معرفی کردم و خواصش را هم گفتم. بندگان خدا فقط نگاه می کردند. انگار تا به حال متوازی الاضلاع ندیده اند و من هم بهت زده که اینها پنج سال ابتدایی چه خوانده اند.البته در مربع و مستطیل و تا حدی هم لوزی مشکل کمتر بود و این شکل ها را می شناختند ولی وقتی ذوزنقه را گلدان گفتند ،باز دوباره همه چیز به هم ریخت.

وقتی در مورد ضلع ها و زاویه ها توضیح می دادم از نگاهشان می فهمیدم که زیاد به این درس روی خوشی نشان نمی دهند. به نظر من مطالب ساده و پیش پا افتاده بود ولی فکر کنم برای آنها اصلاً اینگونه نبود.به کمک کاغذ و تا کردن تا حدی برابری و حتی موازی بودن اضلاع رو به رو را به آنها گفتم ولی زاویه ها و مخصوصاً مکمل بودن زاویه های مجاور برایشان خیلی سخت و سنگین بود.

رفتم سراغ قطرها ، دوباره متوازی الاضلاعی کشیدم و قطرهایش را رسم کردم. به بچه ها گفتم این خط ها که راس ها را به هم وصل می کند را قطر می گویند.متوازی الاضلاع چند تا قطر دارد؟ خدا را شکر همه گفتند دو تا . روبه آنها کردم و گفتم :خوب به شکل دقت کنید و جمله ای را که می گویم را کامل کنید. «در متوازی الاضلاع قطرها همدیگر را ..... »، کمی که مکث کردم ،کل کلاس با صدایی واحد گفتند:« می ربایند.»

آنها با شعف به من نگاه می کردند که همه یک صدا درست گفته اند و من با بهت نگاهشان می کردم که می ربایند یعنی چه؟ دوباره پرسیدم «در متوازی الاضلاع قطرها همدیگر را ..... »،و باز آنها این بار با صدایی بلند تر گفتند:« می ربایند.» با اخم نگاهشان کردم و پرسیدم ، می ربایند یعنی چی؟ دوباره شروع کردند به هم نگاه کردن و پچ پچ کردن، کمی عصبانی شدم و گفتم : حتی معنی کلمه ای را که می گویید نمی دانید، می ربایند چه ربطی به متوازی الاضلاع دارد.

در همین حین یکی از آخر کلاس رو به بچه ها کرد و گفت:قاطی کرده ایم، می ربایند مربوط به درس علوم است که زنگ قبل داشتیم. آقای دبیر علوم مگر آهن ربا را نیاورد و نشانمان نداد که به هم می چسبند ، آقای دبیر علوم می گفت «قطب ها» همدیگر را می ربایند ، این آقای دبیر ریاضی می گوید «قطرها». همین باعث شد که کل کلاس شروع کنند به خنده و من هم که عصبانی شده بودم فقط نگاهشان می کردم.

واقعاً این بچه ها حواسشان کجاست، در ذهنشان چه می گذرد، چرا اصلاً تمرکز ندارند،فقط بلدند شیطنت کنند و مسخره بازی در بیاورند.با داد و بیداد جانانه ای کلاس را ساکت کردم و رو به آنها گفتم:حواستان کجاست؟چرا گوشهایتان در کنترلتان نیست ؟و از آن بدتر زبانتان که اصلاً اختیارش را ندارید،قطر با قطب زمین تا آسمان متفاوت است.با این وضعیتی که شما دارید آخر راه این کلاس ترکستان است.

دوباره برگشتم به شکل متوازی الاضلاع و از بچه ها خواستم کمی بیشتر دقت کنند. دوباره گفتم: «در متوازی الاضلاع قطرها همدیگر را ..... » این بار بچه ها مکث زیادی کردند و یکی از بینشان گفت: قطع می کنند.درست است که جواب درست نبود ولی حداقل به شکل و متوازی الاضلاع ربط داشت.گفتم به غیر از قطع کردن چه چیزی در قطرها می بینید.خودم را کشتم ولی کسی جواب درست را نگفت.

روی صندلی نشستم و فقط به بچه ها نگاه می کردم، شاید من خیلی سخت می گیرم ولی اینها هم اصلاً فکر نمی کنند و حتی سعی هم نمی کنند که فکر کنند. مگر آموزش و پرورش با این همه پرسنل و کتاب و .... برای همین نیست که بچه ها به فکر کردن وادرا شوند. اینهمه سال به مدرسه می آیند و می روند و این همه کتاب و این همه مطلب پس چرا تغییری در آنها مشاهده نمی کنم.

باز یکی بلند شد و گفت:آقا اجازه مگر ترک ها قطر و قطب را یکی می دانند که ما مثل انها گفتیم.و باز هم کل کلاس شروع کرد به خندیدن. این بار دیگر کفرم را در آورده بودند. در اوج عصبانیت و داد و بیداد بود که آقای مدیر سراسیمه وارد کلاس شد و مرا به دفتر برد. لیوان آبی به دستم داد و گفت بخور تا کمی آرام شوی، با این وضعیت همین سال اول ، کار دست خودت می دهی، زیاد خودت را ناراحت نکن، بچه اند دیگر، یک چیزی می گویند.

آقای مدیر را فقط نگاه می کردم و به این فکر می کردم که چرا ما نمی توانیم آن طور که باید و شاید این بچه ها را تربیت کنیم، اصلاً ریاضی به کنار، چرا فارسی را متوجه نمی شوند؟اینها اینهمه ادبیات خوانده اند و در بین مردم زندگی کرده اند ، مگر می شود تا حالا این ضرب المثل را نشنیده باشند؟ همانجا بود که فهمیدم آموزش و پروش آنچنان که باید و شاید برای رسیدن به اهدافش ،برنامه ای ندارد.فقط یک سری معلومات که انهم درست در ذهن دانش اموز جای نمی گیرد به انها ارائه می کند و در پایان سال هم طوطی وار از انها عین همان را می خواهد،در تربیت معلم به ما می گوفتند آموزش و یادگیری در نهایت باید به تغییر منجر شود ولی افسوس و صد افسوس که این تغییر ، تغییر نمی کند.

معلم روستا