امتحان زبان

حوزه امتحان نهایی سال چهارم دبیرستان معمولاً در وامنان برگزار می شد و داوطلبان روستاهای اطراف هم به اینجا می آمدند، با این اوصاف بازهم حوزه خلوتی بود و تعداد شرکت کنندگان به صد نفر هم نمی رسید. من هم که چند سالی است در کسوت منشی حوزه تجاربی بس گرانبها کسب کرده ام، امسال هم برای همین پست دعوت شدم که با کمال میل قبول کردم.

مدرسه سالن بزرگی داشت، حدود دو سوم شرکت کنندگان را در سالن قرار دادم و باقی هم در بزرگترین کلاس مدرسه، با کمک سرایدار انجمنی که همسایه مدرسه بود، میز و نیمکت ها را جابه جا کردیم. چیدمان بدین صورت شد که تمامی پسرها در جلوی سالن و با کمی فاصله دخترها در ادامه و باقی آنها هم در کلاس. شماره داوطلبی را هم روی میز ها چسباندم و همه چیز برای شروع امتحانات آماده بود.

خوبی آزمون نهایی در آراستگی ظاهری شرکت کنندگان، مخصوصاً پسرها است. چنان با ظاهری مرتب می آمدند که انگار چه خبر است. در طول سال تحصیلی هیچکدام از آنها را با این ریخت و قیافه ندیده بودم. حتی بعضی ها با کت و شلوار می آمدند. ولی از حق نگذریم، خداییش بچه های خوبی بودند. هم پسرها و هم دخترها، در طول ایام امتحان هیچ گونه مسئله یا مشکلی چه در حوزه و چه در بیرون حوزه ایجاد نکردند. البته زیرچشمی نگاه هایی رد و بدل می شد که از نظر ما کاملاً حلال بود.

خوشبختانه این بار رئیس حوزه از دوستان بود، همچون من از گرگان می آمد و با خانواده در روستا بیتوته داشت. از همان اولین امتحان از او خواستم که با همکاری و مساعدت عوامل اجرایی نگذارد مورد خاصی رخ دهد و او هم قول داد تمام و کمال حواسش به همه چیز باشد. در روز اول هم، همه عوامل را کاملاً توجیه کرد. من هم طبق وظایفی که داشتم تمام کارها را با نظم و دقتی مثال زدنی انجام می دادم.

معمولاً در درس هایی مانند زبان خارجه که سوالات بیشتر تستی یا جای خالی یا مشخص کردنی است، کار مراقبان بسیار سخت می شود و باید تمام حواسشان به دانش آموزان و نگاههای تیزبین آنها به اطراف باشد. بیشتر اوقات در این دروس من هم تا حدی نقش مراقب پیدا می کردم تا کمی از کار دوستان را کم کنم. در طول سالن آرام قدم می زدم و حواسم به تک تک آنها بود.

زمان آزمون زبان خارجه، هشتاد دقیقه بود و با گذشت پنجاه دقیقه، حتی یک نفر هم برگه اش را تحویل نداده بود. همه نشسته بودند و بسیاری هم پاسخ نمی دادند، ولی نمی دانم چرا هنوز جلسه را ترک نکرده بودند. سکوت عمیق سالن هم بسیار عجیب بود، هیچ کس هم هیچ حرکت مشکوکی انجام نمی داد. وقتی در طول سالن قدم می زدم این آرامش در میان دانش آموزان به نظرم آرامشی قبل از طوفان بود. ولی هرچه می گذشت خبری یا اتفاقی رخ نمی داد.

به خودم گفتم، نگاهم را مثبت کنم. این بچه ها یا واقعاً بلدند و نوشته اند و یا اینکه واقعاً مروت را به حد کمال رسانده اند و به فکر کارهای دیگر نیستند. هرچقدر با خودم کلنجار رفتم نتوانستم این نگاه مثبت را در خود تثبیت بخشم و بعد از چند دقیقه این نگاه از مقابل دیدگانم رفت. چون به زمان پایان امتحان نزدیک می شدیم به اتاق منشی رفتم و شروع کردم به کامل کردن صورت جلسات و باقی موارد.

تازه پشت میز نشسته بودم و هنوز پوشه صورت جلسات را باز نکرده بود که صدای یکی از دانش آموزان آمد که از مراقب مربوطه پرسید، آقا اجازه سوال12 قسمت c خوانده نمی شود. لطفاً آن را برایم بخوانید. چند لحظه بعد هم صدای مراقب آمد که گفت، من مشکلی نمی بینم. کاملاً واضح است. ما اجازه ندایم در امتحان زبان، کلمات را تلفظ کنیم. پیش خودم فکر می کردم که این همه مدت در سالن بودم و هیچ کس سوالی نداشت، حالا چه شده که برایشان سوال مطرح شده است؟

هنوز سطر اول صورت جلسه را کامل نکرده بودم که باز صدای دانش آموز دیگری آمد که پرسید: آقا اجازه سوال 15 قسمت d مربوط به درس ما نیست. چند لحظه بعد هم صدای مراقب را شنیدم که گفت من دبیر زبان نیستم، ولی امکان ندارد سوال نهایی که کشوری است اینگونه که شما می گویید بی ربط به درس باشد.

گوشهایم تیز شد. همین که در نبود من اینها در حال سوال پرسیدن هستند خیلی مرا به فکر فروبرد، هرچه سعی می کردم مثبت اندیشی کنم هیچ دلیلی نمی یافتم. مگر می شود در سوالی که از وزارتخانه آمده و برای کل کشور طراحی شده است مشکلی باشد؟! احتمالاً اتفاقی در شرف رخ دادن است. ولی هر چه فکر کردم، عقلم به جایی نمی رسید که این اتفاق چیست؟

وقتی صدای یکی دیگر از شرکت کنندگان را شنیدم، سریع و به حالت دو از اتاق خارج شدم تا صحنه را کاملاً ببینم، شاید بفهمم اینجا چه خبر است. تا وارد سالن شدم دانش آموز سوالش را پرسیده بود، در سوال 8 گزینه a فکر کنم اشتباه تایپ شده است. مراقب داشت به سمت او می رفت. ولی وقتی به کل سالن نظر انداختم آن اتفاقی را که به دنبال آن می گشتم، را مشاهده کردم.

با اجازه رئیس حوزه بالای سر آن داوطلب رفتم و با صدای بلند که بیشتر شبیه داد زدن بود گفتم حق سوال کردن ندارید. سپس رو به کل حوزه کردم و با عصبانیت ادامه دادم، هیچ کس حق سوال کردن ندارد، هرکسی چیزی بپرسد به عنوان متخلف ورقه اش را خواهم گرفت. دیگر از کسی صدایی شنیده نشود. سکوت مطلق تا پایان امتحان.

چهره های اخم آلود داوطلبان نشان داد که بسیار از دست من عصبانی هستند، همین که نگذاشتم نقشه شان عملی شود کلی به آنها برخورده بود. چاره ای نبود من می بایست مراقب اوضاع جلسه امتحان باشم. از طرف دیگر بهتی را که در چهره های عوامل اجرایی دیدم نشان از بی اطلاعی آنها از موضوع اصلی بود. فکر نکم آنها اصلاً چیزی فهمیده باشند.

رئیس حوزه به من اشاره کرد به دفتر مدرسه بروم. به کنارش رفتم و آرام کنار گوشش گفتم بعد از پایان آزمون همه چیز را برایتان توضیح خواهم داد. بگذار این یک ربع من در سالن باشم تا اینها به اهداف از پیش تعیین شده شان نرسند. دیگر حتی در سالن هم راه نمی رفتم و درست در ابتدای سالن و مقابلشان ایستاده بودم.و فقط نگاه می کردم. چند دقیقه که گذشت شروع کردند به بلند شدن و تحویل دادن برگه هایشان. کاملاً ناراحتی و حتی عصبی شدن را می شد در چهره هایشان دید.

آزمون به پایان رسید و همه داوطلبان از حوزه خارج شدند. آقای رئیس رو به من کرد و گفت چه شد که ناگهان همچون بمبی منفجر شدی و حوزه را روی سرت گذاشتی؟ این بندگان خدا فقط چند تا سوال پرسیدند که تو هم چنان به پرشان زدی که تا آخر جلسه جرات سوال کردن نداشتند. مگر چه شده بود که اینگونه برفروختی و حوزه را با خاک یکسان کردی؟ خبرش به اداره برسد برای من دردسر می شود.

در همین حین آقای ناظر حوزه که از اداره بود هم آمد و گفت کارتان اشتباه بود، این برخورد شما با داوطلبان اصلاً درست نبود، اصلاً شما منشی حوزه هستید و حق ندارید اینگونه به داوطلبان تذکر بدهید. اگر دلیل قانع کننده ای نداشته باشید، مجبورم به اداره گزارش کنم.

آنها را به آرامش دعوت کردم، و گفتم اینها شیطان را هم درس می دهند. نباید آنها را دست کم بگیرید. هر حرکت آنها حتماً کاری یا شیطنتی در ورای خود دارد. اینها بدون قصد و نیت قبلی هیچ کاری را انجام نمی دهند.آن داوطلبان با آن سوالاتشان داشتند پاسخ های درست را به کل سالن می رساند. مثلاً وقتی می پرسید سوال12 قسمت c خوانده نمی شود یعنی بچه ها، جواب سوال 12 قسمت c است و الی آخر. . .

دوباره بهتی در چهرهایشان پدیدار شد، همان آقای ناظر حوزه که برایم شاخ و شانه کشیده بود، به پشتم زد و گفت آفرین، جوان تیزی هستی، خوب و به موقع فهمیدی. لبخندی زدم و گفتم اصلاً هم تیز نیستم، خیلی هم کُند هستم، می بایست در همان سوال اول می فهمیدم نه در سوال سوم. لبخندی زد و گفت ما که تا سوال آخر هم نمی فهمیدیم.

مدیر از من پرسید چه طور این موضوع را کشف کردی؟ گفتم من کلاً تا حدی منفی به موضوعات نگاه می کنم. و تا وقتی مستنداتی در مورد مثبت بودن نیابم موضوع را رها نمی کنم. سکوت عجیب حوزه و نشستن همه تا پایان وقت و همچنین سعی در انجام ندادن کار خاصی مرا مشکوک کرد، خصلت دانش آموز تقلب کردن است، پس اینها چرا اینقدر مودب سر جلسه بودند؟ وقتی نفر سوم سوال را پرسید، من سریع خود را به سالن رساندم، فقط به دانش آموزان نگاه کردم تا واکنش آنها را ببینم. کل سالن در کسری از ثانیه بعد از پرسیدن دانش آموز شروع به نوشتن کردند.

کلاٌ دانش آموزان ما فکرشان در اینگونه جهات بسیار بسیار خلاق است. فقط در ذهنم پاسخ چند سوال ماند. چه طور قبل از امتحان به این هماهنگی رسیدند؟ این فکر زاییده ذهن کدامیک از آنها بود؟ چگونه دخترها و پسرها در این زمینه با هم هماهنگ شدند؟ البته کارشان خوب بود ولی حیف که زیاد نتوانستند آن را اجرایی کنند.

معلم روستا