دبیر ریاضی هستم. سالها با افتخار در روستا خدمت کرده ام. خاطرات خود را می نویسم.
کلاس سوم
سوالات پشت سر هم و به جایشان بیشتر اوقات نمی گذاشت که درس پیش برود. نه می شد سوالات شان را بی پاسخ گذاشت و نه می شد راضی شان کرد که سوال نکنند. انصافاٌ خیلی خوب به درس دقت می کردند و هر سوالی به ذهنشان می رسید، بدون هیچ پروایی می پرسیدند. چه مربوط به درس باشد و چه با درس ارتباطی نداشته باشد. البته من هم واقعاً از این کار آنها راضی بودم و تا جایی که امکان داشت آنها را به پرسیدن ترغیب می کردم، ولی همین کار باعث می شد در بیشتر اوقات در زمان کلاس نتوانم درس را به پایان برسانم.
هجده نفر بودند و درس غریب به اتفاق آنها در حد خوبی بود. شاگرد اول شان مریم بود. دانش آموزی که من تا به حال مانند او ندیده ام. عجیب علاقه داشت مسئله ها را به غیر از راه اصلی آن ها حل کند. چنان راه حل های ابتکاری پیشنهاد می داد که خودم هم در حل کردن او حیرت زده می شدم. فقط دنبال کشف کردن بود نه حفظ کردن. واقعاً اینگونه دانش آموزان بسیار نایاب هستند و قدر شان را باید دانست.
بهمن ماه شده بود و من هنوز به نیمه کتاب نرسیده بودم. در درس دایره چنان مرا به مبحث نجوم و مدارات سیاره ها کشاندند که کلّاً یک جلسه برای همین مطالب صرف شد. واقعاً چنین دانش آموزانی در این روستای دور افتاده، مانند گوهری بودند، که در تاریکی می درخشیدند. و این موضوع کار مرا بسیار سخت تر می کرد، چون باید بیشتر حواسم را جمع می کردم تا بتوانم تا حد امکان کمک شان کنم. این بچه ها با این هوش و استعداد واقعاً نیاز داشتند تا راهنمایی شوند و من هم تا حد توان سعی می کردم آنها را به سمت درست هدایت کنم. البته در حد بضاعتی که داشتم.
ولی حیف که این آموزش و پرورش مرا وادار می کرد که بیشتر به فکر تمام کردن کتاب باشم. اینها سوم راهنمایی هستند و امسال امتحان نهایی دارند و حتماً باید تمام بخش های کتاب را به آنها آموزش می دادم. هرچه فکر کردم که چه کار کنم تا سوالات شان کمتر شود و بتوانم در درس کمی پیش بروم، چیزی به ذهنم نمی رسید.حیف بود تا این گونه سوالات را از بچه ها بگیرم و فقط مطالبی را بگویم که می بایست حفظ کنند. پیدا کردن راهی که هم کتاب را مد نظر داشته باشم و هم این حس کنجکاوی و تفکر را از بچه نگیرم بسیار بسیار سخت بود.
در بحث فیثاغورس هنگام حل مسئله اشتباهی در محاسبات انجام دادم. در کسری از ثانیه مریم ایرادم را گرفت. سرعت عمل این دانش آموز واقعاً عالی بود، دوباره که محاسبات را چک کردم ایراد آن را پیدا کردم و بعد از اصلاح آن، رو به بچه ها کردم و گفتم: آفرین به مریم که اینقدر حواسش به درس است که حتی اشتباه مرا هم می گیرد.بعد از تشویق مریم و همچنین تقدیر از او با چهره های مبهوت بچه ها مواجه شدم. فکر کنم تا حالا ندیده بودند معلمی از دانش آموزی که ایرادش را گرفته، تشکر کند.
در خانه به این اتفاق خیلی فکر کردم. معمولاً برای معلمان سخت است که دانش آموزی ایراد آنها را بگیرد. باید بیشتر دقت می کردم تا این حداقل اشتباهات هم رخ ندهد، یکی از اولین شاخصه های یک دبیر خوب این است که از نظر علمی بر درسی که تدریس می کند احاطه کامل داشته باشد. حتی در محاسبات هم باید دقت به خرج دهد تا اشتباهی رخ ندهد. ولی وقتی خوب فکر کردم دیدم می توانم از این اتفاق بهره ای بسیار خوب ببرم.
اگر بتوانم حواس بچه ها را به این سمت سوق دهم که بیشتر به حرف ها و نوشته ها و روش حل های من دقت کنند، تا اگر اشتباهی داشتم به من گوش زد کنند. می توانم هم روحیه جستجو گرایانه آنها را حفظ کنم هم می توانم دقت شان را بالا ببرم و در کنارش هم کتاب را با سرعت بیشتری به جلو ببرم. در این روش سوالات کمتر می شود و صحبت های جانبی هم کاهش می یافت، ولی بچه ها هنوز در کلاس فعال می ماندند.
جلسه بعد وقتی به کلاس آنها رفتم، قبل از تدریس کمی با بچه ها صحبت کردم و با آنها قرار گذاشتم که در زمان تدریس اشتباهات مرا بگیرند، نه فقط در محاسبات حتی در مفاهیم هم حواس شان باشد، شاید به عمد مطلبی را اشتباه بگویم و بخواهم آنها را با این کار مورد سنجش قرار دهم. بدون هیچ اعتراضی همه استقبال کردند و مریم سریع کاغذی آورد تا در صورت اشتباه من، آن را بنویسید. بعد از چند جلسه با کمک چند تا از دوستانش در کلاس، کارنامه ای طراحی کرد و این موارد را در آنجا ثبت می کرد.
در جلسه بعد، در همان ابتدای تدریس اشتباهی را به عمد در مفاهیم مطرح کردم که بلافاصله توسط بچه ها شناسایی شد. علاوه فهمیدن اشتباه مورد نظر سرعت و بیان درست آن مفهوم هم مرا بسیار متعجب کرد. برای خودم هم خیلی جالب شده بود که این دانش آموزان از قبل مطلب درسی را مطالعه می کنند تا بتوانند اشتباهات مرا بگیرند و همین خیلی خوب بود. یکی از مهمترین موارد آموزش که بررسی دانش آموز قبل از تدریس معلم بود، با این کار بسیار خوب اجرایی می شد.
از آن روز به بعد کلاس شده بود صحنه ی نبرد بین من و بچه ها. مریم و سمیه و راضیه در راس دانش آموزان بودند و بقیه هم واقعاً در کار، کم نمی گذاشتند. انصافاً ایرادات بی مورد نمی گرفتند، البته گاهی هم اتفاق می افتاد که ایراد شان به کرسی نمی نشست و همین خیلی ناراحت شان می کرد. از همه چیز جالب تر این بود که وقتی خودشان برای حل به پای تخته می آمدند تلاش بسیاری می کردند که درست حل کنند و من ایرادی از آنها نگیرم.
کار بسیار عالی پیش می رفت و واقعاً میزان دقت و تمرکز شان بسیار بالا رفته بود. چنان حواس شان جمع شده بود که آرام آرام برای رفتن به کلاسشان استرس پیدا کردم. چنان نکات ریزی را در می آوردند که خودم هم تعجب می کردم. کل کلاس در این مورد کاملاً یک دست شده بودند و فقط منتظر کوچکترین خطا بودند، که از من سر بزند و آنها در صورت تایید اشتباه من، آن را در کارنامه ثبت کنند. این مترصد بودن شان برای ثبت اشتباهات ،کمی نگران کننده شده بود و کار را برایم سخت کرده بود.
همان اوایل کار، در هر جلسه به عمد یکی دو باری مطالب یا محاسبات را اشتباه می گفتم، ولی در ادامه وقتی دیدم واقعاً در کارشان سنگ تمام گذاشته اند سعی کردم موارد را کمتر کنم. هر جایی را که متوجه نمی شدند از من سوال می کردند و تا وقتی مطلب را نمی گرفتند رهایم نمی کردند. برای اینکه اشتباه مرا بگیرند باید مطلب درسی را خوب متوجه می شدند و این هم هدف اصلی من بود، که خوشبختانه به آن دست یافته بودم.
کارنامه ام داشت به صورت ناامید کننده ای پر می شد. برای هر اشتباه بیست و پنج صدم کم می کردند و همین طور نمرات داشت سیر نزولی خود را طی می کرد. زیادی از خودم برای این نقشه خرج کرده بودم و می بایست کمی آن را متعادل می کردم. بعد عید که شد، کمی سرعت تدریس را بالا بردم تا بتوانم چند جلسه آخر را به مرور و حل نمونه سوال اختصاص دهم. در این کلاس ها هم با کمال دقت تدریس می کردم و این بندگان خدا دیگر هیچ اشتباهی از من نمی یافتند. چند بار مواردی را گفتند که اشتباه نبود.
چیزی به آخر سال تحصیلی نمانده بود که در یکی از جلسات یکی از دانش آموزان گفت آقا اجازه چرا دیگر اشتباه نمی کنید؟ ما هر چه دقت می کنیم دیگر نمی توانیم نمره ای از شما کم کنیم. لبخندی زدم و گفتم وقتی کارنامه ام را دیدم پیش خودم فکر کردم که باید بیشتر تلاش کنم و درس را بهتر بگویم. چون با این وضعیت اگر دل به کار ندهم حتماً در پایان سال از دست شما تجدید خواهم شد. خنده کل کلاس را در بر گفت و همانجا بود که مریم کارنامه را تکمیل کرد و برد دفتر و یک مهر اسلام پیروز است روی آن زد و به من تحویل داد. خدا را شکر قبول شده بودم، البته با نمره ای نسبتاً کم.
این شیوه در آن کلاس خیلی خوب جواب داد و تنها کلاس من در دوران کاری ام بود که همه با نمره خوب در خرداد در درس ریاضی قبول شدند. این شیوه را تنها یک بار و فقط در آن کلاس انجام دادم و دیگر هیچ وقت به سراغش نرفتم. دلیلش هم به خاطر خاص بودن آن بچه ها بود، دیگر دانش آموزانی مانند آنها ندیدم. این دختران روستایی همه چیز را در نهایت کمال دارا بودند. ذهن فعال، نگاه تیز بین و از همه مهمتر اخلاق بسیار عالی که به هیچ عنوان از این مورد سوء استفاده نکردند. دیگر کلاسی اینچنین عالی را تجربه نکردم. امیدوارم هرجا هستند سربلند و پیروز باشند.
مطلبی دیگر از این انتشارات
والیبال
مطلبی دیگر از این انتشارات
اردو
مطلبی دیگر از این انتشارات
کل ممد