علاقمندم به نویسندگی و نوازندگی گیتار و تنیس و کتاب!
قیژ قیژ مفصل های آدم آهنی
چشمهایم را بسته بودم و آرام خوابم می برد و به خوابی مصنوعی فرو می رفتم که یکهو با صدایی از خواب بلند شدم و ایستادم؛سرم گیج رفت و محکم به کابینت خوردم.
داد زدم:
- لعنت به این چوب های مصنوعی!اصلاً لعنت به هر چی خواب مصنوعیه!
حسابی عصبی شده بودم.موهایم حالتی بد گرفته بود و ژل های مصنوعی پوست سرم را اذیت می کرد.
به سمت راه پله های ساختمان رفتم تا کمی قدم بزنم بلکه آرام شوم.سنگ هایی که روی دیوارهای راه پله کار شده بود طرح زیبایی داشت اما مــــــــصــــــــنـــــــ...
به پایین پله ها رسیدم.بوی یاس کل سالن را گرفته بود
_ یاس؟؟!
یادم آمد که از مدیر ساختمان شنیدم که یک خوشبو کننده هوا برای راه پله ها و سالن خریده.
درختی که پایین راه پله ها بود زیبا بود و بزرگ و سبز؛ همیشه حتی در چله زمستان. فقط وقتی به آن دست می زدی حس خوبی به آدم دست نمی داد.
به اینها فکر می کردم که برایمان مهمان آمد؛دوست پدرم که به نظرم از دفعه قبلی که دیدمش خیلی جوان و سرحال تر شده بود.
- عالیه! نه؟ کلی هم براش پول دادم . فروشنده می گفت بهترین جنس توی بازاره و کاملا روی سرم نشسته!
موهایش را می گفت مــــــــصــــــــنـــــــ...
روز به اتمام رسیده بود و من حالم بد بود.
داد زدم:
با تمام دلخوری ام از دنیایی که به سمت مصنوعی شدن می ره هیچوقت از اینکه تو خیابان قدم بزنم و آدم آهنی هایی را ببینم که قیژ قیژ مفصل های زنگ زدشون گوشمو آزار بده نمی ترسم...اصلا نمی ترسم...
به اتاقم دویدم گریستم.دروغ نگفته بودم اما همه چیز را هم نگفته بودم.
اما از اینکه...از اینکه یه روزی رو ببینم که ایده ها و فکرها مصنوعی باشه و قلب ها کارشون فقط تصفیه و پمپاژ خون باشه خیلی...خیلی می ترسم.
نوشته قبلی من:
مطلبی دیگر از این انتشارات
حال خوب با مشاهده یک کار خوب
مطلبی دیگر از این انتشارات
چگونه تیمی بسازم که تا آخر شب همپای من کار کنند؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
چرا اینستاگرام اینجوری شده؟