جسور و بی پروا !
از آشنایی در ویرگول تا محضر مارشمالو🥳
خبر جدیدددد دارممممم🍓 (مال چند روز پیشه البته من زورم بود پست بنویسم)
خب سلاملکمممم (قابل توجه خواننده.جواب سلام واجبه) حالتون چطوره؟ ببینید اینجا چه خبره! بعله! عروسی داریم! من و مارشمالو (غزل?) از عوامل پشت صحنه ایم. همون خانومایی که جلو در ورودی خوشامد میگن..
روزی از روز ها که ویرگول میچرخیدین یهو ی کارت دعوت براتون میاد:
ولی این کارت اسم عروس دوماد نداشت (مثلا نداره) و شما به مراسم ناشناس دعوت شدین!
(وای من اصن از این مسخره بازیا بلد نیستم 😔 (حاجی جدی بلد نیستم ینی بنی هاشمی تونست پارتی بگیره من نمیتونم) بوخوداکه)
همین اول کار خدمت خطیر ساقی مجلس رو به سید (مهدار?) میسپرم. چون اخیرا مهمونی گرفتن آشنا دارن 😶🌫️ (منو میندازی وسط!؟)
کم کم مهموناهم دارن میرسنو بساط لهو و لعب برپاست...🍾🍾
مجلس گرم کنامون از دوستای اقا دومادن💃 🕺 (خودتون تقسیم وظیفه کنین. ما اینجا خیلی مودبیم آقایونو میندازیم وسط برقصن) (انصافا ولی ویدیو رو ببینین خیلی باحاله)
همونطور که همه داشتن راجب این حرف میزدن که عروس دوماد کین!؟ و حدسای خودشونو ارائه میدادن ناگهان! در باز شد (و ی جوجه پرید و اومد تو کوچه) و ی هاله ای از نور مابینش ظاهر شد..ی لحظه فکر کردیم برخورد شهاب سنگی موشکی چیزی که دیدم نهههه هسان (هلسا?)ژون تشریف اورده!!!! بدو بدو کفش های پاشنه بلندو کندم و دوییدم سمتش روش چادر انداختم تا شئونات اسلامی رعایت شه و زیبایی ایشون باعث به آتش کشیده شدن فضا نشه 🫠 (برو حالشو ببر چقد نوشابه برات باز کردم) از طرفی هم هی زنگ میزدم "کارما (مژده?)" چرا دیر کرده میگفت نهه من با پسرای ویرگول قهرم تا اونا نرن نمیام...
بار دوم که در باز شد قامت 206 سفید امیر پدیدار شد و با کت شلوار دومادی پیاده شد و در سمت عروسو باز کرد و دستشو گرفت تا پیاده شه ... وووووو ماهو خانوم پیاده شدن!!!! 🤩
یوهووووو..... (با درست و غلط بودن این رابطه کاری ندارم. قضاوت کار خداست ما فقط مسخره میکنیم)
وسط تعجب حضار خانوم "نوشتن نوعی دوست داشتن است (نیلوفر?)" گیر داده بود من میدونستم عروس دوماد کین...
آقااااا.... بچتو جمع کنننن.... تو این مدت که "سفیر پاکی(آقای علیرضا?)" نبوده الان با بچه برگشته عروسی... چقدم شیطونه این بچه! شیرجه زده زیر دست و پای ملت شاباش جمع کنه 😂😂
این پونه فلاح و آنه اومدن دو طرف پارچه عقدو بالاسر عروس دوماد گرفتن ... آفتاب گردون (حدیث?) قند میسابید و حاج آقایی که مارشمالو معرفی کرده بود عقد را جاری مینمود....
دیگه داشتیم به آخرای مجلس میرسیدیم که بابایاگا (ممد صادق?) سر و کله ش پیدا شد! من فکر کردم غذای اضافه میخواد ولی نگو جریان چیز دیگه ای بود.... (با ویدیو زیر توصیف میکنم شرایطشو )
ی دختری چشمشو گرفته بود شماره میخواست 😲 (استغفرالله) بهش گفتم برو بشین سر جات بچه برو پیش علی چمیست و شهبازی بشین چهارتا چیز یاد بگیر.... اونم خیلی پشیمون و ناراحت رفت
این (به قولی) آب پرتقال ها هم خیلی شنگول کرده بود همه رو...اواخر مجلس بود که "سمیوس بلایت" و "کانی" با چند تا بطری نوشیدنی و خوردنی اومدن... پرسیدم چخبره اینا چیه گفتن تازه مزه اوردن! گفتم ما اینجا آبرو داریم... "روان نویس" قهر میکنه میره با اینکارا...مدرسه باید بریم فردا (شاید هم دانشگاه یا سرکار) .... دیگه همرو بیرون کردمو ماهو و امیر رفتن سر زندگیشون
اگه از کسی اسم بردم ناراحت شد ببخشید. اگه از کسی اسم نبردم بازم ببخشید چون خیلی نمیشناسمتون ترسیدم دلخوری پیش بیاد.
پ.ن1: به درخواست عروس اگه کسی مایله جهت ساقدوشیت دایرکت بده
پ.ن2: مثل اینکه دوستان مزه آوردن رو با گارسونی اشتباه گرفتن لازم دونستم توضیحی در این باره بدم. خیر. اون مزه برای میل کردن در کنار نوشیدنی های مثلا آب پرتقال هستش... (همکاری با ساقی)
پ.ن3: برای رزرو نوبت اول از همه زیر همین پست کامنت و سپس برای هماهنگی های بعدی آدرس: ایران_یکی از خیابانهای رجایی کشور_کوچه پونه_سازمان پیوند ارزون جوانان
تلفن: 0218563214
پ.ن4: اولش سعی کردم همه رو با اسم کوچیک بگم بعد دیدم بعضیا رو نمیدونم. بعضیا رو بقیه نمیدونن . بعضیا بزرگترن زشته. خلاصه اسامی رفتن تو پرانتز
مطلبی دیگر از این انتشارات
ویرپیما به مقصد ویرگول 😎✌️
مطلبی دیگر از این انتشارات
دختران ویرگولی(1)🔮
مطلبی دیگر از این انتشارات
در راه مدرسه(داستان)