النا هستم ملقب به الی، نویسنده نوجوانی که افکارش را به پست تبدیل میکند
دختران ویرگولی(1)🔮
از عنوان معلومه چیه دیگه نه؟
راستش من تصمیم گرفتم دخترای ویرگولی رو دور هم جمع کنم و بهشون این موضوع رو گفتم تا ببینم چند نفر میان هفت نفر بله رو دادن و دو تا میز ۴ نفره تو کافیشاپ طبقه همکف پرندمال رزرو کردم و قرار شد ساعت ۷شب همه دیگه اومده باشن پرند
من تنهایی رو یکی از صندلی های این دوتا میز نشسته بودم
تا اینکه یکی اومد، یه دختر خوشتیپ
اومد طرفم
+النا تویی؟
- آره خودمم تو کی هستی؟
+ من کیانا ام
-(کلی خوشحال شدم و پریدم بغلش) و گفتم چطوری تیزهوشان چطور پیش میره؟
+کدوم تیزهوشان؟ من کی به تو گفتم میخوام برم تیزهوشان؟
برای چند لحظه سکوتی بین مون برقرار شد.....
-وا خودت یه بار بهم گفتی برا تیزهوشان میخونم
+من نگفتم آ آ آها پس الان فهمیدم چیشد اون یکی کیانا میخواد بره تیزهوشان
-چی؟؟ مگه تو همون نیستی؟
+من آتاکیشی زاده ام
-چی؟ ای وای با اون کیانا اشتباهت گرفتم بیا بشین اینجا تا بقیه بیان
*الی ؟
-بله تو کی هستی؟
*من همونم که الان غیبت شو میکردین
-عه کیانا سلام چطوری؟ تو هم بیا اینجا بشین یه کم دیگه هم این میز و هم میز بغلیش پر میشه
(گوشیم زنگ خورد)
*عه حتما یکی دیگه از دختراس
-نه نه النازه(شما بخونید اژناز)
یکم رفتم اون ور و با الناز برای بار نمیدونم چندم سر و کله زدم
اومدم و یکی دیگه رو دیدم.... مژده بود اونو میشناختم
-مژی؟ چطوری؟ با اینکه تاحالا از نزدیک ندیدمت دلم برات تنگ شده
@سلام چطوری؟ مهمون براتون آوردم این شما و این کوکو....
*عه مژده؟ همون عروسکته؟ چرا باخودت همه جا میاریش
@بخاطر اینکه به فکر شم نمیخوام تنها بمونه
چهار نفری دور میز نشستیم کمی گذشت یه دختر با یه نوزاد تو بغلش رسید.... خودش نه اما نوزاد خیلی آشنا میزد....
#خودتون حدس بزنین کی هستم
-نوزاد آشنا میزنه فقط بزار ببینمش
خوب نگاش کردم نوزاد علیرضا بود..... خواهرزاده نیلوفر
-نیلو تویی؟
#خود خودمم
پریدم بغلش بعد از کلی حال احوال منو نیلوفر کمک کردیم میزها رو به هم بچسبونیم نیلو رو میز بغلی نشست ولی بغل دست مژده
علیرضا هم حسابی با کو کو رفیق شده بود
یه دختری اومد یه کتابی دستش بود روش نوشته بود شیمی جامع کنکور ریاضی....هرکی بود خیلی بچه درسخون بود ....اومد طرف ما
%شما ویرگولی هستین؟
-بله تو کی هستی؟
%من فاطمه ام
-عه سلام فاطمه خوبی؟ بیا بشین رو اون میز
بعد از کلی گپ زدن منو فاطمه یهو دونفر با هم اومدن
√ما دیگه آخر آخریم ما.....آفتابگردون و کانی هستیم
کلی خوشحال شدم که بالاخره چندتا دختر ویرگولی رو از نزدیک دیدم
%الی.... این کوچولو کیه؟
-خواهرزاده نیلو....علیرضا هستش
%بزار براش صندلی بزارم
(گوشیم دوباره زنگ میخوره)
-ایش حتما ایندفعه هم النازه..... نه نه شماره ناشناسه...بله بفرمایید
×الو...... النا شادمان؟
-خودمم بفرمایید
×راستش من به کسی نگفتم که قرار بود بیام فقط فاطمه میدونست برا همینم یه صندلی اضافه گذاشت
-تو کدومشونی؟
×تارا،دختری در مزرعه.....ببخشید مدرسه
-عه تارا خودتی؟
×عاره الانم پشت سرتم
امیدوارم این داستان به دل شما دخترای ویرگولی بشینه تا پارت بعدی خدافظ
مطلبی دیگر از این انتشارات
داستان 11: شب در مدرسه (پارت اول)
مطلبی دیگر از این انتشارات
شب های مافیا (قسمت آخر)
مطلبی دیگر از این انتشارات
یک دیدار ناممکن