ُسالوادور علی·۳ روز پیشداستان 11: شب در مدرسه (پارت آخر)صدای فریادهای وحشت زده و ترسناک همکلاسی ها و دوست هایمان از کلاس بغلی می آمد.ما در سالن آمفی تئاتر در تاریکی کامل میان صندلی ها قایم شده بو…
ُسالوادور علیدرداستان های ویرگو،لی ها 📖·۲۲ روز پیشداستان 11: شب در مدرسه (پارت اول)صدای زنگ آژیر مدرسه ناگهان بلند شد و در تمام فضای مدرسه پیچید.بچه ها در نمازخانه در گروه های دو سه نفری دور هم نشسته بودند و با موبایل و تب…
ُسالوادور علی·۲ ماه پیشداستان 10: اتاق نفرین شدهخانه ی مادربزرگ خدابیامرزم بودم. طبقه ی بالا، اتاق ته راهرو.چشم هایم را که از هم باز کردم، دیدم شب شده و اتاق در تاریکی کامل فرو رفته است.…
ُسالوادور علی·۴ ماه پیشداستان 9: شب می آد سراغت! (پارت آخر)با وجود حرف هایی که درباره جن ها زده شد، شب راحت خوابم برد. تا اینکه صدای زنگ هر دوتایمان را از خواب بیدار کرد. صدای زنگ گوشی بود؟در تاریکی…
ُسالوادور علی·۴ ماه پیشداستان 9: شب می آد سراغت! (پارت اول)شب رفتم خانه ی دوستم خدری.زنگ زده بود و گفته بود پدر و مادرش شیفت شب هستند برای همین مجبورند تا دیر وقت در بیمارستان کار کنند. پس این آخر ه…
ُسالوادور علی·۵ ماه پیشداستان 8: مرد پشت پنجرهفکر کنم نیمه شب بود. روی تختم دراز کشیده بودم و هر از گاهی این طرف و آن طرف غلت می خوردم که صدایی شنیدم.اولش فکر کردم صدای باد هست که همش ب…
ُسالوادور علی·۸ ماه پیشداستان 7: پل هواییدیروقت بود و خیابان ها خالی از جمعیت شده بودند.تقریباً همه ی مردم در مغازه ها را بسته و به خانه هایشان رفته بودند تا در آغوش گرم خانواده شا…
ُسالوادور علی·۱۰ ماه پیشداستان 6: به ما ملحق شونیمه شب، معمولاً وقتی همه خوابیده اند صداهایی از درون خانه مان بلند می شوند.صدای باز شدن در. کشیده شدن میز و صندلی. صدای روشن شدن تلویزیون…
ُسالوادور علی·۱ سال پیشداستان 5: حقیقت مریموقتی مریم بالاخره به خانه ی برادرش برگشت، تصمیم گرفت آدم دیگری شود.تازه از زندان خلاص شده و از آن تاریکی بیرون آمده بود. حالا می خواست از ا…
ُسالوادور علی·۱ سال پیشدنیایی دیگر: فقط ستاره ها می دانند من و دوستم داشتیم توی پارکی قدم می زدیم و کیک یزدی می خوردیم.پارک همیشگی و حرف های تکراری.«این شهر هیچ جایی نداره که بریم بگردیم... اینجا…