سالوادور علی·۱۲ ساعت پیشاعترافات یک خرس زمستانیسلام بچه ها،این پست را می نویسم چون حس می کنم اعصاب دوستم را با نق زدن هایم خرد کردم، پس برای اینکه خودم را تخلیه کنم و به آرامش برسم شما ر…
سالوادور علی·۲۴ روز پیشاین داستان ترسناک نیست ولی خوشایند هم نیستداشتم به نانوایی می رفتم که سر راهم زیر سطل زباله یک چیز پشمالوی سیاه توجهم را جلب کرد.خدا خدا کردم گربه نباشد.از نانوایی که برگشتم با یک ن…
سالوادور علی·۱ ماه پیشداستان 4: کلکسیونر هیولامتأسفانه به مادرم گفتم هیولاها وجود خارجی دارند. آنها زنده اند و از نقاشی هایی که کشیده ام بیرون آمده اند تا خرابی به بار بیاورند.مادرم هم…
سالوادور علی·۳ ماه پیشداستان ترسناک (4) پارت اولوقتی شش سالم بود، پدر ما را ترک کرد.با این حال، همه ی خانواده و خویشاوندان احساس می کردند ذره ای از وجودش توی من مانده است.من هم مثل او عاش…
سالوادور علی·۳ ماه پیشداستان ترسناک (3) خرگوش مجنون (پارت دوم)خرگوش جلو آمد تا من را در آغوش بگیرد.من بلافاصله دست هایم را جلو آوردم و بهش فریاد زدم که همان جا بماند!اون هم حرف گوش کرد و از حرکت ایستاد…
سالوادور علی·۴ ماه پیشداستان ترسناک (3) خرگوش مجنون (پارت اول)روی تخت دراز کشیده بودم و وقتی از خواب بیدار شدم، فهمیدم این تخت خواب من نیست.وحشت زده از تخت پریدم بیرون و به اطرافم نگاه کردم.به بالش های…
سالوادور علیدرداستان های بد،برای بچه های بد😈🔥·۵ ماه پیشداستان ترسناک (2)سر راهمان چندتا ژاپنی بهمان گفتند وقتی وارد جنگل آئوکیگاهارا شدید از مسیر اصلی بروید. هرگز نباید از مسیر اصلی خارج شوید، مگر اینکه آرزوی مر…
سالوادور علیدرداستان های بد،برای بچه های بد😈🔥·۶ ماه پیشداستان ترسناک (1)صدای خش خش چمن به گوش می رسد. یک نفر توی حیاط است و از پشت پنجره ی اتاق به من خیره شده است. می توانم کالبدش را از صفحه ی مانیتور کامپیوترم…
سالوادور علی·۸ ماه پیشداستان 13: همسایهاتاقمان در تاریکی شب فرو رفته بود.هر شب من و برادر کوچکترم مطمئن می شدیم در اتاق بسته است و بعد می خزیدیم زیر پتو و چراغ روی میز را خاموش م…
سالوادور علی·۱ سال پیشداستان 12: مهمان ناخواندهساختمان خوابگاه پسرانه دانشگاه امسال تازه افتتاح شده بود. ساختمان نه طبقه داشت و بالای تپه ای سر به فلک کشیده بود. آخر هفته ها ساختمان خیلی…