نویسنده ی رمانهای یک عاشقانه سریع و آتشین و پدر عشق بسوزد - شاعر مجموعه: قشنگترین منحنی سرخ دنیا
شب های مافیای ویرگولی (قسمت دوم)
شب های مافیای ویرگولی (قسمت اول)
ماسک ها بین اعضای حاضر در مهمانی تقسیم شد. در همان حین دست انداز داشت توضیح میداد که شغلش تولید ماسک برای دزدها و قاچاقچیان و اختلاس گران و مهمانی های بالماسکه و بازی هایی مثل مافیا بوده است و همیشه روزی حلال و پول زحمت کشی در آورده است. توزیع ماسک تمام شد. شبهی سریع وارد مجلس شد و روی تنها صندلی خالی ای که دور میز باقی مانده بود نشست. تسبیهی به دست داشت و دور انگشت اشاره و انگشت وسطش می چرخاندش. نقابی سیاه بر صورت داشت و خود زورو بود گویی. سید پرسید : سیاهی ، خودت را معرفی کن.
سیاهی برقع را جلوی دهانش گرفت و گفت: امان از دست شما آقا سید. منم دیگه ، نگین اصل. بدون من میخواستین بازی رو شروع کنین؟ سید که از مهمانی قبل به خاطر آورد که نگین خانوم با گشت ارشاد آمده بود دم در باغ و میخواست همه را ببرد زندان لرزه بر اندامش افتاد و گفت : من بی گناهم. ما چه می دانستیم که میخواهد بیاید و که میخواهد نیاید.
نگین اصل گفت : ما رو فیلم نکن سید. تو که میدانی من عاشق مافیام .. یک دوره ی تکاوری داشتیم توی یزد و دیدم نزدیک است ، سریع پریدم و با یک موتور ب.ام.و پلیس خودم را رساندم اینجا. دست انداز هم که دیده بود در بین جمع از بانوان عزیز بسیج حضور دارند دست و پایش را جمع کرد و فهمید همه چیز تحت کنترل است و اگر دست از پا خطا کند با یک حرکت که نه سه چهار حرکت، نگین اصل خانوم، گوشت قیمه ایش میکند. پس تعظیمی کرد و گفت: خوش آمدید بانو نگین اصل خانوم. نگین اصل هم که فکر کرده بود تست بازیگری سریال جواهری در قصر است احترامی یانگومی گذاشت و گفت: ممنون عالیجناب دست انداز.
دست انداز از حضار خواست که ماسک ها را جلوی صورتشان بگیرند و یکی یکی رفت و دم گوششان نقش هایشان را گفت. بعد با ریموتی بلندگوها را فعال کرد و موسیقی ای پخش شد.
-شب می شود. همه چشم هایشان را ببندند. تقلب کنید میفرستمتون پیش ولفی .. ولفی سیر بود .. اتاق تمساح ها هم دارم. میفرستمتان آنجا.
همه چشم هایشان را بستند و ماسک ها را جلوی چشمشان گرفتند. یکی دو نفر سیگار روشن کرده بودند و سیگار میکشیدند. سید داد زد .. کی سیگار میکشه؟ ... لامصب خاموشش کن. کور شدم ... سیگارها خاموش شد. سید هم اگر از کوره در می رفت از ولفی و تمساح ها خطرناک تر میشد. آنجا یک فضای فرهنگی و معنوی بود مثلا ها.
-مافیا چشم هاشونو باز کنن و هم رو بشناسن و بعد چشم هاشون رو ببندن و ماسک رو جلوی صورتشون بگیرن.
- پزشک چشمش رو باز کنه و ببنده- پزشک میتونه یکی که مرده رو به بازی برگردونه -
-اسنایپر چشمش رو باز کنه و ببنده –اسنایپر می تونه اون کسی رو که بهش مشکوکه با تیر بزنه بکشه- ولی یک فرصت بیشتر نداره.
-عاشق چشمش رو باز کنه و ببنده دنبال معشوق هم نباشه .. نداریم تو این بازی- عاشق هر کیو انتخاب کنه اون فرد یک جون اضافه میگیره. یعنی اگر بکشنش دوباره میتونه زنده بشه !
-ساقی چشمش رو باز کنه و ببنده –ساقی چیز خور میکنه بازیکنارو و هر کی رو انتخاب کنه ، یک شب بیهوش یا لال میشه-
-نماینده ویرگول یواش دستشو ببره بالا طوری که کسی نفهمه-نماینده ویرگول هیچ کار خاصی نمیکنه فقط می تونه یهو اعلام ارور 504 کنه و کل بازی رو بهم بزنه و به مدت نامشخصی بازی رو بفرسته رو هوا
خب نقش ها تقسیم و تفهیم شده بود دیگر.
-صبح می شود. چشم هاتون رو باز کنید .. حالا نوبت شماست که هر کدام صحبت کنید و حدستان را درباره ی کسانی که فکر میکنید مافیا هستند بگویید.
همه ماسک هایشان را از روی صورت بر میدارند. و در مورد اینکه ساعتگرد یا پادساعتگرد شروع به صحبت کنند بحث کردند.
اول روان نویس شروع کرد : به نام خدا هستم .. هنوز به هیچکی شک ندارم ولی خب دلی بخوام بگم به نظرم هسان و ماهو و هستیا مافیان
بعد ماهو صحبت کرد : سلام علیکم .. ماهو هستم . تا حالا بازی نکردم .. بلد نیستم .
نگین اصل: اصلا این بازی اسلامی نیست .. ولی خیلی باحاله ... منم حرفی ندارم ، هنوز بازی شروع نشده که!
یلدای روشن : اهم اهم ... سید و روان نویس و نگین اصل مافیا ... همین شیشه عمرم رو میذارم وسط-شیشه مجتبایش را میگذارد وسط میز- اگر نبودن بزنید بشکنیدش
هستیا که در عالمی دیگر گویی سیر میکند. یا دارد ستاره ها را میشمارد : خب منم به یلدا شک دارم.-زبان درازی میکند- خیلی خوب مینویسه .. حتما مافیا بازی بلده ، مافیای خاطرات مدرسه ای داره
فاطمه چشم هایش را چرخاند و گفت من صبح تا شوم تو انتشارات کار فرهنگی میکنم. مافیا بازی کردن به ما نیامده ... به نظرم بشیر صابر مافیا باشه .. خیلی مظلومه .. منتظرم حرف بزنه خودشو لو بده
بشیر صابر : من تا حالا بازی نکردم .. من یک شهروند ساده بیشتر نیستم ... کاش عشقمم آمده بود .. اون وارده
سید که صلوات می فرستاد از استرس انگار می خواهند آمپولش بزنند, گفت : به همونایی که اصلا مشکوک نیستن شک دارم !-حالا کیا مشکوک نبودند مساله این بود-
ماجراجوی یک جا نشین : من حرفی ندارم .. یک جا نشستم دارم مجتبی و ساقه طلاییم رو میخورم .. به من کار نداشته نگیرین
فضانورد اقیانوس که داشت به آسمان پرستاره ی تفت نگاه می کرد به هوش آمد و گفت من باید فکر کنم هنوز .. ولی خب قصد ازدواج ندارم .. میخوام ادامه تحصیل بدم
تارا دست هایش را روی بندهای کوله پشتی اش گرفت و سقلمه ای به دختر فضانورد زد و گفت عزیزم از فضا بیا پایین ، فکر میکنی کی مافیاس؟ ... فضانورد هم گفت اول از همه کارما دوم از همه خودت .. سوم از همه فاطمه
هسان هم حرف زد ولی خب حرف مهمی نزد و وقت خواننده را نمیگیریم!
دوباره شب می شود. همه چشم هایشان را می بندند
مافیا چشم هاشونو باز کنن
صدای موسیقی راک پخش میشود.
صبح میشود ، چشم هاتون رو باز کنید
دیشب مافیا با هم دست به یکی کردن و هستیا رو تیکه تیکه کردن بعد دادن ولفی خوردش. همه دور و بر را نگاه کردند و دیدند خبری از هستیا نیست. ولفی زوزه ای کشید ... چند نفر غش ریزی کردند و جیغ خفه ای کشیدند.
هستیا کووووو ؟
دست انداز قاه قاه خندید ... نترسین ! ولفی خوردش ... هااار هااار هااار
همه ترسیده بودند و به خود میلرزیدند
پس دست انداز افزود فکر کنم رفت دستشویی ، الان میاد ... هستیا سریع دوباره به جمع برگشت ولی خب باید ساکت می نشست و حرفی نمیزد.
خب هستیا چه حسی داشتی به بازی؟
من یک شهروند گوگولی بیشتر نبودم نامردا. خیلی خوب بود .. فقط خیلی زود حذف شدم ... مافیای بد بد بد بد ..
خب حالا دوستان دوباره حرف بزنن و بگن به نظرشون کی مافیاست و چرا خودشون مافیا نیستن
دوباره روان نویس شروع کرد: اولا که من تازه دانشگاه فرهنگیان قبول شدم و قراره معلم شم .. مافیا باشم خوب نیست .. بعدم خیلی سخت گیرن نامردا .. اخراجم میکنن .. اما خب هنوزم سر حرف قبلیم که یادم نیست چی بود هستم.
ماهو : خیلی بازی سختیه .. اصلا درکش نمیکنم ... فعلا دارم میبینم و یاد میگیرم.
نگین اصل : نامردا .. خدا لعنتشون کنه .. این طفل بی گناه چیکار کرده بود مگه اینجوری سلاخیش کردن؟ شما دعا کنین من یگان ویژه بشم ... حق همه ی این مافیای بی وجدان رو کف دستشون میزارم .. (تسبیحش را خیلی خشن دور انگشتانش تاب می دهد.)
بشیر صابر: من هنوز تو شوکم .. دست انداز چرا اینجوری میگی که هستیا رو ولفی خورد و تیکه تیکه کرد ... نمیگی قلب من ضعیفه؟
یلدای روشن : سید هی صلوات می فرسته .. من به سید خیلی مشکوکم ! روان نویس هم که پشت نقاب معلمی قایم شده و خب به اون هم خیلی مشکوکم ..
فضانورد اقیانوس : من تو فضایم ... اینجا کجاست؟ من کیم؟ من به کارما رای میدم .. خیلی باحاله – انگار میخواهد مبصر کلاس انتخاب کند-
پریسا اسدی : من عینکم شکسته .. درست نمیبینم ..البته عینکی نیستم ولی هنوز تو شوک تصادفم .. به هر کی مشکوکین منم همرنگ جماعت میشم به همون رای میدم .. خسته شدم ازین زندگیه پر دوز و کلک ، پر ننگ و ریا .. آسمان آبی ست ..جهان مااال .. –فاطمه سقلمه میزند بهش که بسه حالا-
فاطمه : سید خیلی مشکوکه .. ماهو مشکوکه .. تارا مشکوکه!
الی : سید
الیزابت: سید ..
سید با چشم های گرد شده و بادی لنگوئج میپرسد که چرا من؟
الیزابت ادامه میدهد که چون مظلومه .. حال میده بکشیمش ...هااار هااار هااار
تارا : من به همه مشکوکم .. مخصوصا مردا .. همه شون مافیان .. من به هیچ کدوم از خانوما مشکوک نیستم ... همشون از بهشت اومدن ...
ماجراجوی یکجانشین : من هنوز ساقه طلایی و آبمیوه مجتبام مونده .. بزارین نون و ماستمو بخورم ، چیکار من دارین. خوشم نمیاد ازین بازی ..
هسان : به نظر منم سید مافیاس ... بچه ها بیاین سیدو رای بدین ، بکشیمش امشب.
کارما هندزفریش را روی گوشش گذاشته بود و اصلا حواسش به بازی نبود : گلا با هه اووو .. اوو هه هااا هه هه ... دتز ایت .. کیل هیم ... و انگشت های شستش را بالا آورد و به جمع نشان داد
سید : دستتون درد نکنه .. من که محتوای باحال تولید میکنم براتون ... خنده رو لباتون میارم ، بزارم برم؟ من که شهید میشم .. ولی مهم دیدار با دست انداز بود که توفیق حاصل شد ... ولی به نظر من مافیا دخترن .. ما پسرا مظلومیم ! این هسان که دعوت میکنه از شما که به من رای بدین مافیاس... اصلا معلوم نیست دختره یا پسره .. ای بابا .. هی دنیا ز تو سیرم ...
دست انداز کرنشی کرد و با دست هایش قلبی درست کرده و برای سید فرستاد و گفت مغسی سید .. دوستت دارم. و حالا نوبت رای گیری هست : کیا به سید رای میدن ... همه دست هایشان را بالا بردند ..
کیا به نگین اصل رای میدن ، نگین اصل چشم غره ای به همه رفت .. هیچ کس دستش را بالا نبرد.
کیا به روان نویس رای میدن .. دو سه نفری دست هایشان را بالا بردند.
خلاصه سید چون یونس که با قرعه به دهان نهنگ انداخته شد ، توسط مردم نادان کشته شد و در کنج عزلت به تماشای بازی نشست. سید شهروندی ساده بیش نبود...
شب های مافیای ویرگولی (قسمت اول)
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت 1: شما هم اگر دوست دارید در مورد اینکه مافیا کیا هستن ، دکتر کیه و سایر نقش ها تو کامنتاتون بگین!
پی نوشت 2: متن طولانیه .. پی نوشتم نمیاد!
پی نوشت 3: داستان چطور پیش میره؟ خوب پیش میره؟
پی نوشت 4: شما هم داستان های ویرگولی بنویسین و به انتشارات داستان های ویگولی ها اضافه ش کنید ! عضو شین تو انتشاراتمون
پی نوشت ۵: قسمت بعدی رو پنجشنبه میزارم انشا الله...
مطلبی دیگر از این انتشارات
دختران ویرگولی(2)🔮
مطلبی دیگر از این انتشارات
از آشنایی در ویرگول تا محضر مارشمالو🥳
مطلبی دیگر از این انتشارات
ساعت جادویی در سرزمین خرها ...