این بسته ی سفارشی برای شماست



افسردگی یک بسته پستی مخصوص و سفارشی است که فقط برای فردی با آدرس مشخص ارسال می شود و هیچ گاه در رسیدن این مرسوله به دست صاحبش اشتباهی رخ نمی دهد، پس درنتیجه می شود گفت هر فردی یک افسردگی منحصر به فرد را دریافت می کند. البته این نظر من است.

شما وقتی بسته پستی را باز می کنید که از قبل شرایط دریافت آن را داشته اید، یعنی از کودکی و بر اثر رفتارهایی که از والدین و اطرافیان دریافت کرده اید، استعداد افسردگی در شما بوجود آمده و کم کم و به مرور زمان رشد پیدا کرده و در سنی مشخص، خود را به مرحله ای می رساند که متوجه می شوید احساسی در شما شکل گرفته است که به هیچ عنوان آن را درک نمی کنید.

سپس رفتارهایی را بروز می دهید که شما را به این نتیجه می رساند که یک جای کار می لنگد و نمی توانید مثل یک انسان عادی از زندگی لذت و بهره ببرید و در انجام فعالیت های روزمره دچار مشکلات چالش برانگیزی می شوید که قبلا برای شما بوجود نیامده است.


اینجاست که سایه ی سگی را بالای سر خود احساس می کنید و می بینید که او به زندگی تان رنگ سیاهی داده است و شما دیگر قادر نخواهید بود که همه چیز را زیبا و رنگی ببینید. این ابتدای جدا افتادگی از اجتماع پیرامونی است و گمان می کنید که سال هاست تبدیل به غریبه ای شده اید و نمی توانید موقعیت خود را در بین اطرافیان تان درک کنید.


ممکن است ظاهر شما تغییری نکرده باشد و دیگران هنوز شما را به عنوان یک انسان عادی بشناسند که صبح از خواب بیدار می شود تا سرکار برود و آخر هفته با چهره ای خندان وقتش را با خانواده می گذراند. البته اگر گاهی هم ناراحت و غمگین باشید، آن را به این حساب می گذارنند که احتملا یا خسته اید یا دچار یک دلتنگی موقت شده اید. اما مشکل حاد تر از این جور حدس و گمان هاست و آنچه که در درون شما می گذرد، مانند بمبی ساعت است که هر چه زمان می گذرد احتمال منفجر شدنش بیشتر می شود.


اما در ادامه دیگر نمی توانید تظاهر کنید، رفتارهای شما تفاوت فاحشی با گذشته دارد و کم کم شکاف هایی بین شما و اطرافیانتان شکل می گیرد و این یعنی آنها گیج شده اند و نمی توانند به درستی تشخیص دهند که چه اتفاقی برای شما افتاده است.

این جاست که دیگران برای کمک به شما وارد عرصه می شوند و فکر می کنند می توانند همانند یک سرماخوردگی ساده، درمانهایی برای شما تجویز کنند. راه کارها به اینگونه است که می گویند باید بروی سفر یا اگه شغلت را عوض کنی خوب می شوی، در مواردی پیشنهاد تغییر سبک زندگی می دهند یا می گویند ازدواج کن یا برو ورزش تا حالت بهتر شود.


اما آنها از محتوای این بسته ی پست سفارشی هیچ چیزی نمی دانند و خبر ندارند که چگونه می شود این بمب ساعتی را خنثی کرد. گذشته ی هر فرد داخل صندوقچه ای مهر و موم است و جز خود آن فرد کس دیگری قادر نیست به راحتی به آن دسترسی داشته باشد.

حتی وقتی فرد تشخیص می دهد که زمان مراجعه به دکتر فرا رسیده است، ممکن است درمان های تجویز شده هم هیچ کارکردی نداشته باشد و بیشتر به بدتر شدن ماجرا کمک کنند. شاید بتوان گفت هیچ روش صد در صد تضمین شده ای وجود نداشته باشد که بتواند به درون فرد نفوذ کند و ببیند که چه چیزهایی آنجا نهفته شده است.

من به عنوان فردی که هم اکنون افسردگی را با خود حمل می کنم، به شما می گویم بیشتر درمان ها یا راه هایی که برای بهبود به شما ارائه می شود( حتی از طرف بهترین متخصص ها) ممکن است مانند یک مخدر، تاثیر موقت و گذرایی داشته باشند و بعدش باز دوباره همه چیز به حالت اولیه باز می گردد.

البته این هم دلیل نمی شود که شما گوش و چشم تان را بر روی همه چیز ببندید و به دنبال درمان نباشید. منظور من این است که این بسته پستی منحصر به فرد و بسیار پیچیده است، چون فرمول ساختش فقط برای شما اختراع شده و کسی دیگری به طور کامل نمی تواند آن را درک کند.

پس باید علاوه بر اینکه مسیر درمان را پیگیری می کنید، خود نیز دست به تحقیق و رمز گشایی از این صندوقچه اسرار بزنید و تلاش کنید روش های خود را برای مقابله یا درمان افسردگی بوجود آورید و این را هم باید بدانید که این کار زمان بر است چون شما یک شبه به افسردگی مبتلا نشده اید که بخواهید چند روزه یا چند ماهه آن را درمان کنید.


دکتر به من راهکارهایی پیشنهاد می کند که گاهی ممکن است هزینه آن زیاد باشد و نتوانم آنها را انجام دهد یا مثلا پیشنهاد می کند فلان کارها را انجام بده که اصلا در توانم نیست. پس فهمیده ام که در کنار داروهایی که برایم تجویز می کند، به دنبال این باشم که خودم را بهتر بشناسم و کمک کنم روشهای منحصر به فرد خودم را برای رویارویی با افسردگی پیدا کنم.

این بیماری با هیچ کس شوخی ندارد. آنقدر خطرناک است که هر لحظه ممکن است شما را به کام مرگ بکشاند یا اگر نتواند این کار را انجام دهد، با روش های دیگر سعی می کند صدمه ای جبران ناپذیری به جسم و جان شما بزند و این ممکن است صدها بار بدتر از مردن باشد.

چرا دروغ بگویم و خود را انسانی قوی به شما معرفی کنم. همین الان که دارم این متن را می نویسم، چند ساعت قبل به این فکر کردم که چگونه می توانم خودم را از دست این زندگی خلاص کنم. آن قدر از دست خودم خسته شده ام که گاهی به مردن راضی می شوم.

احساس پوچی میوه ی افسردگی است. اینکه با خود اینگونه می اندیشی که من برای چه زنده ام ؟ چرا باید زندگی کنم در صورتی که هیچ معنا و دلیلی برای ادامه دادن پیدا نمی کنم. وقتی می بینم درست شبیه یک انگل زندگی می کنم، با خود می گویم وقتی نمی توانم برای دنیا مفید باشم، باید بمیرم. وقتی می بینم بودن و نبودنم هیچ تاثیری در این جهان نامتنهایی ندارد و من مثل یک ذره ی کوچک در آن اصلا دیده نمی شوم، نبودن را به بودن ترجیح می دهم.

درست شبیه پرنده ای که در قفس به دنیا آمده و هیچ تصوری از آزادی و پرواز ندارد، من هم معنا و مفهوم خوشبختی را هیچگاه درک نکرده ام. این برایم قابل لمس نیست که آیا می توان انسانی باشد که می تواند از زندگی اش لذت ببرد و برای اطرافیانش مفید و مهم باشد.


دیدن یک فیلم کمدی، پیاده روی، عبادت، کار، تفریح، و خیلی از چیزهای دیگر حالم را خوب نمی کنند، چرا باید اصرار کنند که هر روشی می تواند به آدم های افسرده کمک کند تا حالشان بهتر شود. بنظرم این دید باید اصلاح شود که می توانیم افسردگی را ساده بگیریم و هر پیشنهادی را برای مبارزه با آن ارائه دهیم.

شاید این حرف من کفر گویی باشد اما دلیلی هم ندارد از گفتنش واهمه داشته باشم. افسردگی باعث می شود حتی به خدا هم ایمان نداشته باشیم هرچند این بدان معنی نیست که کلا منکرش شویم و بگوییم اصلا خدایی وجود ندارد. باید به آن دسته از کسانی که می خواهند با راه کارهایی مذهبی افسردگی را درمان کنند بگویم که اتکا به این روش هم زیاد کار ساز نیست، چه بسا آدم های دینداری هم بوده اند که دست به خودکشی زده اند. منظورم این نیست که کلا قید خدا و دین را بزنیم، ولی باید با احتیاط بیشتری از این روش استفاده کرد چون اگر جواب ندهد، ممکن است بیشتر طرف را از خدا دور کند و باعث شود در برابر دین جبهه بگیرد.

این هایی که گفتم شاید قطره ای باشد از اقیانوسی که انسانهای افسرده در اعماق آن گرفتار شده اند و باید در این زمینه بارها و بارها نوشت و صحبت کرد. بنابر این من به قدر وسع و تجربه، صحبت کرده و دوست دارم همچنان در این مورد بیشتر مطالعه و تحقیق کنم و شاید اگر روزی توانستم حال بهتری داشته باشم، بتوانم بیشتر بنویسم و کمک کنم تا اطلاعات عموم مردم در مورد این بیماری بیشتر شود.






30 تیر 1401

علی دادخواه