تا بهار راهی نیست!!!35.699738,51.338060
این قصه سر دراز دارد!!!
یکی بود ،یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود اما ...
اما دنیای قصه ها پر بود از آدمها و حیواناتی که در قدرت و استعداد و آفرینش کم از خدا نداشتند!
هر انسان و حیوان یک پک کامل از ویژگیهای خوب و بد بود.بله خوب و بد!در قصه ها شخصیت ها یا سیاه و تاریک مطلق بود و نماینده ی شر،یا سفید و روشن بودند و نماینده ی خیر!
اصلا در قصه ها بنا بر این بود که شخصیتها دسته بندی بشوند.حسین کرد شبستری و امیر ارسلان نامدار و بز زنگوله پاو خاله سوسکه و سند باد و خیر در یک گروه و دشمنان و دیو و ددها و جادوگرها و شرها در یک دسته ی دیگر قرار بگیرند!خوبها همپایه ی خداوند و شاید فرشتگان بودند در توصیف خوبیها و شرها همپایه ی شیطان!
قصه ها سرشار بود از اتفاقهای محیرالعقول که نه به سبک سوررئال بود و نه رئالیسم جادویی، که به باور خواننده نرم نرمک و آهسته بنشیند؛ بلکه لخت و عور بودند جادوها و فراواقعیتها!این فرا واقعیتها بی دغدغه و مقدمه چینی به باور خوش خواننده ورود پیدا میکرد و جا خوش میکردند!
در قصه ها برخلاف داستانهای سوررئال مرز میان واقعیت و خیال و فرا واقعیت با جمله ی«خدا اینگونه مقدر کرده بود»ناشیانه و گاها مضحک پر میشد!
برای مثال ،اینکه شخصیت نیک قصه، ماهها و سالها هفت کوه و هفت دریا و هفت رودخانه و هفت اقلیم را برای به دست آوردن یک گیاه شفابخش محض شفای محبوب طی کند اصلا عجیب نبود یا حداقلش برای انسان سالهای پیش قابل باور بود!
اینکه قهرمان تنومند داستان ماهها با دیو و ددها مبارزه کند و آنها را از پا دربیاورد بی آنکه که زخمی بردارد اصلا دور از ذهن نبود.آخر یکی بود و یکی نبود و غیر از خدا هیچکس نبود!!!از کجا معلوم شخصیت نیک داستان همان خدایی بود که غیر از او هر چه و هر که بود در حد او نبود!
هر چه از این ویژگیهای قصه ها بگویم ناخودآگاه به تفاوت قصه و داستان پی خواهید برد.
داستان و قصه چند تفاوت اساسی دارند که که با یک نگاه ساده میتوان به آن واقف شد.
۱.تفاوت در تم و درونمایه ی داستان و قصه است.
در داستانها معمولا حوادث داستان از یک رابطه ی علت و معلولی پیروی میکند بر خلاف قصه ها که شما بین خشم شخصیت خوب داستان و باران و گردباد بی وقفه نمیتوانید ارتباطی برقرار کنید !
۲.تفاوت در شخصیت پردازی نویسنده داستان یا نقال قصه هست.در داستانها شخصیتها خاکستری هستند یعنی دربرگیرنده ی خیر و شر به طور همزمان که گاها این شخصیت در طی حوادث داستان به جنگ با خوی درونی خود برمی خیزد .اما در قصه ها شخصیتها سیاه و سفید مطلق هستند و حتی در طول قصه و با توجه به اتفاقات، شخصیتها دستخوش تغییر نمیشوند!
۳.تفاوت در روایت و پرداختن به حوادث هست.زبان قصه ها اکثرا به صورت شفاهی و گاها فی البداهه هستند؛ نقال یا گوینده به ساده ترین شکل ممکن قصه را نقل میکند و از توصیفات و ایجازهای ادبی و صحنه سازیهای مخصوص داستان در قصه ها خبری نیست!
۴.اختلاط واقعیت و فرا واقعیت در داستان و قصه کاملا روندی متفاوت دارد.در قصه ها مرز میان واقعیت و دروغ و خیال کاملا مشهود است اما در داستان ها نویسنده با توسل و البته ابداع سبکهایی مانند سوررئال و رئالیسم جادویی این مرز را کمرنگ تر و در نهایت ماورالطبیعه را برای خواننده دم دستی و باور پذیرتر می کند!
۵.تفاوت پایان داستان و قصه .در قصه ها همیشه خیر بر شر پیروز میشود و در نهایت همه چیز به خیر و خوشی تمام میشود اما در داستان گاها این خواننده است که پایان داستان را باید حدس بزند و یا به اصطلاح، نویسنده گاها پایان داستان را باز می گذارد!
و درنهایت باید گفت که افسانه ها و اسطوره ها در دسته ی قصه ها طبقه بندی میشوند!
و اما بعد از این بررسی ناقص بنده از داستان و قصه و تفاوت این دو با یکدیگر بروم سر اصل مطلب!
کمی شاعرانه تر و نوستالژیک تر به این قضیه که نگاه میکنم دلم میلرزد و تبم بی تاب میشود برای آن رختخواب گرم و مشک اندود خانم جان.دلم غنج میرود برای صدای دورگه ی خانم جان وقتی «تیسینا خانیمین ناغیلی»(قصه ی خاله سوسکه)را برایم نقل میکرد با مویز و سنجد و کنجد!
حسن ختام بحثمان یک قصه سر هم بندی کنم شاید به دلتان بنشیند!
غیر از خدا هیچکس نبود!هیچکس!جز یک قبیله آدم پر از درد و رنج و شادی و امید.یک ملت پر از دروغ و تزویر و تباهی و گاها امید و شادی و خنده های از ته دل!
غیر از خدا که نه جای خدا خیلی ها بودند که میخوردند و میچاپیدند و روزی اندک ما را میانداختند جلویمان و میگفتند شاکر باشید و قانع!
غیر از خدا نه! کد خدایی داشت ده ما که هر کوچه پس کوچه اش پر بود از دزد و یاغی و اختلاسگرانی که پول ادکلن و کت و شلوارشان آینده ی هزار مفلوک و خانه به دوش را تامین میکرد!
غیر از خدا آدمهایی بودند که شکلشان مثل ما بود مثل ما که نه! ولی آنها هم مثل ما که نان و آبمان را از راه دهان میل میکنیم؛از راه همان دهان نفت و پول و طلا و زمین و دریا و هوا و کوه میخوردند و به چشم هم زدنی هضمش میکردند!
میگویند در این اقلیم کد خدایان مردم را خواب میکردند و میگفتند بخوابید ما بیداریم و مراقب اموال و جانتان هستیم و آن وقت در روز روشن بر جان و مال و ناموس مردم تجاوز میکردند و مردم حتی سر سوزنی هم از این دزدها نمی رنجیدند .البته خدا اینگونه مقدر کرده بود! این را ظالمان میگفتند!میگفتند:ما فرستاده ی خدا برای هدایت شما مردم هستید.ما میخواهیم راه بهشت را به شما نشان دهیم.اما راه بهشت از حجاب و خمس و زکات و مالیات شما میگذرد و پل صراط هم از جیب ما!
اصلا تغار ما که پر شود و ما در رفاه باشیم یعنی شما به راه راست هدایت شده اید!
سالها به همین منوال گذشته و مردم همچنان خوش و خرم از این لطف هادیان بهشت نان در آب میزنند و میل میکنند و روز و شب خدا را شکر میکنند!
این دو گروه یعنی هدایت کنندگان و هدایت شوندگان سالهای سال به خوبی وخوشی کنار هم زندگی کردند و عاقبتشان به خیر؟؟؟؟معلوم نیست !!!
این قصه ادامه دارد!!!!
آسیه محمودی
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش هفته! (چالش بیستم: عجیب و غریبها!)
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش نوشتن ۳۰روز
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش هفته: (چالش ششم: ? زیبایی ?)