تنهایی

جالب اینکه این هفته موضوع ذهنم دقیقا همین بوده و هر چند بارها در موردش فکر کردم ولی اینبار شاید قویتر از گذشته...

تنهایی در این زمانی که ما هستیم مفهمومی عجیب و متناقض دارد از طرفی وسایل ارتباطی فراوانی که ارتباط میان آدمها رو از قاره ها به راحتی میسر کرده واز طرفی انسانهای زیادی که شدیدا احساس تنهایی میکنند.

اما اول بیایم عکس این موضوع را بسنجیم یعنی عدم تنهایی یا احساس تنهایی نداشتن چگونه است؟

اول اینکه کسانی که احساس تنهایی ندارند معمولا با افرادی هستند و تعامل دارند که حرفشان را میفهمند ، حرف مشترک هم دارند و در ادامه احساسات مشترک هم دارند.

خوب این آدمهایی که احساس تنهایی نمیکنند یا حداقل ابراز احساس تنهایی ندارند نزدیکترین کس آنها مثلا همسر یا فرزندان و یا پدر و مادر و خواهر و برادر و دوستانش از همین جنس می باشند و حرفشان را می فهمند و حرف مشترک و احساس مشترک با هم داشته باشند.

تا اینجا معمولا حرفهای آدمهای معمولی چون ما تقریبا همین است ، یعنی کسی که احساس تنهایی میکند ممکن است (کسی را )هم حرف و هم احساس ندارد یا داشته و از دست داده یا از طرف او طرد شده و به شدت تنهاییش افزوده شده ، و برعکس کسانی که خوب هستند و حال دلشون خوبه!!! و احساس تنهایی هم ندارند و البته دست سومی که میان هزاران آدم اند و حرف میزنند ولی احساس تنهایی دارند.

اما یادم هست و یادم ماند که مولوی این تنهایی را حقیقتا یک موضوع ذاتی انسانی میداند که البته بدرستی از منابع دینی برگرفته است.

در منابع دینی و در قرآن و حتی کتابهای پیش از آن هر چند توصیه به زندگی اجتماعی ، ازدواج و فرزند آوری و صله رحم شده است ولی نهایتا انسان را تنها بدنیا میآورد ، تنها رنج میکشد ، تنها لذت میبرد ، تنها میمیرد ، تنها محشور میشود و تنها پاسخگوی خود و خداست...

درست است که ممکن است در همه این مراحل آدمهایی کنارش باشند ولی حقیقتا هیچکدام نمیتوانند دقیقا رنج ، لذت ، مرگ و... او را درک کنند و فقط آنها گریه کن ها و خنده کن هایی به وقایع زندگی او هستند و این برای همه یکیست.

شاید گفتن این حقیقت که با تجسم مرگ و پس از آن بسادگی واقعی بودنش برای انسان اثبات میشود ، تلخ و جانگداز باشد برای عده ای که تازه از عشق و رسیدن به معشوق نشئه شده اند و در فضا هستند. اما این هست و این تنهایی همیشگیست و فقط مقطعی با ابزاری کم یا کمرنگ میشود ولی همان لحظه ای که انسان به رختخواب میرود ، حتی کنار همسرش هم که باشد باز حقیقتا تنهاست.

انسان حداقل در این دنیا وضعیتش همینی است که هست ، شاید توصیه های دینی برای خوبی به همگان ، صله رحم ، مهربانی با حیوانات و طبیعت ، برای ما ابزاری برای فرار از تنهایی باشد ولی حقیقتا اینها لازمه زندگی اجتماعی موجود است و نبودش این زندگی را بشدت سخت میکند.

ما انسانها از تنهایی میترسیم و از آن فرار میکنیم چون در تنهایی خود را فاقد قدرت و کمک و توان میدانیم و فکر میکنیم که دیگران کمک و قدرت ما هستند ، ولی غافل از آنکه دیگران هم چون ما!

یعنی اگر کسی نتواند تورا از مرگ نجات بدهد قطعا تو را از تنهایی هم در نمیآورد و تازه بدتر اینکه خودش هم به مرگ محکوم است.

بی دلیل نیست که راهکار دین و مولوی برای این بزرگترین چالش بشری که همه ابزارهای ساخته شده کنونی و قبلی برای از بین بردن همین چالش است ، همانا اتصال به منبع خود انسان و وصل شدن به "هو" است.

خیلی ها فکر میکنند که مثلا این موضوعات یک موضوعات انتزاعی و غیر واقعی هستند و فقط صرف داستان و تفریح از زبان ادیبان گذشته ما آمده اند ، ولی حقیقتا آنها این موضوع را درک کردند و آنرا تجربه کردند و راهکارشان هم درک تنهایی ، زدودن هر آنچه غیر اوست و با او شدن است.

شاید بتونم بگم لطیف ترین شعری که تا حالا در مورد تنهایی خوندم این شعر معروف مولوی که البته منسوب است که شب آخر عمرش گفته باشه:

رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن

ترک من خراب شب گرد مبتلا کن

ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها (درک کامل تنها بودن انسان در این دنیا)

خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن (بی تفاوتی نسبت به تنها پرکن ظاهری!!ا)

از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی

بگزین ره سلامت ترک ره بلا کن

ماییم و آب دیده در کنج غم خزیده

بر آب دیده ما صد جای آسیا کن

خیره کشی است ما را دارد دلی چو خارا

بکشد کسش نگوید تدبیر خونبها کن

بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد(رفتن سمت او)

ای زردروی عاشق تو صبر کن وفا کن(تنها راهکار)

دردی است غیر مردن آن را دوا نباشد

پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن

در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم

با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن(سوی او)

گر اژدهاست بر ره عشقی است چون زمرد

از برق این زمرد هین دفع اژدها کن

بس کن که بیخودم من ور تو هنرفزایی

تاریخ بوعلی گو تنبیه بوالعلا کن