داستان من و معشوق مرا پایان نیست / هر چه آغاز ندارد ؛ نپذیرد انجام

به یاد آنولین عزیزم
به یاد آنولین عزیزم

پنج شنبه و جمعه 18 و 19 آبان ماه 1402

آخر هفته است و دلم می خواهد از خانه بزنم بیرون ، اگر بروم بیرون ولخرجی می کنم ولی خوب تصمیم گرفتم که کمتر ولخرجی کنم ... اینکه این هفته جیبم هم خالی ست بی تاثیر نیست!

جمعه عصر ، درد شدیدی می پیچید در زانوهایم ... من که دو روز است از خانه بیرون نرفته ام و این دو روز هیچ کار فیزیکی خاصی نکرده ام ... پس این درد از کجا آمده ؟ ... اگر بخواهم دقیق توصیفش کنم درست مثل این است وزنه سنگینی را بالای سر برده ام ... وزنه ی سنگینی که توان و تحمل بلند کردن آن را نداشته ام و فشار زیادی به زانوهایم آورده ....

غروب که می شود غم زیادی می ریزد توی جانم ... خودم هم نمی دانم چه مرگم شده ... شب می شود ، خوابم نمی آید ، طبق روال معمول به خودم می گویم : فردا صبح باید بریم سرکار ، بخواب ... روی تخت دراز می کشم ولی خوابم نمی برد .. فقط بی خوابی نیست ...

پرنده روحم بدجور خودش را به در و دیوار قفس تن می کوبد ... نالان و خسته و درمانده می پرسم : چت شده ؟؟؟ چرا اینقدر خودت را به در و دیوار می زنی ؟ بخواب .... روح ، ولی آشفته است و تا خود صبح خودش را به در و دیوار می زند....

شنبه 20 آبان ماه 1402

آن غم عجیب بدجور مرا احاطه کرده ، در محل کار همه متوجه حال زارم می شوند و ترجیح می دهند مرا تنها بگذارند....

سلام آنولین عزیزم ،

اصطلاح "روحم هم خبر نداشت" را شنیده ای ؟ .... شاید بروبچه های ویرگول حرفم را باور نکنند ولی احتمالا تو حرفم را باور کنی ... روحم قبل از تن خبردار شده بود .... وزنه سنگینی که زانوهایم را به لرزه درآورده بود و مرا به زانو ... وزنه سنگین "رفتن تو "بود ......

آنولین عزیزم ،

این هفتمین نامه است که برایت می نویسم و البته آخرین نامه .... نامه ی 7 ... به نظرت عجیب نیست ؟ از این به بعد عدد "7" می تونه عدد من و تو باشه ....

آنولین عزیزم ،

قرار بود یه عالمه برات از خودم بگم و تو بشنوی ... قرار بود یه روزی به همین زودی های در مرکز ایران یا پایتخت یا شمال یا جنوب یا شرق یا غرب این کشور همو ببینیم ... چقدر برای لحظه ی دیدنت خیال بافته بودم ...

قرار بود بیایی و برای ترک اعتیاد به فضای مجازی بهم راهکار بدی ...

قرارهای زیادی بود آنولین .... حالا از آسمان، نامه ام را ، .... می خوانی ؟؟؟ هنوز هم دوستم داری ؟ از آن بالاها چطور به نظر می آیم ؟ هنوز خوب و مهربانم یا یک آدم بدرنخور هستم؟

آنولین عزیزم ، ممنونم که تا روزهای آخر به یاد ما بودی و یادداشت "یک فنجان زندگی" را برایمان به یادگار گذاشتی ... امیدوارم خانواده ات به ما این اجازه را بدهند که اکانتت را داشته باشیم ... علی الحساب ، پست آخر را ذخیره کرده ام در لیست ذخیره ها و دوستان ویرگولی شروع کرده اند به اسکرین شات گرفتن از کامنت هایی که برایمان گذاشته بودی .....

انگار مخاطب همه ی حرف های پست آخرت من هستم .. این روزها که روزمرگی دارد مرا غرق می کند و مرتب گله و شکایت می کنم به خدا ....

برایمان از "دوست داشته شدن" گفتی ....

دوست داشتن یکی از مهم‌ترین اتفاقات زندگی آدم‌هاست. آن‌ها همیشه نیاز دارند بدانند که دیگران دوستشان دارند.
می‌فهمم احساس دوست داشته شدن؛ می‌تواند پتوی گرم و نرمی باشد که در وسط زمستان تو را بپوشاند و تپش‌های قلبت را آرام کند.

چه تعبیر زیبایی...

حالا که از آسمان مرا نگاه می کنی احتمالا می دانی که از "دوست نداشته شدن" ، "ندیده شدن" ، "طردشدن" رنج می برم .. آنقدر که قلبم سرد شده ... حقیقتا "دوست داشته شدن" مایه ی دلگرمی ست ....

الان بیشتر از همیشه می‌دانم انتظارم از دین؛ رسیدن به همان روح بزرگی است که می‌تواند دردهای مادی را بدون آخ گفتن تحمل کند.

و از خدا گفتی و دین و وقار ....

دین برای من همان چیز است که چنان وقاری را در عمل و فکر و احساس ایجاد کند!

و خیلی خیلی خیلی ممنونم بابت دعای زیبایت ، امیدوارم تو آمین بگویی و این دعا برای همه مان مستجاب شود :

در آخر و با صدای بلند اعلام می کنم خیلی دوستتان دارم. امیدوارم روزهای پیش رو برای همه ی شما روزهای سلامتی روح و جان و تن باشد. امیدوارم بهترین اتفاقات ممکن برایتان رقم بخورد و سختی های زندگی را با عشق به خدای خالق راحت تر تحمل کنید. امیدوارم مهارت زندگی کردن و شاد زندگی کردن مهارت شاخص شما باشد و امیدوارم عشق را بیابید و امیدوارم روح انسانی درونتان روز به روز بیش تر از قبل بدرخشد!

این دعا و پیام زیبایت را در صفحه ی روز 29 اسفند 1402 سررسید شخصی ام می نویسم تا اگر تا اون موقع زنده بودم در پایان سال و شروع سال جدید ، بهش فکر کنم .

آنولین عزیز ،

من نمی توانم با غم انگیزی این دنیا کنار بیایم ، من همه ی عمر در پیاده سازی این بخش مشکل داشته ام ، و پیش از پیش به دعای تو که در آسمانها هستی نیازمندم ،

 امیدوارم مهارت زندگی کردن و شاد زندگی کردن مهارت شاخص شما باشد

به یاد آنولین عزیز و پدر شهیدش ، روحشان شاد و قرین رحمت و همنشین عیسی مسیح علیه السلام و حضرت مریم سلام الله علیها باشند.آمین

پ .ن 1 : شاید این نامه ی آخر را برای خودم نوشته ام آنولین ...

پ .ن 2 : همیشه نامه هایم را می خواندی و جواب می دادی ... حتما می دانی که منتظر جوابت هستم ...