مرا بخوان...
دلمردگی...《نشان دادن دلمردگی با فضا سازی》
به سمت پنجره میروم، پرده را که زمانی سفید بود و حالا رنگش، از گرد رویش تیره شد کنار میکشم تا نور تاریکی را ببلعد.
وقتی برمیگردم تا به سمت آشپزخانه بروم پایم به گلدان میخورد، تعادلم را حفظ میکنم اما گلدان در حفظ تعادلش موفق نیست و واژگون میشود. خاکش آنقدر خشک است که تنها مقدار کمی خرده خاک روی سرامیک میریزد.
یکی یکی گلدانها را که زمانی سبز بودند و دل بری میکردند از نظر میگذرانم. ناغافل سوزشی در گلویم احساس میکنم گویا کسی در گلویم با سوزنِ در دستش بازیش گرفته. سرم را بالا میبرم، سعی میکنم پلک نزنم. آب بینی ام را بالا میکشم زیر لب میگویم مثل اینکه بدیمن هستم. انگار روح ام، روح هر چیز زنده ای را که در اطرافم هست میگیرد.
گلدان چپه شده را به حال خود رها میکنم و به سمت آشپزخانه میروم. میز ناهار خوری را دور میزنم. رو به روی گاز می ایستم در قابلمهی یک نفره را بر میدارم به دانههای برنج و گوشت داخل ظرف خیره میشوم.
دیروز همسایه برایم یک بشقاب زرشک پلو با مرغ نذری آورد. کمی از آن را خورده بودم.
امروز هم باقیاش را برای ناهار گرم کردم و خوردم اما باز هم ته ظرف خود نمایی میکند. چشمهایم را تنگ میکنم و مشکوک به دیگ نگاه میکنم، میگویم نکند قابلمهی جادویی دارم که از تهش برنج و گوشت بیرون میریزد.
در قابلمه را میگذارم و سماور را روشن میکنم. در حال خارج شدن از آشپزخانه هستم که یادم میآید آب سماور را چک نکردم. در سماور را بر میدارم، بی آب تر از کویر لوت است.
از کنار سینک، پارچ آب را که رویش شکستگی ای شبیه قاصدک دارد چند بار پر از آب میکنم و در سماور میریزم.
به سمت اتاق نشیمن میروم، خودم را روی نزدیک ترین کاناپه به آشپزخانه ولو میکنم. با دست روی کف پایم میکشم و خرده های آشغال را پاک میکنم.
نگاهی به تیشرتم میکنم و بو میکشم. پاهایم را کشان کشان به اتاقم میبرم، کشوی لباسهایم را باز میکنم اما تیشرت تمیزی پیدا نمیکنم. آهی از سر یاس میکشم و به حمام میروم و کپهی لباسهای کثیف را همان طور مچاله شده درون ماشین لباس شویی میچپانم و روشنش میکنم.
میخواهم دوباره روی کاناپه بنشینم که صدای آه و ناله ی سماور به گوشم میرسد.
ظرف چینی چای خشک را که رویش با گل های ریز آبی کوچک تزئین شده برمی دارم سبکیاش میگوید که خالی است به امید ته ماندهای از چای خشک درش را بر میدارم اما دریغ از خردهای چای.
قوری را که چای دو روز پیش در آن بود برمی دارم، کمی از آن را در فنجانم میریزم و رویش آب جوش میبندم. روی صندلی میز ناهار خوری مینشینم و از لیست موزیکهای مورد علاقهام آهنگی را پخش میکنم.
جرعه ای از چای مینوشم از بس جوشیده است، هر مزهای میدهد جز چای. به تیرگی چای چشم میدوزم که صدای موزیک قطع میشود.
اسم خالهام را روی صفحه موبایلم میبینم. آن طرف خط خاله ام بعد از حال و احوال پرسی و قربان صدقه رفتنم میگوید در راه آمدن به خانهام است.
بعد از تمام شدن صحبت مان به خانه نگاه میکنم. آهی بلند میکشم و سرم را در میان دستانم پنهان میکنم...
به قلم: می چین
پ.ن : این متن یه تمرین بود، نشان دادن دلمردگی با فضا سازی☔️
شما هم اگه دوست داشتید این تمرین رو انجام بدید، یه متن بنویسید و با فضا سازی افسردگی یا دلمردگی رو نشون بدید❤️( یه اصل مهم تو نوشتن؛ نگوووووو ، بهم نشون بده)
وقتی نوشتید بهم اطلاع بدید حتمااا میخونم????
سوال نوشت: کسی میدونه چرا وقتی متن کپی شده رو اینجا قرار میدم، نیم فاصله ها رو برمیداره؟!!
مطلبی دیگر از این انتشارات
مغالطه: اولویتبندی بندی میان لازمها
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش هفته : چالش 24
مطلبی دیگر از این انتشارات
افسانه «نفرینِ آسمان»