دختری در جهان تردید...
دوستت دارم مثل...
دوستت دارم مثل یک لیوان چای داغ در زمستان سرد...
مثل یک لاک صورتی برای تقویت روحیه...
مثل یک شربت خنک در تابستان داغ، البته احساس ان زودگذر است؛ اما احساس من به تو نه...
مثل درس خواندن، درست نیم ساعت قبل از امتحان. علاقه من هم دقیقا همین قدر حیاتی است.
مثل تقلا برای نفس کشیدن هنگام غرق شدن در اب... که هیچ وقت ارزشش رو نمیدانیم، مگر زمانی که ان را از دست دهیم.
مثل یک ادم برفی که عاشق خورشید شده؛ گرچه میداند این علاقه تاوانش، مرگ اوست...
مثل یک خواب طولانی بعد از چندین شب بیخوابی... دقیقا با همان ارامش!
مثل یک نقش و نگار طلایی بر یک لباس ابریشمی سپید...
مثل یک اغوش گرم هنگام بارش برف، موسمی که میبارد، من در حال سوختنم...
مثل زیباترین غزل حافظ. هرچند که تک به تک آنان زیباست...
مثل گلهای شمعدونی در گلخانه کوچکم...
مثل چشمک زدنی که هیچ وقت فرا نگرفتم..
مطلبی دیگر از این انتشارات
هر ویرگولی یک لقب
مطلبی دیگر از این انتشارات
شاید بتونم؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش هفته: (چالش اول: ?مادرکُشی!?)