«مرا بخوان به کاکتوس ماندن»
? زیبایی ?
هیچ چیز به طور بالقوه زشت یا نازیبا یا زیبا نیست و تمامی اینها به ذهن ما بر میگردد.
اما اینکه چه چیز هایی درون ذهن دفن شده که باعث می شود کسی از سوسک بترسد و شخصی بگوید: مخلوق خدا زیباست.
چرا من درباره ی فلان لباس میگویم:《مسخره س، زشته!》و چندین نفر لباس های مشابه آن را با افتخار می پوشند(با اینکه اندازه ی تیشرت های شان سه برابر خودشان است).
همه به یک چیز برمیگردد: معیار ها
معیار ها:
مشابه سنگ ترازو برای سنجیدن چیز ها در برابر یکدیگر است. همین معیار ها باعث می شود بگوییم فلانی 《خوشگله، بانمکه،نازه》و باز هم معیار هایی با منشاء تشکیل نامعلوم باعث شده که بعضی چیزهارا بگوییم زشت اند.
اینکه معیار ها چگونه درون ذهن ما شکل گرفته اند نامعلوم است ولی آثار ثانویه آنها را با بیان نظر و احساسات می توان مشاهده کرد.
برای زیبایی جواب خاصی ندارم اما میدانم《خوشگله.》ولی برای زشتی حرف هایی دارم.
چرا زشت است؟
اگر چیزی را درک نکنیم شاید به آن برچسب 《زشت》یا《مسخره》بچسبانیم و از آن دوری کنیم.
چشمان خود را باز کنیم:
گاهی با چشم بسته از چیزی متنفریم ولی اینکه چه چیزی باعث بستن چشم ها می شود را باید فهمید، معمولا چیزهایی مثل حرف های نزدیکان یا تعصب های بدون دلیل و همچنین تنفر از یک نفر برای حمایت از دیگری باعث این مورد می شود. بیایید چشمان مان را باز کنیم و ندیده هارا درک کنیم.
از چه چیز هایی بدتان می آید؟
به دنبال این چیز ها بگردید و با تمام وجود جلوی سرریز شدن تنفر تان را بگیرید و بعد به آن چیز دقت کنید، آری مارمولک هم چشم های زیبایی دارد، کلاغ ها سال هاست پرنده ی مورد علاقه ی من هستند چون از نظر من خیلی زیبا اند.
صرفه جویی در مصرف کلمه زشت:
به قول جناب دستانداز باید در مصرف کلمه زشت صرفه جویی کنیم. چند چیز پیدا میکنید که با کمی دقت نکات زیبایی آنها را هم ببینید؟ صفات هرچیز را در دو کفه ترازو ی عدالت شخصی تان قرار دهید و بعد قضاوت کنید که باز هم به نظر شما آن چیز زشت است؟
خودم که تو مصرف کلمه زشت صرفه جویی نکردم اما خدا انسان رو آفرید و انسان توجیه رو پس به جای عذر خواهی کردن با پرروی میگم که کارم درست و نیت م خیر بوده و میرم چای بخورم:)
مطلبی دیگر از این انتشارات
ای آدم های نامرد!
مطلبی دیگر از این انتشارات
هنوزم که هنوزه... ( بالاخره منم به چالش هفته آلوده شدم)
مطلبی دیگر از این انتشارات
کــوله پُشتــیِ یــک کُنکــوری | قسمت صفر