یک نفس از عمر بود باقیام / حیف بود گر به سر آرم به غم
سختی های زندگی یک کمالگرا
الان که دارم این متن رو مینویسم، با خستگی ناشی از دیر خوابیدن دیشب و صبح زود بلند شدن برای دوره کردن امتحان، تو ایستگاه اتوبوس نشستم تا برگردم خونه. ولی حس میکنم شاید این جرئتی که الان برای نوشتن دارم رو بعدا دیگه نداشته باشم.
دکتر آذرخش مکری درمورد کمالگرایی میگن، آدمهای کمالگرا فقط در یک زمینه تمایل به بهترین بودن ندارن، بلکه تمایل به انجام دادن کارها به نحو احسن رو در تمام زندگی شون دارن. حتی در زمینه سلامتی. جالبه که وقتی علائم کمالگرایی رو ذکر میکردن، من همه اون علائم رو داشتم.:)
اگه بخوام از خاطرات و سختی های زندگی به عنوان یک آدم کمال طلب بگم؛ این کمال طلبی از همون دوره ورود به مدرسه با من بود. خانوادم فکر میکردن آدم مسئولیت پذیری هستم مثلا همیشه میگن این تنها بچه ای بود که بدون اینکه دعواش کنیم همیشه خودش درسش رو میخوند. عجیبه ولی من از کلاس اول ابتدایی همیشه خودم تنهایی درس میخوندم حتی املا هم خودم مینوشتم و کسی به من املا نمی گفت. درحالیکه برادر کوچکترم رو همیشه پدرم باهاش درس کار میکرد.
شنیدید میگن این همه معدل بیست گرفتیم توی مدرسه فایده اش چیه؟ من همیشه دنبال نمره خوب بودم. حتی اگه این باور رو هم داشتم که این نمره به هیچ دردی توی زندگی من نمیخوره. حتی همین الان در دانشگاه.
یادم نمیره کلاس نهم که بودیم، دبیر ادبیاتمون خیلی سخت گیر بودن. اون سال در کمال نامروتی به من انشا ۱۷ دادن و من تمام زمان باقی مونده سال تحصیلی رو وحشتناک گریه میکردم که من چرا نمره ام کم شده و شاگرد اول نشدم.(فکر کنم یکی از دلایلی که نوشتن برام سخته به خاطر این معلم مون باشه) همیشه پدر و مادرها بچه ها رو به خاطر گرفتن نمره بد دعوا میکنن، تو خونه ما برعکس بود؛ پدر و مادرم همیشه درحال دلداری دادن به من بودن.
زمانی که از جلسه کنکور برگشتم به قدری گریه میکردم که خواهرم میگفت خیلی خوب حالا، مگه کسی مرده، چرا مثل آدمهای عزا دار گریه میکنی؟ یا حتی وقتی نتایج اعلام شد من از استرس زیاد نمی تونستم رتبه ام رو ببینم، مادرم اومد با خوشحالی گفت ببین چقدر رتبه ات خوب شده ولی من باز هم گریه میکردم که چرا دانشگاه تهران قبول نشدم. یادمه هرکس که به من میرسید یه سوال تکراری میپرسید: تو هردو دانشگاه یه کتاب رو درس میدن، فرق این دانشگاه با اون دانشگاه چیه؟ حتی میخواستم یکسال دیگه پشت کنکور بمونم که خانوادم اجازه ندادن. (مادرم میگفت من یکی دیگه انرژی یکسال دیگه کنکور دادن تو رو ندارم)
تمایل برای بهترین بودن باعث میشه تا شروع کار برات سخت بشه یا نتونی پیش روی داشته باشی و همش درجا میزنی، یا همیشه دنبال نظر مشاورها و افراد متخصص اون رشته میگردی. مثلا همین باعث شد که من سال کنکورم مشاور بگیرم. مشاوری که برخلاف مشاورهای کنکور دیگه به من برنامه نمیداد.
کمالگرایی باعث میشه که بخوای تو بقیه ابعاد زندگی هم بهترین باشی و همه کارهات روی نظم باشه. مثلا من همیشه اتاق و وسایلم مرتبه، مخصوصا موقع درس خوندن. کافیه یه کوچولو تختم نامرتب باشه و پتوش کمی بالا اومده باشه، دیگه اصلا تمرکز برای درس خوندن ندارم.
آدمهای کمالگرا دوست ندارن تو زندگیشون اشتباه کنن. منم همین طوریم، حتی بعضا اشتباهی هم نکردم ولی انقدر خودم رو سرزنش کردم که یک وقتایی دلم میخواست کلم رو بکوبم توی دیوار تا از دست اون وراج سرزنشگر داخل مغزم راحت بشم. یا آنقدر خودم رو سرزنش میکنم و خودخوری میکنم که دوست ندارم دیگه کسی من رو دوباره سرزنش کنه.
شاید شما هم نتونید من رو درک کنید، همون طور که خیلی های دیگه نمیتونن درک کنن. مثلا خواهرم خیلی وقتها میگه تو خودت میخوای که این طور باشی، یا خیلی وقتها فکر میکنه که نقش بازی میکنم. ولی واقعا اینها دست من نیست.
داشتم به این فکر میکردم همین نوشته های ساده پر از اشکال ویراستاری که خودم رو بزور راضی به منتشر کردنش میکنم (تازه اگه دو روز دیگه پاکش نکنم) شاید یک تمرین کوچک برای جلوگیری از کمال طلبی من باشه، نمیدونم شاید هم باید یه وقت مشاوره با روانشناس بگیرم.
فکر کنم به عنوان حسن ختام هم باید #با_کمالگرایان_مهربان_باشید بزنم ?
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش هفته! (چالش هفدهم: آزمون صبر!)
مطلبی دیگر از این انتشارات
اسم و رسم یک بی نام و نشان
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش 12 کتاب مورد علاقه من