شاید نفهمیدی که من...« چالش هفته : اسم و رسم» 🌿

ساعت هایی که در گذشته سیر میکنم و خودی رو میبینم موفق تر از خود امروز، سر زنده تر، فعال تر، خندون و هدفمند، غرق لحظه های جوانی و پویایی و رهایی میشم، لحظه هایی که انگار اوج بود، با فرود های کم و گاهی لازم و اثر گذار که دوباره با شدت بیشتری خودم رو به بلندای قله ها برسونم، قله هایی که در نگاه کودکی زیادی مرتفع بودن اما من مسیر رو بلد بودم و نرم و نازک، چست و چابک راه خودمو میرفتم.

باری اگر بخوام یک بیوگرافی از خودم ارائه کنم و منِ سابق و سوابق پر افتخار و خیره کننده خودم رو به گوش جهانیان برسونم، در کمتر از 24 ساعت از تمامی دانشگاه های معتبر دنیا، کمپانی های فیلم سازی و استودیوهای موسیقی دعوت نامه میفرستند و شلوغی بی حد و مرز فرش خانه «خونمون فاقد میز کار هست» از پاکت دعوت باعث میشه سرسام بگیرم، البته که در فضای امروز با تکنولوژی که همه رو درگیر کرده، ابتدا ایمیل و صفحه ی ایتا، بله و حتی صندوق پیام های گوشی پر از درخواست های عاجزانه است مبنی بر اینکه لطفا ما رو از استعدادهای نابتون بی بهره نگذارید و قدم رنجه کنید، محفل علم و هنر و.... با حضور انورتون منور کنید، اما من به خاطر دست شستن از دنیا و کندو کاو درونی و درگیری های روحی جوابم یک «نه، لا، No» بزرگه و بخاطر همین افاقه نکردن این پیغام و پسغام های مجازی، مجبور به فرستادن کارت دعوت واقعی و دستی میکنند، که باز هم جواب من همانی خواهد بود که هست.

به هر ترتیب ایده «اسم و رسم» چالش هفته، بنده رو ترغیب کرد که پرده از گذشته مبارک خود بردارم و شما رو با کوهی از استعداد که الان شبیه یک تپه است آشنا کنم، این شما و این ویترین افتخارات zahra, n👣

* شاگرد اول سابق پایه ی سوم، پنجم، اول راهنمایی، دوم راهنمایی، سوم راهنمایی

* شاگرد دوم سابق دوم ابتدایی، دوم دبیرستان، سوم دبیرستان، پیش دانشگاهی

«ناگفته نمونه این اول و دومی سر صدم های معدل بود اکثرا و از نگاه معلمان و دبیران همون شاگرد اول کلاس محسوب میشدی»

* برنده ی دو دوره ی مسابقات علمی برگزار شده در مدارس و راهیابی به دور بعد...

* کسب مقام سوم، درمسابقات «حفظ قرآن» برگزار شده بین مدارس ایرانی در امارات

* کسب مقام سوم، سال سوم راهنمایی در مسابقات « روخوانی و ترجمه قرآن» بین مدارس شهرستان

* خواننده ی سابق گروه سرود مدرسه در سالهای متمادی و پایه ثابت گروه سرود « تعریف از خود نباشه صدای آسمانی داشتم، اما خوب شرع دست و پای ما رو بسته، نکته ی دیگر اینکه با ورود من به عرصه موسیقی جایگاه خوانندگان مطرحی چون ام کلثوم، هایده و... نه تنها متزلزل میشد، بلکه به محاق میرفت و این خواسته من نبود، اوه یه لحظه اجازه بدید بغض گلومو گرفته 🖐🏼 « نگین جان یه دستمال کاغذی لطفا، اشکامو پاک کنم»... بله داشتم عرض میکردم، دوستان، قلب رئوف نخواست جایگاه دیگران رو تسخیر کنه و از همه مهم تر اینکه دوست نداشتم حزن صدای من یکبار دیگه خاطره تلخ «یکشنبه غم انگیز» رو برای دوستداران موسیقی تداعی کنه و باز عده ای غمباد بگیرند و وان حموم و تیغ و رگ های بریده، واقعیتش به جوونی تون رحم کردم و ترجیح دادم تو تنهایی هام به دور از استیج و نور و صدا، با خودم شعری رو زیر لب زمزمه کنم و باد بشنوه و درخت برقصه و ستاره ها چشمک بزنند.

* دریافت نشان طلا از سفیر جمهوری اسلامی ایران به خاطر سرود زیبا و یه یاد ماندنی « دوستان و همراهان جان، نشان طلا منظورم پلاک طلاست، اینجا معادل سازی صورت گرفته، عزیزان پلاک طلا چه فرقی با مدال طلا داره؟ هیچی» 🌚

* نفر اول مسابقات زبان خارجه در مدرسه و راهیابی به دور بعد « از این مدل مسابقات تو امارات برگزار میشد که من از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون، خیلی زبانش پیشرفته بود و سوالا سخت، چون ما دو درس زبان رو میخوندیم، یکی کتاب زبان مدرسه ایرانی، یکی هم ظاهرا از طرف دولت امارات به ما سپرده شده بود و خیلی با کتاب های ما فرق داشت، به هر صورت نمیدونم چطوری قبول شدم و رفتم دور بعد، اما دور بعد مکالمه بود و من در حد yes, no,اهل هرمزگانم ،روزگارم بد نیست، بلد بودم و خیلی زود اهل فن دریافتند مکالمه های زبان قبل از این سوتفاهم بود 🌝

* بازیگر سابق تئاتر مدرسه و دریافت دیپلم افتخار کسب عنوان سومی در مسابقات تئاتر و نمایش مدارس شهرستان « اینجا هم مراد از دیپلم افتخار، تقدیر نامه است که باز هم توسط بنده معادل سازی صورت گرفته، بازی تک تک بچه ها تاثیر گذار و درجه یک بود، اسکار و سیمرغ و بفتا، خیلی دور از دسترس نبود اما باز هم گمنامی رو به شهرت و فِلَش دوربین ها و فرش قرمزها ترجیح دادم، چه بسا با اومدنم به سینما هیاهویی بین کارگردانان مطرح سینما و تلویزیون میفتاد و از نولان و اسکورسیزی و اصغر فرهادی بگیر تا مجید مجیدی و... از اون ها اصرار برای خوندن فیلمنامه و پذیرفتن نقش و از من انکار، حتی وساطت شهاب حسینی و آنجلینا و مریل استریپ هم ذره ای نمیتونست ارادمو خدشه دار کنه و منو به پرده ی نقره ای سینما نزدیک... « آه چه بد کرداری ای چرخ 🙄»

* کسب مقام اول مسابقات احکام بین مدارس شهرستان سال آخر دبیرستان... « چقدر دٌز معنویتم بالا بود»

* دانش آموز برتر مدرسه از لحاظ حجاب و اخلاق و کرامت انسانی سال پنجم ابتدایی « هر معلمی از کلاس خودش چند نفر دانش آموز رو انتخاب کرده بود که از لحاظ حجاب، اخلاق و انضباط ممتاز بودند، یکیشون من بودم» ایموجی اشک شوق نداریم، این چه وضع ابراز احساسات توسط ایموجیه🙄

به هر ترتیب گلی بودیم از گلهای بهشت که دست روزگار و نابخردی خودمون کمی ما رو پژمرده کرده، جالبه بدونید جوایزی که در طول این سالها گرفتم شامل موارد زیر هست :

اول دبستان : عروسک «خوب دختربچه بودیم و عاشق عروسک»

دوم دبستان : ساعت رومیزی، کتاب قصه، سنجاق سر، قلّک

سوم دبستان : عروسک ولی ساز دهنی دستش بود، پریچهره ای بود برای خودش

چهارم دبستان : هیچ، درسته معدل هر دو ترم نوزده بود ولی شرایطم قابل قبول نبود و اوضاع روحی و تحصیلیم خوب نبود و تو یه سری دروس افت کردم

پنجم دبستان : ساعت مچی، شال و یه قاب

اول راهنمایی : چراغ مطالعه

دوم راهنمایی : سشوار 🙄

سوم راهنمایی : شکلات خوری

دبیرستان هم سال آخر که باز هم قاب بود بخاطر کسب مقام اول تو همون مسابقه احکام

اما شخصیت متواضع و همه فن حریف من، تمام دسیسه های ابلیس رو برای احیا تکبر در فطرت و ذات من ضربه فنی میکرد 🌝

روزگار فراز و فرودهایی داره که بعضی از روزهاشو باید سفت بچسپی که از دستت نره، که شاید اگر بره دیگه رفته که رفته...

هر چند فارغ از تمام شوخی ها، همه ی شخصیت ما رو عناوین و موقعیت اجتماعی تشکیل نمیدن، اما جامعه ی امروز ما رفتگر رو یه آدم ساده و یه وکیل یا پزشک رو آدم حسابی میدونه، حتی وقتی پای حرف و عملشون نبوده باشه و نفهمه چند مَرده حلاجند...

خوب دوستان و حضار گرامی ممنون از تشویق های پرشور و ابراز لطفتون، احیانا اگر میخواید امضای بنده به ویترین افتخاراتتون افزوده بشه، تو صف بایستید و صف رو رعایت کنید....

راستی دوستان....

یه لحظه ببخشید تلفنم زنگ خورد...

الو...

.... Hi

....

....

اوه مایگاد « اینم رهاورد سیستم آموزش و پرورش در تدریس زبان» همین چند کلمه رو بلدم...

اوه خدای من بگذریم، شاید باورتون نشه کی پشت خط بود، دیوید فینچر... تماس گرفته بود ازم دعوت کنه واسه فیلم جدیدش، پشت خطی هم داشتم که ابراهیم حاتمی کیا بود...

هنوز یادداشت منتشر نشده، دست های پشت پرده اقدام به افشاگری کردند، آقا من نخوام مشهور شم کیو باید ببینم؟

ملاحظه می فرمایید هنوز هیچی نشده، تماس ها شروع شده و قطعا سیل دعوت نامه است که قراره من رو با خودش ببره، به هر حال من از جام تو ویرگول تکون نمیخورم، خیالتون راحت و آسوده، ضمن اینکه یه لحظه...

عجبا، سهراب پور ناظری تو ایتا پیام داده

لعنت بر دست های پشت پرده...

من برم اینا رو دست به سر کنم تا یادداشت بعدی...

بدرود 🌿


میتونست بشینه رو شونه ام، اما فرستادمش  بره 🙄
میتونست بشینه رو شونه ام، اما فرستادمش بره 🙄