ماهیِ کوچکِ تُنگ ? ?

"من و تو
هر دو قربانی یک تقدیریم
زخم های تن ما
همه از تیزیِ یک شمشیرند
ما دو تا ماهیِ دلتنگ غریب
هر دو قربانیِ موج
هر دو دلتنگِ غروبِ دَمِ ساحل اما
هر دو زندانیِ تُنگ
خانه شیشه ایِ کوچکمان بغض آلود
خفقان آور و سرد
هر دو محتاج فرار
ولی این مرز بلورین کِدِر
قدرتش بیشتر از باله‌ی ماست
ما دو تا ماهی دلتنگ غریب
ناگزیر از تقدیر
هر دو تا در صف مرگ
وسطِ ظلمت شب وقتی که
همه خوابند در این کوچه بن‌بست حقیر،
چه کسی می‌فهمد
حس و حالِ ما را؟
وسط خواب عمیق؟
توی تاریکی محض؟
ته این کوچه باریک نمور
هیچ کس منتظر فردا نیست"
بغض در حنجره کوچک او می غلطید
غم او قطره شد از گوشه چشمش بارید
وسط آن همه آب
اشک ماهی گم شد
اشکِ همتُنگَش هم
هر دو تا پر شده بودند ز غم
بی خبر بود ولی ماهیِ سرخ
از غم تنهایی
فکر می‌کرد رفیقی دارد
بین یک دنیا درد
ماهی قصه ما تنها بود
جلوی شیشه‌ی تنگ، آینه‌ی شفافی
از سر دلسوزی
عکسی از ماهی را
هی نشانش می‌داد
ماهیِ کوچکِ تنها اما
نقش خود را هر بار
در دل آینه می‌دید و به او رازِ دلش را می‌گفت
فکر می‌کرد که آن ماهی سرخ
دوست یا همدم اوست
سیزده روز گذشت
هفت سین کوچک شد
سنجد و سنبل و ساعت رفتند
یک نفر
سکه ها را برداشت
سبزه و گندم و قرآن را نیز
بعد هم آینه را مردی برد
با خودش همدم ماهی را هم
صبح فردا که رسید
ماهی کوچک مُرد
خاطراتش را باد
سمت دریا می‌بُرد...


? چالش:

خودتون رو جای ماهی قرمز بذارید، به تصویر داخل آینه چی می‌گین؟ بنویسین.



پ.ن۱: احتمالا نشأت گرفته از حال و هوای اواخر فروردین!

پ.ن۲: بعضی قسمت ها از( َ ِ ُ )و "ی" بعد از کلمات مختوم به "ه" _که می‌دونم نباید بنویسم_ رو نوشتم که خوندن راحت تر و درست تر انجام شه?

پ.ن۳: شاید براتون جالب باشه که ماهی از دیدن انعکاس خودش تو آینه می‌ترسه، این شعر مفهوم برعکسشه. خلاصه طفلیا رو نذارید اون جلو...?

یکم اردیبهشت ماه هزار و چهارصد و دو?