(INTP)جهان هر فرد، به اندازه وسعت فکر اوست." خونم جوهر خودکارمه" دانشجو معلمِ فرهنگیان| امورتربیتی
✍?معرفیِ یک نابِ شایسته به سبکِ جودی ابوت!
شایسته؛ عجب کلمه ی سنگینی، کلمه ها وزن دارند، بار دارند، ارزش دارند، صحبت از کلمه، بسیار است ... پس لازم نیست کشش بدهم، فقط خواستم بگویم وقتی کلمه ای را به فردی نسبت می دهیم، باید بسیار محتاط باشیم و از انتخاب خود مطمئن.
دو سه ماه پیش که جناب دست انداز دوباره گاهنامه را از سر گرفت و تا مهرماه فرصت داد انتشار داد، همان لحظه که موضوع را دیدم، به شایستگانِ زندگی ام که لایق صفت شایسته بودن هستند و به من جهت شایسته تر بودن کمک کرده اند فکر کردم.
گفتم خدا را بگذاریم کنار چراکه قابل قیاس با هیچ موجود زمینی نیست، بروم سراغ والدین دیدم آنها را میتوانم رو در رو در آغوشم بفشارم و کمال تقدیر را به عمل آورم. کتاب هایم را بگویم؛ اگرچه زنده هستند اما جاندار نیستند، دوستان فوق العاده خوبم را بگویم باز هم آنها را بواسطه تولید محتوای در حد توانم خوبِ ویرگولی یافتم. در تولید محتوا چه کسی الگویم بود؟ آهان بله ... معما چو حل شود آسان شود. فرد شایسته ی مد نظر من که هنگام کامنت نوشتن در زیر همان پست گاهنامه به ذهنم خطور کرد، یک ویرگولی بود ... اما ویرگولیی با جنس متفاوت. کسی که بیشترین تاثیر و تغییر مثبت را زندگی و بینش من گذاشته.
جناب دست انداز یا آقای جلال محسنی، که برخی اشتباها میگویند محسن جلالی .. بگذریم.
ویرگول بدون دست انداز، به مثابه بدن بدون خون و قلب است. مثل پیتزای بدون پنیر پیتزا، گلدان بدون گل، صبح بدون خورشید، و شبی بی ستاره ی درخشان... یا دقیقا مثل خانه ی بعد از اثاث کشی سوت و کور و پر از خاطره بر دیوارهایش. قرار بود متنی شبیه به همین، در شبی که فهمیدم دست انداز عزم رفتن کرده و سایت شخصی اش را به راه انداخته منتشر کنم؛ آن متن، گلایه و شکوه و شکایت از رفتن بود، حتی یادم می آید چقدر آن شب بی صدا گریه کردم.
چراکه گمان میکردم دیگر هرگز قرار نیست حضور ایشان را در ویرگول داشته باشیم و اگر ما همگی بچه های خردسال، نوزاد یا تازه متولد شده ی ویرگول باشیم، رفتن ایشان مانند از دست دادن پدر یک خانواده بود. حتی اگر در سایت خود هم همچنان فعال می بودند، باز ایشان خانه خود را ترک کرده بودند.
که خدا را صد هزار مرتبه شکر آن روز در پست دلگویه ها و تجربیات و جشن سالگرد شش سالگیشان دیدم نه تنها دیگر آنجا نیستند بلکه علی رغم اذیت شدن ها در ویرگول، اعتراف به عادت کردن و سختی ترک ویرگول کردند. آنقدر خوشحال شدم که گویی دنیا را به من داده اند در چند لحظه.
حتی تمام تعداد دفعاتی که ایشان تهدید(بهتر است بگویم زمزمه ی بستن چمدان) به رفتن میکرد یا حرف از رفتن می زد گویی دنیا روی سرم خراب میشد! واقعا این وضع از احساسی بودن من خوب نیست اما به هر حال تعداد آدمهایی که اینگونه بودن یا نبودشان برایم اهمیت دارد انگشت شمار است پس باید به اندازه اهمیت شان برایم، به وجودشان توجه کنم. وگرنه که ادعای رفاقت و وفاداری را که همه بلدند ... گاهی احساس میکردم تنها هدف ایشان از رفتن رفتن گفتن، اثبات این جمله بود؛ باشد که نباشیم تا بدانند نماندن بلدیم ...
به هرحال هرگاه ناراحت میشدم وی سریعا عذرخواهی و دلجویی میکردند. حالا دیگر حرف تلخ از رفتن بس است. بیاییم اینک که دور هم جمع هستیم و سایه ایشان بالا سرمان هست و همچنان قوی فعالیت مستمر دارند، حرف از خوشی و شرینی اش بزنیم.
حتی بعد تر تصمیم گرفتم چنین پستی را به دنباله روی از ایشان، با عنوان ناب های ویرگول منتشر کنم. خلاصه ماند و ماند اینک موعود فرا رسید. از اولین روزی که ویرگولی شدم که به مرداد ماه سال 99 برمیگردد و ماه بعدی تولد 3 سالگی ام است، اولین دنبال شونده ام جناب دست انداز بود.
هر پستی میخواندم، اکثر اوقات از سه پست پیشنهادی یکی از آنها پستی از ایشان بود. در تمام این مدت ایشان دقیقا مثل پدر بود از نوع مجازی و معنوی ... مثل پدر خودم مهربان، هدایتگر، ناجح ....آنقدر دلسوزانه و مهربانانه و پدرانه نصیحت های پند آموز و عبرت آمیز گاه به درخواست خودم میفرمودند که تمامش را قاب میگیرم و توشه ی راهم میکنم. گرچه ایشان خودشان از اینکه مستقیم نصیحت کنند بیزار بودند.
بیشترین تعداد پست را در ویرگول دارند. شامل همه چیز اعم از تحلیل های دقیق سیاسی... بررسی معضلات فرهنگی، اصلاحات اجتماعی... نوشتن از درد و صدای مردم ... دلنوشته ها، عکس نوشته ها، گاه نامه ها... حمایت از نویسنده های تازه وارد، معرفی پست های خوب، نقد های اصولی، برگزاری مسابقات، چالش های هفته، خبرنامه ها، و مهمتر از همه تگ حال خوبتو با من تقسیم کن که راضی به تک خوری نبودند و هرچه داشتند و نداشتند با ما تقسیم کردند که مهم ترینشان همان تجربیات و دانش موثق بود. حتی اگر کسالت داشتند باز در بستر هم برایمان می نگاشتند و چنان با جان و دل دیگران را به نوشتن تشویق میکنند که گویی به ازای هر حروف تایپ شده به ایشان چیزی میرسد! اما دریغ از یک ریالی؛ نه تنها دریافت نمی کنند بلکه حتی از جیب با حقوق کارمندی خود برای برندگان مسابقه به عنوان جایزه کتاب تهیه می کردند ...
دست انداز همه ی ما را به تفکر عمیق و بازنگری باورها دعوت کرده و میکند. راستش از لحاظ رفتاری با همانقدر اطلاعات کمم از سقراط، ایشان بسیار شبیه سقراط هستند. همانقدر متواضع و بی دبدبه و کبکبه و بی شیله پیله، عاشق مطالعه و فکر کردن و دعوت همگان به ژرف اندیشی، خدا پرستی، هدایت و راهنمایی ... ایشان نمونه ی بارز تبدیل حرف به عمل هستند؛ چنانچه نام کاربریشان دست انداز است و تفکر های غلط ما را با خونسردی، با ملایمت، با ارجاع به کلام خدا و احادیث و منابع معتبر گوشزد میکنند. حتی زمانی بسیار بی قراری شدید و دلشوره بیخودی در دل داشتم و من را به خواندن مرتب قرآن پیشنهاد کردند و استمرار در نماز .. تا عمر دارم دعاگوی ایشان خواهم بود اگر خدای منان قابل بداند.
من خودم مخالف شکست نفسی افراطی هستم، اگر از ایشان بپرسید چه میدانی؟ خواهد گفت هیچ نمیدانم ... درست مثل بیو اسبق ویرگولشان که نوشته بود من کسی نیستم ...
من کسی نیستم ، تو کیستی؟
آیا تو هم هیچ کسی؟
پس ما یک جفتیم
مبادا به کسی بگویی!
مبادا رسوایمان کنند و ما را از اینجا تبعید کنند!
" امیلی دیکنــــسون
البته تا حدی هم راست میگویند، آدمی هرچه بیشتر میداند تازه میداند چقدر نمیداند، اما مطمئن باشید این نمیدانمِ ایشان ماحصل سالیان سال نوشتن، خواندن، دانش اندوزی و خردورزی بوده و تا از صحت حرفی اطمینان حاصل نکنند نه پستی می نویسند نه سخنی میگویند، نه الکی جانب داری یا تعصبی برخورد میکنند.
به نظرم ایشان واقعا در مسیر پیمودن سعادت و کمال انسانی قدم های بزرگی برداشته اند و تاکنون سبب خیر و تاثیرات زیادی در زندگی خیلی ها، حتی حتی نجات از مرگ و خودکشی شده اند .... تمام دغدغه ایشان این است که تقلیدگر نباشیم و گاهی به عقب برگردیم و مثل توقف ماشین در برابر دست انداز، کمی مکث کنیم و درباره درستی افکار و ایده ها و عقاید مطمئن شویم.
همچنین اینکه حق را از باطل تشخیص بدهیم و حقیقت جو باشیم. در کنار تمام اینها، یک عالمه پست جداگانه ی معرفی فیلم و کتاب ... بقدری تعداد بالا رفت که جناب اقای حجت عمومی به ترتیب الفبا لیستی از آنها تهیه کردند واقعا کارشون فوق العاده بود.
حتی گاهی فکر میکنم نیازه رشته ای بنام دست انداز شناسی داشته باشیم چراکه ایشان مکتبی است برای خودش ... نسل های بعدی و صد البته ما، باید ایشان و سخنانشان را دریابیم. یعزو من تشا خداوند به هرکس بخواهد عزت میدهد...
- تُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ
- ترجمه آیه به نثر: هر کس را بخواهی، عزت می دهی، و هر که را بخواهی خوار می کنی.
- یکی را سر بنهد تاج بخت یکی را به بخاک اندر آرد ز تخت
دست انداز در پست های انتقادی خصوصا نقد فیلم، همیشه فرموده اند که حرفه ای نیستند و فقط نظر شخصی است؛ خواستم بگویم اتفاقا ارزشش از صدتا نقد به اصلاح حرفه ای بهتر است...!
آقای دست انداز حتی اگر متوجه میشدند واقعا خطایی رخ داده یا سوتفاهمی احیانا صورت گرفته، بنا بر احتیاط بطور علنی و در برابر عموم پستی منتشر میکردند و بدون هیچ غرور کاذبی، عذرخواهی میکردند ... یا مثلا پست آتش بس ...
راستی به نظرتان اگر او بمدت شش سال، به جای نوشتن رایگان در ویرگول جایی تولید محتوا میکرد یا سفارشی برای ارگان یا شخصی مینوشت چقدر درآمدش فرق داشت؟ بسیار. اما این نشان میدهد حتی مادیات و صرفا سودآوری برایشان مهم نیست، حداقل نه به قدری که دوستانش را رها کند و برود پی چنین کاری.
تازه قصه اینجا تمام نمیشود... اقای دست انداز علاوه بر نوشتن، پادکست تولید میکنند، نقاشی میکشند، شعر میسرایند، با وسایل دور ریختنی وسیله جدید درست میکنند، بشدت خلاق و مبتکر هستند... و پیش از فیلترینگ پیجی در اینستاگرام ساختند و خوشحالم که من یکی از تنها 6 فالویینگ ایشان هستم.
حتی مدت کوتاهی هم پس از شروع جدی فعالیتم در ویرگول، مرا فالو کردند و نظرات گرانبهاشان را برایم نوشتند و من هربار با دیدن یک نوتیفیکشن از ایشان خرسند میشدم، لایک هم رضایت بخش بود اما کامنت ها مخصوصا از نوع طولانی اش چیز دیگری بود.
یا چقدر دوست داشتم وقتی برایشان تولد گرفتیم عید امسال ... از اینکه نقشی در تدارکات داشتم، و صرفا مهمانی که آخر وقت می آید و زود میرود نبودم، خوشحال تر بودم.
من اهل بت ساختن از کسی نیستم، فقط عادت به بیان ویژگی ها و خصوصیات خوب دیگران هستم، اما بعضی ها آنقدر خوب و عزیزند که هنگام ذکر خوبی هایشان گویی به اغراق و بت سازی تبدیل میشود! اما من چه کنم ... خوبند و خوبی را نمیشود انکار کرد و باید گفت تا بلکم یک نفر دیگر مثل من از ایشان یاد بگیرد... پس چه من بودم یا نبودم یادتان باشد اگر کسی پرسید دست انداز که بود و چه کرد، این نوشته ها را برایش بخوانید و بگویید گاهی برخی انسانها را نمیشود در قالب کلمات توصیف کرد ولی اینها را بدان ولی تمام اینها را در نظر داشته باش و علاوه برآن، در کنارش: 20+++++
در دنیای واقعی هرفردی چندی دوست دارد و چندی دشمن دارد، ولی در فضای مجازی میتوان گفت دوست و مخالف سر سخت.
آقای دست انداز از همان اول تا به امروز مخصوصا بعد از اتفاقات و تشنج های درون کشور، بیشترین بی احترامی ها، توهین ها، کینه و خصومت ها، بی حرمتی ها، نقد های افراطی شدید و غیرمنصفانه، اهانت، افترا، بازخورد های بچگانه و ناشیانه، کامنت های نامربوط و قس علی هذا را دریافت کرده اند.
در آن ایام کامنت ها و اتفاقاتی را میدیدم که واقعا خونم را به جوش و قلبم را به درد می آورند و من به جای ایشان قلبم میشکست که چطور اقلا احترام سنشان را نگه نمی دارند، بزرگی به سن شناسنامه ای نیست؛ به شرافت و جوانمردی و بزرگ منشی است، که ایشان مرد واقعی هستند.
حتی اگر شناسنامه ای هم بخواهیم بگوییم، حداقل از 70 درصد ویرگول که نوجوان ها هستند و همینطور بنده، بزرگتر هستند. خلاصه در برابر تمام این رفتار هایی که در شان شخصیت و لیاقتشان نبود، چنان با متانت و ادب و خضوع رفتار میکردند که حد نداشت.
من در طول عمرم فردی به صبوری دست انداز ندیده ام حداقل. یا ایشان خیلی صبور است یا اطرافیان من خیلی عجولند. به هرحال، این رفتارِ تحسین آمیزِ ایشان، تا حدی پیش می رود که جواب و بازخورد ایشان با پاسخ به یک دوست فرقی ندارند و البته بگذارید این را هم بگویم هرجا هم نیاز بوده، محکم و قوی جواب داده اند.
پس این، به منزله شل گرفتن و سهل انگاری و خونسردی بیجا هم نیست! اما در فرو خوردن خشم و پشتکار همتا ندارند. حتی گاهی این روش پاسخ دهی باعث شده است که فرد به اشتباهش پی ببرد و پشیمان شود( حتی اگر علنا این را واضح بیان نکند)، امیدوارم همگی مخصوصا خودم بتوانیم در این موارد شبیه ایشان باشیم.
همیشه فرموده اند که حتی از اینکه الگوی کسی باشند میترسند، به هرحال الگو بودن مسئولیت دارد اما خب وقتی اخلاقیاتی دارند که قابل الگوبرداری است چراکه نه؟ اتفاقا با افتخار و کمال میل.
یعنی عملا نشون دادند، گر تو با بد، بد کنی پس فرق چیست ...
اﻓﺮﺍﺩﯼ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﺎ ﻫﻢ ﻋﻘﯿﺪﻩ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﺑﻪ ﻣﺎ ﺁﺭﺍﻣش میدهند ﻭ ﺍﻓﺮﺍﺩﯼ ﮐﻪ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺑﺎ ﻋﻘﯿﺪﻩﯼ ﻣﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﺑﻪ ﻣﺎ ﺩﺍﻧﺶ...ﺁﺩﻣﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻟﺬّﺕﺑﺮﺩﻥ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺶ...
دشمنی عاقل بهتر است از دوستی جاهل ...
او اولین مهمان روان شو بنده نیز بود، گرچه خودشان میزبان هستند. حتی من در انتخاب عکس پروفایل همسان با نام کاربری و انتخاب اسم، از ایشان الگو گرفتم یا حتی اگر دقت کنید بعضی از ساختار پست هایم... ما که چیزی بلد نبودیم من آمدم ویرگول و از کسانی مثل جنابعالی آموختم و آموختم. یا حتی اینکه ایشان در جواب تمام تمام کامنت ها، سلام و درود عرض میکنند ...
یادم می آید روزی که جایزه ام را که برای نوشتن این پست که برنده شده بود از طرف ایشان دریافت کردم، چقدر شدیدا داشتم برای داشتن این یادگاری بالِ پرواز درمی آوردم و یکی از با ارزش ترین بخشَش، دست نویس و امضایی بود که برای من مکتوب کردند.
جایی در پست هایشان خوانده بودم که جایزه جدید مسابقات ممکن است نامه باشد ... وای که چه میشود من این نامه را دریافت کنم :))
به طور پیش فرض اسم ویرگول که می آید، اصلا نام دست انداز هم یاد آدم می آید، ویرگول واقعا مدیون زحمات شبانه روزی ایشان میباشد، برای گرم نگه داشتن تنور نوشتن در زمان بی رونقی و دلسردی ... برای کشاندن هزاران مخاطب و میلیون ها بازدید کننده به سایت و هزار خدمات دیگر.
حتی در دوره ای ایشان تصمیم گرفتند اگر اشتباه نکنم به مدت صد روز، به طور منظم بدون وقفه روز نوشت منتشر کنند که بسیار بسیار اینکار سختی و مشقت دارد، و فقط باید خودتان را ملزم به اینکار کنید تا درکش کنید.
خلاصه روزهایی پیش می آمد که ایشان خودشان به هردلیلی امکان انتشار نداشتند و به همسر و بانوی محترمه و مکرمه میگفتند که قبول زحمت کند، یا زمان هایی که آقازاده پادکست ادیت میزدند یا اقا حسین؛فیلسوف کوچولو، سوژه پست های دوست داشتنی ایشان می شدند ... پس ما نه فقط با یک دست انداز بلکه با یک خانواده ی گرم و صمیمی روبرو هستیم. به این می گویند کار مشترک و تیمی.
به نظرم واقعا قدرنشناسی و بدگویی از دست انداز نهایت بی معرفتی است. ایشان حداقل اگر سود هم به کسی نرسانده باشند( که یقین دارم بسیار رسانده اند) دست کم ضرری هم نرسانده اند.
هر وقت نیاز داشتم با شما درد دل کردم، همیشه مرا به بهترین دختر خانواده ام بودن و درس خواندن و ممارست تشویق و ترغیب کردید. یا وقتی که با هم روی یک طرح و ایده ی شما کار کردیم، هیچکس به اندازه ایشان وقت روی پست و تولید محتوای نمیگذارد که نتیجه اش هم پست هایی بی نقص و بدون اشکال( از هرنوع نگارشی و محتوایی باشد) و هزاران سخن دگر ...
اگر بخواهم رابطه مان را تشبیه کنم، به داستان بابا لنگ دراز تشبیه میکنم. گرچه در نهایت داستان آنها به عشق رمانتیک تبدیل شد، اما من هم مثل جودی تصوری از شما ندارم؛ فقط یک سایه: سایه ای مهربان و مهرگستر که پست هایش حکم همان نامه ها را دارند.
شما مثل بابا لنگ دراز بی توقع به جودی نیکی میکنید. با این تفاوت که اینجا فقط من جودی نیستم، بلکه شما صدها جودی دارید. همانقدر که جودی بابا لنگ دراز را دوست داشت، عشق بی شاعبه ی شما را به طبیعت، حیوانات، اهل بیت و خدا، نوشتن و کلمات، دگرخواهی و انسان دوستی، کتابها و تک تک واژگان و لغاتی که با عشق تاکنون نوشته اید، دوست دارم ...
ممنون که انقدر به فکر نسل دهه هشتادی ها هستید و تا این حد دغدغه مند هستید و همیشه درست و به موقع و سریع اقدام می کنید و باید از شما یاد گرفت هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد.
و همینطور شیوه ی صحیح امر به معروف و نهی از منکر و فرهنگ سازی های کاملا خیرخواهانه. شما نمونه ی بارزی از جلوه ی یک خداشناسِ به خودشناسی رسیده هستید، گرچه این مسیر بی نهایت و بی منتهاست امیدوارم تا سالیان سال ثابت قدم، سالم و توانا و کامیاب و مسرور و عزیز و غیور و شادکام، رو به رشد و توانمند جهت ساختن و تبدیل دنیا به جایی بهتر بمانید.
یادم هست یکبار پستی درباره اهمیت ابراز محبت نوشته بودید و من کامنت گذاشتم کسانی که من دوستشان دارم میدانند که دوستشان دارم و شما جواب دادید متاسفانه کسانی که من دوستشان دارم نمیدانند که چقدر دوستشان دارم... و برای اثبات حرفم حالا میخواهم اینجا بگویم به عنوان شاگرد کوچک و به جای دختر نداشته تان اگر قابل بدانید، اندازه ی قلب پاکتان از صمیم قلبم دوستتان دارم.
امیدوارم به زودی زود افتخار و سعادت دیدار با جناب دست انداز عزیز به طور حضوری را داشته باشم و باشیم.
پ.ن: قبل از انتشار پست دیدم که ظاهرا جناب دانته هم برای گاهنامه فرد شایسته، ایشان را انتخاب کرده، خوشحال شدم که فرد دیگری هم قدردانی انجام داده، اما انتخاب ایشون هیچ تاثیری در انتخاب من در اعلام فرد شایسته نداشت چون این پست مدتها قبل تر نوشته شده بود اما تایپ نشده بود.
من هم مثل ایشون میگم که جهت جلوگیری از ...
اما به هرحال خوشحال میشم که نامه ای از طرف ایشون دریافت کنم. البته اگر برنده بشم، البته اگر صرفا جایزه نامه باشه. چون هدف من برنده شدن و مسابقه نبود، و فقط لازم دونستم قبل از رفتن این پست رو هرطور شده منتشر کنم. فقط شاید نتونم در نظرسنجی به پست های دیگه خیلی شرکت کنم اما سعی خودم رو میکنم حتما بخونم و در نهایت پاسخم رو در قالب ایمیل به ایشون بفرستم.
بله، من دست انداز را لایق و منتخب شایستگی میدانم.
اینبار، روان نویس که نه ... از طرف مه، سا :)
ممنون از همه کسایی که همراهی کردن
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش "داستان هیجان انگیز تو+پرسشنامه"😋
مطلبی دیگر از این انتشارات
امکان ارسال نظر برای غیرویرگولیها فراهم شود
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش هفته (چالش پانزدهم: سفر در زمان!)