تا بهار راهی نیست!!!35.699738,51.338060
معرکه ی عشق!!!
اولین سالروز یکی شدنمان...
«آنکه میگوید دوستت دارم
خنیاگر غمگینی ست
که آوازش را از دست داده
ای کاش عشق را
زبان سخن بود
هزار کاکلی شاد در چشمان توست
هزار قناری خاموش در گلوی من
ای کاش عشق را
زبان سخن بود»
_اگه من بمیرم چیکار میکنی؟
_لطفا شبمون رو خراب نکن
_خب چکار میکنی؟
_خودمو سر به نیست میکنم
سکانس آخر:
بغض معشوق و هماغوشی و سکوت!
نهمین سال یکی شدنمان...
«یک قصه نیست بیش غم عشق کاین عجب
از هر زبان که میشنوم نامکرر است»
_دلبر جان اگه بمیرم چیکار میکنی؟
_شبمون رو خراب نکن لطفا
_نهخب چیکار میکنی!؟
_خب غم نبودنت سنگینه اما به خاطر پسرمان تحمل میکنم.به هر حال باید برایش مادری کنم!
سکانس آخر:
معشوق به ظاهر خشنود ،معشوقه و فرزند را در اغوش میگیرد و پرده کشیده میشود!
عشق،وابستگی،نیاز،اجبار طبیعت !!!
هر چه که اسمش را بگذاریم رنگ عوض خواهد کرد.با گذشت زمان و عوض شدن شرایط!
از هر نوعی که باشد این دلبستگیها ووابستگی ها یک زمان برای همیشه تمام خواهد شد.نه از آن تمام شدنهایی که توی ذهنمان هست .مثل تمام شدن آب لیوان.بلکه رنگ خواهد باخت یا حداقل شکلش عوض خواهد شد!
گفتم شکل عوض خواهد کرد !گاهی این شکل عوض کردنهای عشق ، بد نیست.یعنی لزوما به معنای تمام شدن و کمرنگ شدن محبت نیست.
میگفت:
جوانتر که بودیم بهانه گیر بود.من علاوه بر پنج بچه
دلبر را هم تر و خشک میکردم.غذای شور و بی نمک،هوا ی سرد و گرم،صدای کوتاه و بلند!!!برای همه چیز بهانه میگرفت!
سکوت میکردم چون دوستش داشتم.بچه ها که قد کشیدند دلبر هم بزرگ شد.مهربانتر شد و صبورتر!!!
شکل دوست داشتنهایش عوض شد.برایم ظرف میشست.خانه جارو میکرد و بچه ها را میبرد گردش تا من استراحت کنم!
برای نمک کم و زیاد غذا که هیچ؛ اصلا دیگر غذا هم درست نمیکردم اعتراضی نمیکرد!
هر چه پیرتر میشدیم عاشقتر میشد.دوست داشتم پیرشدنمان را.قد کشیدن بچه ها را!!!
دلبرم بزرگ که شد رفت!
میگفت کاش دلبرم بزرگ نمی شد !
یک ماه قبل رفتنش گفت:یک تار موی تو را با تمام دنیا که هیچ با آخرتم هم عوض نمیکنم !
عشقها هم بزرگ میشوند،قد میکشند.
عشق به وقت چلچلی اش میان بازوان دلبر میخزد وآرام میگیرد.
عشق به وقت میانسالی محافظه کار میشود.بهانه نمیگیرد.دل نمیشکند!
عشق به وقت مرگ ،جانت را میستاند!عشق تو را که هوایی کرد هوای رفتن به سرش میزند!
نه!عشق نمیمیرد.عشق گم میشود یا شاید پنهان!
اصلا عشق رنگ عوض میکند.میشود حسن یوسف روی ایوان یا قاب عکس روی دیوار!
میشود فرش دستباف تبریز یا رومیزی بته جقه ی ترمه!
معشوق را که به خاک میسپاری ،عشق میشود پیجهای تهوع آور مسیر خانه تا گورستان و سنگ سرد مزار!
آسیه محمودی
مطلبی دیگر از این انتشارات
نامه ای به آنولین (نامه 3)
مطلبی دیگر از این انتشارات
ساکت باش، حرف زدن راجبش قدغنه
مطلبی دیگر از این انتشارات
چرا اینارو کسی به من نگفته بود؟!