مَـــرگ، شاید یه ابزار!

می‌گن هر شروعی یه پایانی داره، عمر آدم هم یه‌جایی شروع میشه و بالاخره یه‌جا خاتمه پیدا می‌کنه.


خب فکر کنم مقدمه تا همینجا کفایت می‌کنه، اینطوری هم برای مخاطب خوبه و هم برای من :)

بریم سر اصل مطلب.


مرگ حقه، راه فراری ازش نیست، پیر و جوان هم نمی‌شناسه و هرموقع عشق کنه میاد خدمت من و شما (البته عمرتان دراز بادا)، نوع نگاه و دیدگاه ما نسبت به این حقیقت می‌تونه توی زندگی تاثیرگذار باشه.

عمدتاً آدم‌ها از مرگ گریزان‌اند وقتی به اون فکر می‌کنن، یه حالت افسرده‌مانند یا غمناکی پیدا می‌کنن و خب این طبیعیه چون خلقت آدم بر این اساسه که دنبال جاودانگی و کمال بی‌نهایت باشه و برای بقای خودش تلاش کنه؛ من نمی‌خوام این اساس رو نقض کنم، من می‌خوام که راجع به نوع دیدگاه آدم‌ها نسبت به پایان عمرشون (مرگ)، صحبت کنم.


در ادیان مختلف دیدگاه های متفاوتی وجود داره نسبت به اینکه بعد از پایان عمر یک انسان، چه اتفاقی برای اون می‌اوفته، بعضی‌هاشون معتقدند که عملاً انسان بُعد جسمانی داره و بعد از مرگ همه چیز تموم میشه، درست مثل یه بازی کامیپوتری؛ بعضی دیگه به بُعد روحانی توجه دارن که اون‌ها هم تفاوت هایی با همدیگه دارن، مثلا تناسخ، به این معنی که بعد از مرگ، روح انسان در غالب موجودی دیگه، زندگی جدیدی رو در همین دنیا آغاز می‌کنه و به حیات ادامه میده، ولی بعضی دیگه مثل مسلمون‌ها، معتقد به جهان آخرت و روز قیامت هستند که در کتب الهی مثل قرآن به اون‌ها اشاره شده.

همه‌ی این اعتقادات محترمه و نباید به اون‌ها اهانت کرد.



+ خودت چی؟!

من؟! خب از اونجایی که مسلمون هستم، به روز قیامت و معاد اعتقاد دارم.



+ حالا این نوع دیدگاه چه تاثیری داره؟!


برای مثال اگه من اینطور نسبت به مرگ ذهنیت داشته باشم که باید فراموشش کنم و بهش فکر نکنم تا بتونم زندگی نرمال و ایده‌آل خودمو داشته باشم؛ وقتی طی جریانات زندگی به یه بحرانی برخورد کنم و با این پدیده (مرگ)، نسبت به خودم یا دیگران مواجه بشم، اون موقع دلسرد میشم، غمگین، ناامید و هراسناک میشم و دیاپازون ضربان زندگیم، یه پالس بزرگ می‌اندازه رو کاغذ، درست مثل همین:


خب، آیا این خوبه؟! که مواجه‌شدن با این پدیده مثل یه دست‌انداز (از اون بزرگاش که شهرداری تو خیابون‌ها میذاره)، آدمو این‌ور و اون‌ور کنه؟ شاید تا قبل از مواجه‌شدن یا فکرکردن بهش همه چیز خوب و بر وفق مراد باشه اما وقتی مجبور شدید بهش فکرکنید چی؟!


اما فرض کنید هرروز بهش فکر کنیم، هرلحظه و طی هرکاری که می‌خوایم انجام بدیم گوشه‌ی ذهنمون یه جای VIP بهش اختصاص بدیم، اون موقع چطور میشه؟!

خب در اون شرایط از اونجایی که مدام بهش فکر‌ می‌کنید، اولش دلهره می‌گیرید، درست مثل حالت قبلی، و طبیعتاً به این فکر می‌افتید که علت این دلهره و نگرانی چیه و اصلا میشه ازش خلاص شد؟!

اون موقع احتمالا ذهتون توی قسمت جست‌و‌جوی خودش دنبال پوشه‌ی "دین" می‌گرده تا اون فایل رو باز کنه؛ اون موقع بحث این مطرح میشه که طبق قوانین کدوم دین می‌خواید این دلهره رو از بین ببرید و طوری زندگی کنید که دچار اضطراب نشید وقتی که با واژه‌ی مرگ مواجه شدید.


خب شما حق انتخاب دارید، می‌تونید تحقیق کنید، مقایسه کنید، البته من اینترنت رو برای منابع دینی توصیه نمی‌کنم و به‌نظرم منابع مکتوب بهتر می‌تونه باشه.

وقتی انتخاب کردید، اون موقع از دستورالعمل اون دین نسبت به ابعاد مختلف زندگی‌تون استفاده خواهید کرد و مطمئناً مرگ هم از مواردی هست که بهش اشاره شده.

+ حالا دین اسلام چه توصیه‌ای داره برای از بین بردن این نگرانی؟!


خب تا اونجایی که من میدونم، توصیه‌ی زیادی شده به یادمرگ در طول زندگی، طوری که آدم حواسش باشه ممکنه سال بعد، فردا، یا حتی یه ثانیه بعد زنده نباشه، که کاملا منطقیه، علم احتمال اینو میگه! از کجا معلوم همین‌الان که دارید این پاراگراف رو می‌خونید، زلزله نیاد، یا یکی بهتون از پشت پنجره تیر نزنه؟! (البته مورد آخر راجع به ایالت‌های آمریکا بیشتر صدق می‌کنه تا ایران).

یادمه نهج‌البلاغه رو می‌خوندم، دقیقش رو یادم نیست ولی اینطور نوشته بود از زبان امام‌علی‌(ع): وقتی پلک می‌زنم، اطمینان ندارم که وقتی پلک‌هام رو باز می‌کنم، زنده باشم یا نه...



یادمرگ، برای من مثل یه ابزار کمکی توی زندگی می‌مونه، شاید یه تابلوی اعلان خطر، یا مثل همین آقای دست‌انداز خودمون؛ از خیلی اتفاقات و کُنش‌های نامطلوب جلوگیری می‌کنه، هیچی مثل این یاددآوری ساده کارساز نیست برام! عجیبه...

آدم طوری حواس‌جمع میشه که نسبت به خودش و دیگران و حتی مورچه‌ای که روی سرامیک داره راه میره، احساس مسئولیت می‌کنه، حواسش هست که یه دوربین با حافظه‌ی نامحدود داره همه چیزو ثبت و ضبط می‌کنه و فیلم‌بردارش هم 24 ساعته سر شیفته و خواب و خوراک نداره و همه‌جا باهات میاد، خواب، بیداری، wc، خونه، خیابون، ماشین، کوچه و حتی توی یه جعبه تنگ و تاریک که هیچی دیده نمیشه، ولی اون دوربینش حالت دید در شب داره!



یادتون باشه همه‌ی آدم‌ها، اعم از بی‌دین و دین‌دار، موقع سختی و تنگنا، به یاد مرگ می‌افتن و حتی شاید توبه‌کنن و از خدا کمک بخوان؛ ولی توصیه می‌کنم، هروقت که شاد و مسرور بودید هم به یادمرگ باشید و خدا رو از یاد نبرید.

احتمالا شندید که یه ضرب المثل میگه: "خَرِش که از پل گذشت..." دقیقا حکایت ما توی سختی و آسونی های زندگیه، چه از پل گذشت و چه نگذشت، شما حواستون به اون بالاسری باشه تا اون‌هم حواسش به شما باشه.



نمیدونم شاید اصلا به زندگی بعد از مرگ اعتقاد نداشته باشید، ولی اگه اعتقاد دارید که یه روز همه‌ی ما جمع می‌شیم و بین‌مون عادلانه داوری میشه و ذره‌ای از رفتارهامون، گفته‌هامون و زندگی‌مون، چه خوب و چه بد، پنهان نمی‌مونه، به شما توصیه می‌کنم، توصیه می‌کنم بیشتر به یاد مرگ باشید، به چشم یه ابزار بهش نگاه کنید، شاید محدودیت براتون ایجاد کنه و حتی اذیت بشید، ولی این به نفع شماست! قول می‌دم.

از کجا معلوم بعد از اتمام این پاراگراف زنده باشم؟! هیچ تضمینی وجود نداره...



- بخشی از خطبه‌ی 83 نهج‌البلاغه، ترجمه‌ی مرحوم دشتی:

ای بندگان خدا! هم‌اکنون به اعمال نیکو بپردازید، تا ریسمان‌های مرگ بر گلوی شما سخت نشده، و روح شما برای کسب کمالات آزاد است، و بدن‌ها راحت، و در حالتی قرار دارید که می‌توانید مشکلات یکدیگر را حل کنید. هنوز مهلت دارید، و جای تصمیم و توبه و بازگشت از گناه باقی مانده است. عمل کنید پیش از آن‌که در شدت تنگنای وحشت و ترس و نابودی قرار گیرید، پیش از آن‌که مرگ در انتظار ماند، فرا رسد، و دست قدرتمند خدای توانا شما را برگیرد.





در پناه حق، یاعلی مدد ...