آزمودم دل خود را به هزاران شیوه / هیچ چیزش بجز از وصل تو خشنود نکرد...خدایا ! خودت منو بپذیر.
نامه ای به آنولین (نامه 3)
سلام آنولین
امروز خیلی حالم گرفته است ، تو چطوری ؟ همین اول بهم بگو که اینکه گرن این نامه ها رو بدستت برسونه یا تو بخوای بخونیش ، زحمتی داره یا نه ؟ ... حتما که داره ... و کمی هم پرتوقع بودنه ... هم برای خواندنش و هم برای اینکه حداقل چند کلمه ای برام بنویسی ...
چند ماهه قبل تصمیم گرفتم که روتین روزانه نوشتن داشته باشم ولی موفق نشدم عملی ش کنم ، ولی اینکه دارم اینجا و برای تو می نویسم بهم انگیزه و جرات می ده ... انگیزه ی تو بهم کمک می کنه که هر چقدر هم که خسته و له باشم بیام و برات بنویسم ... و تو برام مایه دلگرمی هستی ...
امروز انگار کشتی هام غرق شده بود ، انگار یه عالمه بدهی بالا آورده بودم ولی نه ... این غمی که بهم حمله کرده بود از اینها هم بزرگتر بود ...... اساسا من اونقدر پول و ثروتی ندارم که کشتی داشته باشم یا بدهی زیادی بالا بیارم ... به هر حال له و لورده هستم ...
یه همکار جدید اومده واحدمون ، اسمش "آرزو" ئه ... آرزو خیلی خوش و قلب و مهربونه و همینطور همکار و متعهد .... بودنش واقعا مایه ی دلگرمی یه ... توی این چند هفته آشنایی مون بخشی از داستان زندگی ش رو برامون گفت ... اینکه چه روزها و حتی سالهای سختی رو پشت سر گذاشته ... ولی می دونی چیه آنولین ، این غم ها و رنجها اصلا روی خوش قلبی و مهربونی و متعهد بودنش تاثیری نذاشته و برای من تجسم این جمله است : "اجازه نده زخمهات تو رو به کسی تبدیل کنند که نیستی".
برعکس آرزو ، زخم ها من رو به کسی تبدیل کردن که نبودم ، به کسی که نمی خواستم باشم ... چند سال پیش که گواهینامه رانندگی م رو گرفتم شوق داشتم ... فاصله زمانی گواهینامه گرفتن تا خرید ماشین ، اونقدر زخم خوردم که حالا با وجود داشتن ماشین و بعد از گذشت 2 سال از خریدنش ، نمی تونم رانندگی کنم ، نمی تونم پشت فرمان ماشینم بشینم ... موقع رانندگی هم حجم زیادی ترس و استرس بهم حمله می کنه ... و نقطه ی بدترش ، درک نشدن از طرف اطرافیانه و حرفهاشون، که بیشتر به من استرس میده ...
ساعت کاری در فصل پاییز و زمستان بیشتر از تابستانه و امروز باز هم به این ساعت کاری اضافه شد! وقتی به خونه برمی گردم دیگه توان جسمی و روحی برام نمونده و زمانی برای انجام کاری دیگه ای ندارم ... در پاییز و زمستان زندگی من فلج میشه ... ولی من منتظر "بهار" می مونم ....
برعکس اون شاگردت در گروه کتابخوانی که روحیه طنزنویسی و خلاقانه فوق العاده ای داشت ، من نه روحیه طنزنویسی دارم و به قول سهراب "سر سوزن ذوق" م هم خشکیده ... در حال حاضر فقط می تونم برات "چرت و پرت" ببافم ... برات قابل قبوله ؟
آنولین عزیز !
امیدوارم در پناه خدا باشی و به سلامت پیش خانواده ت و ما برگردی ، به امید دیدار.?
پ . ن1 : لطفا همگی با هم بگید : "شراهی ! خاک تو سرت !" ... نامبرده تاثیر به سزایی در تغییر ساعت کاری داشته ...مجددا تاکید می کنم ، همگی با هم ...
پ.ن 2 : به خاطر شباهت اسمت با اسم "آن شرلی" برای پست از تصویر شخصیت کارتونی آن شرلی استفاده کردم.
یادداشت به وقت دوشنبه 23 مهرماه 1402 - ساعت 8 شب
دوشنبه 22 آبان ماه 1402 _ دارم یادگاری های آنولین عزیز رو ذخیره می کنم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
درخت خاطرات خانوادگی
مطلبی دیگر از این انتشارات
نخستین درد
مطلبی دیگر از این انتشارات
معرفی چالش هفته: "اسم و رسم!"