نویسنده ی رمانهای یک عاشقانه سریع و آتشین و پدر عشق بسوزد - شاعر مجموعه: قشنگترین منحنی سرخ دنیا
نامه ی من به معشوقه ام بهار
و باز هم بهار آمد. این معشوق دل انگیز عطرآگین با ردای سبز و بوی عطر رویایی و سیمای بهشتی و حوروش. بانوی من بهار. نه اینکه عاشقت نباشم. نه اینکه دوستت نداشته باشم. تو چون هر معشوق دیگری دل می بری و آتش به جگر آدم می زنی. دخترت اردیبهشتِ رویایی با آن باران های گاه و بی گاهش موج می شود و انسان را غرق خودش می کند. معشوق من، بهار من، دل به نگاه اولین گشت شکار چشم تو ... زخمه دگر چرا زنی صد به خون تپیده را؟
البته تو سفره ای هستی که هر کسی به اندازه بضاعتش از تو بهره می برد. یکی مثل منِ کم اشتها کمتر. یکی مثل مرتضی دهقان شکمو بیشتر. تو زیبایی و ما موجودات این کره ی خاکی عاشق زیبایی. عاشق صفا ، آبادانی و بهترین ها. نازنین بهارم مرا ببخش اگر قدرت را هیچ گاه ندانستم و همیشه تو را با هوو هایت . آذر و پاییز مقایسه کردم و ایامم را با رفقایم در تابستان گذراندم.
من تمامیت خواهم بانو ولی همه عاشق تواند. قبول کن سخت است دوست داشتن عروسی زیبارو و اغواگر که در عقد بسی داماد است. بهار من در رویا دستت را می گیرم و با هم می رویم کنار دریا یا در میان جنگل های شمال یا می رویم پاریس کنار برج ایفل هم را می بوسیم. حضور تو جان تازه به جهان می بخشد. همه عاشق تواند. من هم چون بقیه. اما از چون بقیه بودن خوشم نمیاید . دوست دارم متفاوت از دیگران دوستت داشته باشم. دوست دارم تو هم با رژ لب سبز رنگت که بر لب هایت کشیده ای مرا عاشقانه تر از همیشه ببوسی.
بهار من آغاز تو آغاز دوباره ی جهان است. تولد دوباره ی زمین. و من این بار هم تسلیم تو می شوم. تسلیم عشقت. تسلیم دوست داشتنت. در برابر زیبایی هایت مگر می توانم مقاومت کنم؟ من تسلیمم اما تو با آن حال و هوای دروغ زن و متغیرت هیچ گاه قابل اعتماد نبوده ای. البته من از آنها نیستم که مقصر را دیگری بدانم. راست میگویی. شاید من آبم با تو در یک جوی نمی رود. شاید من لیاقت عشق تو را ندارم. ولی چاره چیست؟ خدا عقد ما را در آسمان ها بسته است. تو تا آخر عمر هستی. و حتی بعد من. ما هر بار باید با هم مواجه بشویم. پس چه بهتر که هم را دوست داشته باشیم.
من عاشق توام. تو چطور؟ می آیی با هم برقصیم؟ دوست دارم تو را در آغوش بگیرم. زیر آسمان اردیبهشتی ات ، کنار هم بگوییم و بخندیم و مست لحظات شویم. نمی خواستم ازت چیزی بنویسم. نمی خواستم اسمت را بیاورم. اما حسودی ام شد بانو. وقتی دیدم سایر عشاقت چنین دلباختگی میکنند، چنین درس عشق پس می دهند. منم دست به قلم شدم تا نامه ای برایت بنویسم. درست است در دوست داشتن ات شاگرد اول این مکتب نیستم. ولی به دل نگیر. به یادت هستم. ما کفو هم نیستیم و من عاشق تابستانم. عاشق شب های پاییز و برگ ریزان . من عاشق بارانم.
دلت نشکند. تو عاشق کم نداری. منم که تنهای زمانم. منم که جز خدا و اهل بیت علیهم السلام کسی را ندارم که از عشقشان به خودم مطمئن باشم. روزگارت خوش بهار جانم. لب هایت سبز. ردایت رنگین کمان و هوایت دلبر. خوش باشی ...
اگر می خواهید رمان هایم را بخوانید روی لینک های زیر کلیک کنید :
یا علی
سید مهدار
04فروردین02
مطلبی دیگر از این انتشارات
واااای برمن! ?همگی بیایید به حال من بگریید!
مطلبی دیگر از این انتشارات
ای آدم های نامرد!
مطلبی دیگر از این انتشارات
سفر در زمان