واااای برمن! ?همگی بیایید به حال من بگریید!

ازخداکه پنهان نیست ازشماچه پنهان من هرزمان ودرهرزمینه ای خطایی میکنم وگاهی اگر کاری را درست وحسابی انجام ندم یک دادگاهی تووجودم به پا میشه که رییس این دادگاه یه خودی ازمنه که خییییلی عاقلترازمنه!
کلی تواین دادگاه باهام بحث میکنه. همه جا ودرحین هرکاری اون چکشش رامیزنه رومیز جلوش وشروع میکنه به تفهیم اتهام من.

من دوستش دارم ولی گاهی حس میکنم اون منو دوست نداره!
مدام میگه «واقعا که این چه حرفی بود گفتی؟»
«این چه کاری بود کردی؟» «اصلا بهتو چه ارتباطی داشت؟»
گاهی مهربونتر میشه ومیگه «عزیز دلم توباید اینجوری میگفتی! » یا «باید اینکار رامیکردی!»
بعضی وقتهاهم خیلی ازم عصبانی میشه وچون ازخودم بی ادبتره (یاشاید چون باهام خیلی راحت وخودمونیه) میگه «یعنی خاک برسرت!». «بمیری ازدستت راحت شم!» و.... اون وقتها، گریه ام میگیره واگر شرایطش باشه کلی گریه میکنم! ?
خیلی قاضی ماهریه! کارشو خوب بلده! منو خوب به چهار میخ میکشه! طوری که بعضی اوقات، بعد ازاینکه چند روزی منو بادلایل محکمه پسندش محکوم میکنه منو وادار میکنه بگم «حق باتوعه!» خیلی وقتها این حرفو باگریه میگم والتماسش میکنم منو ببخشه.
واونم بعداز کلی التماس وقول وقسم ازطرف من، فقط میگه «خیلی مواظب باش تکرار نشه!»

قسمتهایی ازاین دادگاه راببینید
+دادگاه رسمیه!
-دوباره چی شده؟ یاخداااا! دیگه چه اتهامی به من وارده؟
+اتهام شمااینه که یک سرمایه بزرگی رابهت داده بودند، قرار بودتجارت پرمنفعتی بکنی ولی هدرش دادی!
-اشتباه شده من اصلا اهل تجارت وسرمایه گزاری واینها نیستم.
+اشتباهی نشده!
-میشه اتهامم رابیشتر تفهیم کنی؟
یعنی کسی به من ارزدولتی داده بوده وقرار بوده داروی بیماران خاص راوارد کنم ومن بجاش «سنگ پا»یا«چیپس» وارد کردم؟
+ازاونم بدتر! خوشمزه بازی دراری پرتت میکنم جایی که عرب نی انداخت! جدی باش. دادگاه من، کلاس بی مزه ی درس تو نیست که توش مزه پرونی کنی! ?
-بفرمایید. گوش میدم!
+تو هرسال چندتا دانش آموز داری؟
هرکدوم چند ساعت وقتشونو باتو میگذرونند وچشمشون به دهن توعه؟
وظیفه تودرقبال اونها چیه؟
-سالی حدود 200 تا دانش آموز وهرکدوم میانگین 4ساعت درهفته.
به حسابی میشه حدود 800ساعت وقت آدمها درهفته!!!! (باورش یه کم سخت وسنگینه! ?)
وظیفه ام اینه بهشون درس یاد بدم اونم خوب ومفهومی! تابتونند معدل خوبی بگیرند.
+ همین!؟ بعد، این درس دادن تنها وظیفه شماست؟!
- نه! من تو پرورششون هم دخیلم.
باهاشون درمورد خیلی چیزا حرف میزنم.
سعی میکنم درجهت ارتقای فکری واجتماعی ودینی واخلاقی شون هم خیلی کارها بکنم.
+مثلا خیلیم به خودت افتخار میکنی؟
-مگه چکار کردم؟ کارم خوب نبوده؟
+نمیگم بد بوده ولی مثل همونی بوده که خودت گفتی. ارزدولتی دادن بهت که داروی بیمارای لاعلاج وارد کنی ولی تو سنگ پا وارد کردی!
-همش سنگ پا بود؟ببین بعضی هاشون درمورد کلاس من بازخوردهای تحسین برانگیزی دارند.

-ببین! ?
-ببین! ?
آخی! چه خوب. خدایاشکرت?
آخی! چه خوب. خدایاشکرت?

- ازاینا زیاد دارماااا. خودت که میدونی! یکی دیگه بفرستم؟ ?

+لازم نکرده خودم همشونو دیدم!ببند نیش تو بی جنبه! ?باورت شده اینارا؟

-آره. چراکه نه! اون وقت تومیگی «سنگ پا». همش سنگ پابود؟

+نه! همش سنگ پا نبود ولی باید همش دارو بود!
درضمن دلتو به این حرفا خوش نکن.
من که میگم،این پیامها راکپی میکنند وواسه همه معلماشون میفرستند.خوش بینانه نگاه کنیم میگیم چه عجب که همه کانتینرهات «سنگ پا» نبوده! تازه وظیفه ات بوده! جز اینه؟
-چقدر موج منفی داری!نه منم نمیگم خوبم. میخوام بگم تو انجام وظیفم کوتاهی نکردم.
بگو کجا باید کار میکردم که نکردم؟
چکار کرده بودم ،الان اینجا متهم نبودم؟
من، کم تومدرسه وتوخونه برای بچه ها وقت گذاشتم؟ کم، ازاستراحتم براشون زدم؟
+منو نمیتونی گول بزنی!
توخیلی جاها میتونستی وباید وقت میگذاشتی. وظیفه ات بود. ارز رایگانش راگرفته بودی. خدابنده هاشو بهت سپرده بود باوقت باارزشترازطلاشون. میدونی توباید برای کی وقت میگذاشتی؟
-نه! کی؟
+برای «زهرا ب» اون وقت که به معاون گِله کردی درس نمیخونه وهمش توکلاست خوابه! ومعاون گفت : «دهقانی جون این پدرش معتاد بوده وبه جرم حمل مواد مخدر چند سالی زندان داره، با زن باباش زندگی میکنه ومیونه اش بازن باباهه خوب نیست. لباس کارش رامیگذاره توکیفش وازراه مدرسه میره تویه کارگاه کار میکنه.کلا تودرس انگیزه نداره. ولش کن! نمیخواد درس بخونه! »
توچکار کردی؟
-ناراحت شدم خیلی زیاد. چکار میتونستم بکنم؟
+بله ورفتی یه چایی سر کشیدی تاناراحتیات بره پایین?
بنده خدا! چرابهش نزدیک نشدی؟ چرامشکلش روازخودش نپرسیدی؟ چرازنگ تفریح صداش نکردی تابرات حرف بزنه؟ شاید وقتی توباهاش حرف میزدی اون حالش لااقل خوب میشد.
شاید میتونستی کمکش کنی وبهش امید بدی که این روزای سخت راراحتتر بگذرونه.شاید فقط با یه ارتباط تو حس میکرد کسی به فکرشه، تنها نیست.شاید اصلا برای درس خوندن میتونستی بهش انگیزه بدی!
قبول کن بی تفاوت رد شدی ورهاش کردی!دیدی شیمی راهم مثل همه درسهاش نتونست پاس کنه. الان علاوه بر بقیه غصه هاش، غصه دیپلم ردّی راهم اضافه کن.
- راست میگی. توچه خوبی! چرامن مثل تو نتونستم اینو بفهمم واون زمان تصمیم درستی بگیرم؟ من باید درمقابل این اطلاعات کاری میکردم! ????
+دوباره که گریه میکنی!
مثل بچه ها نزن زیر گریه!

-??آخه ازدست خودم ناراحتم. میشه صحن دادگاه روترک کنم؟
+نه! هنوز تموم نشده!
-دیگه چی؟ دیگه کجا کم کاری کردم؟
+اون جاکه به «مریم ش» گفتی موقع درس دادن من، ساندویچ نخور. خوشم نمیاد توکلاس، موقع درس دادن من دهنت رادرحال گاز زدنِ ساندویچ ببینم.واون گفت من معده ام ناراحته ومدام باید یه چیزی بخورم. گفتی خوب برو بیرون بخور وبیا. اونم ازکلاس باناراحتی رفت بیرون.
-اون دیگه حقش بود!این کارش توهین به معلم وبی حرمت کردن کلاسه!بچه که نیستند. 18سالشونه وبلد نیستند سرکلاس چطور بشینند وچطور رفتار کنند. مدام توکلاس داره میخوره. همه موقع شروع درس مداد وکتاب وجزوه درمیارن، این لقمه نون وپنیر! ?‍♀️
تازه من خیلی مؤدبانه بهش گفتم ودیگه اینکارش پرتکرار شده بود.
بعد هم که بی اجازه ازکلاس زد بیرون! دختره ی بی ادب!
+بله حق باتوعه! کارش غلطه. ولی مگر نمیگی پرتکرار شده بود؟

- بله.

+چرا یه بارزنگ تفریح صداش نزدی آروم درگوشی کار غلطش رو بهش بگی؟ شاید چون جلو بقیه گفتی ناراحت شد!

-همه خوردن اونو دیده بودند. چیز پنهانی نبود. کار غلطِ آشکاررا،باید آشکار تذکر داد!
+ خوب، جلسه بعدچی شد؟
-توکلاسم نیومد درحالیکه تومدرسه بود.
+توچه کردی؟
-بهش گفتم چراتوکلاس نبودی؟ گفت دوست نداشتم بیام سرکلاس شیمی!
+اونوقت توچه کار کردی؟
-رفتم دفتر وبه معاون گفتم ازکی دانش آموز هاتون هروقت دلشون میخواد میان توکلاس!
+خب. همین جاش هم غلط اندر غلط بود.
توباید دلیل کار نادرستش رو به خودش میگفتی وتوجیهش میکردی.
-وقتی معاون خواستش، ندیدی بامهربونی سعی کردم توجیهش کنم.
+دِ نه دیگه اون وقت بی فایده بود.
تونباید چغولی میکردی! آدم زنده وکیل وصی نمیخواد. اونم ازنوع زبون دراز وچرب زبونی مثل تو.
مگه خودت ناتوان بودی که این مشکل روبرطرف کنی؟
-فکر نمیکردم اینجوری بشه!
+خب دیدی که لج کرد ودیگه تاآخر سال توکلاست نیومد. بعد هم برای اینکه ثابت کنه معدش ناراحته (درحالیکه مادرش هم گفته بود مشکلی نداره) وهمیشه باید چیزی بخوره، حتی سرجلسه امتحان های آمادگیِ نهایی که هماهنگ بود وتو ماه رمضان برگزار شد، روزه خواری کرده بود ولقمه خورده بود.
شاید میشد اینجوری نشه! مگه نه؟!
-آره. میشد اینجوری نشه! ?????
+دوباره که گریه میکنی!
-بنظرت چکار کنم؟
+هیچی گریه کن!
توسرمایه هایی راتحویل گرفتی ولی ماموریتت رانصفه ونیمه انجام دادی!
بنظرم گریه کردن حقته!
-?????آره حقمه!

+ازاینا زیاد دارمااااا!خودت که میدونی! یکی دیگه بگم؟ ?

-?نه! میدونم! دیگه نگو!
+ اینا یکی دوتا مورد بودکه مثال زدم. توخیلی جاها باید لبخندی میزدی ونزدی! خیلی جاها باید بجای رفتن تودفتروحرف وشوخی با همکارات بایدبابعضی دخترا رودر رو حرف میزدی ونزدی. باید راه حل میدادی! شاید گاهی بایه انگیزه دادن کوچیک، مسیر زندگی یکی رامیتونستی عوض کنی!
شایداگر یکی راصدامیزدی وخصوصی باهاش حرف میزدی سرنوشتش تغییر میکرد!
«زینب ق» رایادته چند سال پیش که نمره اش «یک» شد، مدیر گفت اینو ولش کن. ولی صداش زدی وگفتی چرانمره هات اینقدر نزولیه! چرا «یک» ؟!
بابغض قصه زندگیشو گفت که اززابل به خاطر مداوای مادرش اومدن اینجا وپدر هم نداره. توبهش گفتی «بنظرت اگر نمره ها نهاییت کم بشه ومادرت نمره ها راببینه حالش چطور میشه؟ تنها کاری که میتونی واسه مادرت بکنی اینه که درس بخونی و...» وبعد بهش گفتی تو، هرجلسه باید بیای پاتخته واگر مشکل داشتی باید ازم بپرسی ودیدی که چه خوب نتیجه داد. چه نمره نهایی خوبی گرفت که مدیر باورش نمیشد! درحالیکه بعضی درسای راحتترش رو افتاده بود?
میدونی چه امیدی تودل خودش ومادرش بود همون نمره شیمی؟ فقط بایه توجه و5دقیقه حرف زدن. همین!
تو خیلی جاها یه لبخند، یه توجه، یه نگاه، یه حرف وتذکر درگوشی، یه کلمه ی «ازت توقع نداشتم»، یه «تومیتونی» به آدمای اطرافت بدهکاری!
توهمینجوری سرمایه هایی که بهت دادن راازدست دادی!
-میشه بس کنی؟
دیگه تحملشو ندارم، میشه گریه کنم؟ ?
+نه بنظرم برو خوب فکر کن تاروزی که ازت درمورد تک تک این لحظه ها میپرسند گریه نکنی!

حاسبوا قبل ان تحاسبوا
حاسبوا قبل ان تحاسبوا


- میدونی چیه! ازخداکه پنهون نیست ازتوهم پنهون نیست، زیاد فکر میکنم. دعا کن بتونم یه کم عمل کنم!

وگرنه دفعه های بعد، دادگاهمون راباید تو تیمارستان برگزار کنیم! ?

برام دعا کن باشه!!!